1/18/24 نویسنده موضوع #1 K Kallinu مدیر بازنشسته مدیر بازنشسته تاریخ ثبتنام 4/15/20 نوشتهها 5,151 پسندها 18,884 امتیازها 483 سکه 159 انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان چشمانت را ببند و فکر کن روی صندلی چرخ دار به دنیا آمده ای این شهر زنی را که روی پای خودش راه می رود دوست ندارد! آخرین ویرایش توسط مدیر: 1/18/24
انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان چشمانت را ببند و فکر کن روی صندلی چرخ دار به دنیا آمده ای این شهر زنی را که روی پای خودش راه می رود دوست ندارد!
1/18/24 نویسنده موضوع #2 K Kallinu مدیر بازنشسته مدیر بازنشسته تاریخ ثبتنام 4/15/20 نوشتهها 5,151 پسندها 18,884 امتیازها 483 سکه 159 در من قیامتی برپاست دوباره زن بودنم را هوار کشیده ام……. آخرین ویرایش توسط مدیر: 1/18/24
1/18/24 نویسنده موضوع #3 K Kallinu مدیر بازنشسته مدیر بازنشسته تاریخ ثبتنام 4/15/20 نوشتهها 5,151 پسندها 18,884 امتیازها 483 سکه 159 زنانگی یعنی اینکه گوشی تلفن را برداری و برای جایی رفتن از کسی اجازه بگیری… نه که عهدِ قجَر باشد، نه که اجازه ات دستِ خودت نباشد، یک وقت هایی آدم دلش می خواهد اجازه اش را بدهد دست کسی تا دلش قرص شود که مهم است برای کسی! این روزها که بی اجازه و به اختیار می زنم بیرون انگار بی کَس ترین زنِ عالمم…! آخرین ویرایش توسط مدیر: 1/18/24
زنانگی یعنی اینکه گوشی تلفن را برداری و برای جایی رفتن از کسی اجازه بگیری… نه که عهدِ قجَر باشد، نه که اجازه ات دستِ خودت نباشد، یک وقت هایی آدم دلش می خواهد اجازه اش را بدهد دست کسی تا دلش قرص شود که مهم است برای کسی! این روزها که بی اجازه و به اختیار می زنم بیرون انگار بی کَس ترین زنِ عالمم…!
1/18/24 نویسنده موضوع #4 K Kallinu مدیر بازنشسته مدیر بازنشسته تاریخ ثبتنام 4/15/20 نوشتهها 5,151 پسندها 18,884 امتیازها 483 سکه 159 ای خراب اسرارم از اسرار تو اسرار تو نقشهایی دیدم از گلزار تو گلزار تو کشته عشق توام ور ز آنک تو منکر شوی خطهایی دارم از اقرار تو اقرار تو میگدازم میگدازم هر زمان همچون شکر از شکرها رسته از گفتار تو گفتار تو شب همه خلقان بخفته چشم من بیدار و باز همچو بخت و طالع بیدار تو بیدار تو چند گویی مر مرا کز کار چون کاهل شدی راست گویی ای صنم از کار تو از کار تو ای طبیب عاشقان این جمله بیماریم هست زان دو نرگس بیمار تو بیمار تو ای دم هشیاریم بیهوش هشیاری تو ای دم بیهوشیم هشیار تو هشیار تو چشمهها بر دل بجوشد هر دم از دریای تو چشم دل پرک زن انوار تو انوار تو شمس تبریزی که عالم اندک اندک بود از عطا و بخشش بسیار تو بسیار تو شعر از مولانا آخرین ویرایش توسط مدیر: 1/18/24
ای خراب اسرارم از اسرار تو اسرار تو نقشهایی دیدم از گلزار تو گلزار تو کشته عشق توام ور ز آنک تو منکر شوی خطهایی دارم از اقرار تو اقرار تو میگدازم میگدازم هر زمان همچون شکر از شکرها رسته از گفتار تو گفتار تو شب همه خلقان بخفته چشم من بیدار و باز همچو بخت و طالع بیدار تو بیدار تو چند گویی مر مرا کز کار چون کاهل شدی راست گویی ای صنم از کار تو از کار تو ای طبیب عاشقان این جمله بیماریم هست زان دو نرگس بیمار تو بیمار تو ای دم هشیاریم بیهوش هشیاری تو ای دم بیهوشیم هشیار تو هشیار تو چشمهها بر دل بجوشد هر دم از دریای تو چشم دل پرک زن انوار تو انوار تو شمس تبریزی که عالم اندک اندک بود از عطا و بخشش بسیار تو بسیار تو شعر از مولانا
1/18/24 نویسنده موضوع #5 K Kallinu مدیر بازنشسته مدیر بازنشسته تاریخ ثبتنام 4/15/20 نوشتهها 5,151 پسندها 18,884 امتیازها 483 سکه 159 مردها این پسرکوچولوهای ریش دار هیچ وقت موجودات پیچیده ای نبوده اند پیچیده ترینشان نهایتا سیگار می کشند و می نویسند یا رئیس جمهور می شوند اما زن که نمی شوند آخرین ویرایش توسط مدیر: 1/18/24
مردها این پسرکوچولوهای ریش دار هیچ وقت موجودات پیچیده ای نبوده اند پیچیده ترینشان نهایتا سیگار می کشند و می نویسند یا رئیس جمهور می شوند اما زن که نمی شوند
1/18/24 نویسنده موضوع #6 K Kallinu مدیر بازنشسته مدیر بازنشسته تاریخ ثبتنام 4/15/20 نوشتهها 5,151 پسندها 18,884 امتیازها 483 سکه 159 دیگر رویایی ندارم و خیابان های ذهنم همه از تردد تنهایی دلگیرند زنی که دست هایش را برای روز مبادا کنار گذاشته و قلبش را به حراج می گذارد موهایش را به خیریه می بخشد و تنهایی اش را زیر پلک هایش چال می کند دردش واگیر دارد و تو که روحش را جویده ای و دست از سر استخوانش بر نمی داری هرگز نخواهی فهمید زن هایی که در آشپزخانه می میرند و در آتش دفن می شوند و ققنوس وار از خاکستر زاده می شوند جمعیتی رو به ازدیادند در ایستگاه قطار منتظر نیامدنم بمان قطار ها دیگر به ایستگاه ها وفادار نمی مانند! شعر از “روشنک آرامش“ آخرین ویرایش توسط مدیر: 1/18/24
دیگر رویایی ندارم و خیابان های ذهنم همه از تردد تنهایی دلگیرند زنی که دست هایش را برای روز مبادا کنار گذاشته و قلبش را به حراج می گذارد موهایش را به خیریه می بخشد و تنهایی اش را زیر پلک هایش چال می کند دردش واگیر دارد و تو که روحش را جویده ای و دست از سر استخوانش بر نمی داری هرگز نخواهی فهمید زن هایی که در آشپزخانه می میرند و در آتش دفن می شوند و ققنوس وار از خاکستر زاده می شوند جمعیتی رو به ازدیادند در ایستگاه قطار منتظر نیامدنم بمان قطار ها دیگر به ایستگاه ها وفادار نمی مانند! شعر از “روشنک آرامش“
1/18/24 نویسنده موضوع #7 K Kallinu مدیر بازنشسته مدیر بازنشسته تاریخ ثبتنام 4/15/20 نوشتهها 5,151 پسندها 18,884 امتیازها 483 سکه 159 در وصل هم ز عشق تو ای گل در آتشم عاشق نمی شوی که ببینی چه می کشم با عقل، آب عشق به یک جو نمی رود بیچاره من که ساخته از آب و آتشم. “شهریار” آخرین ویرایش توسط مدیر: 1/18/24
در وصل هم ز عشق تو ای گل در آتشم عاشق نمی شوی که ببینی چه می کشم با عقل، آب عشق به یک جو نمی رود بیچاره من که ساخته از آب و آتشم. “شهریار”
1/18/24 نویسنده موضوع #8 K Kallinu مدیر بازنشسته مدیر بازنشسته تاریخ ثبتنام 4/15/20 نوشتهها 5,151 پسندها 18,884 امتیازها 483 سکه 159 قول مردانه داده ام بمانم اگر رفتم به زن بودنم شک کن… آخرین ویرایش توسط مدیر: 1/18/24
1/18/24 نویسنده موضوع #9 K Kallinu مدیر بازنشسته مدیر بازنشسته تاریخ ثبتنام 4/15/20 نوشتهها 5,151 پسندها 18,884 امتیازها 483 سکه 159 دریا نام دیگر چشم های توست جان کندن در اعماق آب شکل پر تشنج بیقراری من ای ریشه شیرین درد ای سهم نداشته من از تمام خوشبختی که دست هایم جز به آغو*ش کشیدن حسرت تو بر ماهیچه های گرم هیچ خواهشی گشوده نمی شود در این سرگردانیِ همچون جنازه ای بر آب هزار بار هم که تکه پاره شوم دوباره می خواهمت من آن فانوس های چشمک زن دور و نزدیک را هیچ می بینم تو هم این زورق های عیاش پسند تفریحی را هیچ ببین هیچ هیچ هیچ و به این فکر کن که یک قایق سرگردان کاغذی جز فرو رفتن در ورطه آبی تو مگر سرنوشت دیگری هم دارد؟ “فرنگیس شنتیا” آخرین ویرایش توسط مدیر: 1/18/24
دریا نام دیگر چشم های توست جان کندن در اعماق آب شکل پر تشنج بیقراری من ای ریشه شیرین درد ای سهم نداشته من از تمام خوشبختی که دست هایم جز به آغو*ش کشیدن حسرت تو بر ماهیچه های گرم هیچ خواهشی گشوده نمی شود در این سرگردانیِ همچون جنازه ای بر آب هزار بار هم که تکه پاره شوم دوباره می خواهمت من آن فانوس های چشمک زن دور و نزدیک را هیچ می بینم تو هم این زورق های عیاش پسند تفریحی را هیچ ببین هیچ هیچ هیچ و به این فکر کن که یک قایق سرگردان کاغذی جز فرو رفتن در ورطه آبی تو مگر سرنوشت دیگری هم دارد؟ “فرنگیس شنتیا”
1/18/24 نویسنده موضوع #10 K Kallinu مدیر بازنشسته مدیر بازنشسته تاریخ ثبتنام 4/15/20 نوشتهها 5,151 پسندها 18,884 امتیازها 483 سکه 159 من هم زاد زنی شاعرم که اندوه شب های هزاره چندم را از حنجره تو می گذرد و به یاد استکان های ممنوع چایی که با تو نوشیده هر روز نگاهش را به کافه قهوه ای چشم تو پست می کند آخرین ویرایش توسط مدیر: 1/18/24
من هم زاد زنی شاعرم که اندوه شب های هزاره چندم را از حنجره تو می گذرد و به یاد استکان های ممنوع چایی که با تو نوشیده هر روز نگاهش را به کافه قهوه ای چشم تو پست می کند