به کافه نویسندگان خوش آمدید

با خواندن و نوشتن رشد کنید و به آینده متفاوتی فکر کنید.در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با ما باشید

شعر اشعاری در مورد زن

  • نویسنده موضوع
  • #1
انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

چشمانت را ببند

و فکر کن

روی صندلی چرخ دار به دنیا آمده ای

این شهر

زنی را که روی پای خودش راه می رود

دوست ندارد!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: Keihan
  • نویسنده موضوع
  • #2
در من

قیامتی برپاست

دوباره زن بودنم را

هوار کشیده ام…….
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: Keihan
  • نویسنده موضوع
  • #3
زنانگی یعنی اینکه

گوشی تلفن را برداری

و برای جایی رفتن از کسی اجازه بگیری…

نه که عهدِ قجَر باشد،

نه که اجازه ات دستِ خودت نباشد،

یک وقت هایی

آدم دلش می خواهد اجازه اش را بدهد دست کسی

تا دلش قرص شود که مهم است برای کسی!

این روزها که

بی اجازه و به اختیار می زنم بیرون

انگار بی کَس ترین زنِ عالمم…!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: Keihan
  • نویسنده موضوع
  • #4
ای خراب اسرارم از اسرار تو اسرار تو

نقش‌هایی دیدم از گلزار تو گلزار تو

کشته عشق توام ور ز آنک تو منکر شوی

خط‌هایی دارم از اقرار تو اقرار تو

می‌گدازم می‌گدازم هر زمان همچون شکر

از شکرها رسته از گفتار تو گفتار تو

شب همه خلقان بخفته چشم من بیدار و باز

همچو بخت و طالع بیدار تو بیدار تو

چند گویی مر مرا کز کار چون کاهل شدی

راست گویی ای صنم از کار تو از کار تو

ای طبیب عاشقان این جمله بیماریم

هست زان دو نرگس بیمار تو بیمار تو

ای دم هشیاریم بی‌هوش هشیاری تو

ای دم بی‌هوشیم هشیار تو هشیار تو

چشمه‌ها بر دل بجوشد هر دم از دریای تو

چشم دل پرک زن انوار تو انوار تو

شمس تبریزی که عالم اندک اندک بود

از عطا و بخشش بسیار تو بسیار تو

شعر از مولانا
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: Keihan
  • نویسنده موضوع
  • #5
مردها این پسرکوچولوهای ریش دار

هیچ وقت موجودات پیچیده ای نبوده اند

پیچیده ترین‌شان نهایتا سیگار می کشند و می نویسند یا رئیس جمهور می شوند

اما زن که نمی شوند
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: Keihan
  • نویسنده موضوع
  • #6
دیگر رویایی ندارم و خیابان های ذهنم همه از تردد تنهایی دلگیرند

زنی که دست هایش را برای روز مبادا کنار گذاشته و قلبش را به حراج می گذارد

موهایش را به خیریه می بخشد و تنهایی اش را زیر پلک هایش چال می کند

دردش واگیر دارد و تو که روحش را جویده ای و دست از سر استخوانش بر نمی داری

هرگز نخواهی فهمید زن هایی که در آشپزخانه می میرند

و در آتش دفن می شوند و ققنوس وار از خاکستر زاده می شوند

جمعیتی رو به ازدیادند در ایستگاه قطار منتظر نیامدنم بمان

قطار ها دیگر به ایستگاه ها وفادار نمی مانند!

شعر از “روشنک آرامش“
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: Keihan
  • نویسنده موضوع
  • #7
در وصل هم ز عشق تو ای گل در آتشم

عاشق نمی شوی که ببینی چه می کشم

با عقل، آب عشق به یک جو نمی رود

بیچاره من که ساخته از آب و آتشم.

“شهریار”
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: Keihan
  • نویسنده موضوع
  • #8
قول مردانه داده ام بمانم

اگر رفتم

به زن بودنم شک کن…
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: Keihan
  • نویسنده موضوع
  • #9
دریا نام دیگر چشم های توست

جان کندن در اعماق آب

شکل پر تشنج بیقراری من

ای ریشه شیرین درد ای سهم نداشته من از تمام خوشبختی

که دست هایم جز به آغو*ش کشیدن حسرت تو

بر ماهیچه های گرم هیچ خواهشی گشوده نمی شود

در این سرگردانیِ همچون جنازه ای بر آب هزار بار هم که تکه پاره شوم

دوباره می خواهمت من آن فانوس های چشمک زن دور و نزدیک را هیچ می بینم

تو هم این زورق های عیاش پسند تفریحی را هیچ ببین

هیچ هیچ هیچ و به این فکر کن که یک قایق سرگردان کاغذی

جز فرو رفتن در ورطه آبی تو مگر سرنوشت دیگری هم دارد؟

“فرنگیس شنتیا”
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: Keihan
من هم زاد زنی شاعرم

که اندوه شب های هزاره چندم را

از حنجره تو می گذرد

و به یاد استکان های ممنوع چایی که

با تو نوشیده

هر روز نگاهش را

به کافه قهوه ای چشم تو

پست می کند
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: Keihan
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 0)
هیچ کاربر ثبت نام شده ای این تاپیک را مشاهده نمی کند.
بالا