حوصله‌ی جنجال ندارم، وگرنه جا داشت حال خیلی‌ها را بگیرم و خیلی‌ها را شسته و رفته، پهن کنم روی بند. حوصله‌ی جنجال ندارم، وگرنه چه جواب‌های حاضر و متحیرکننده که توی آستین نداشتم و چه واکنش‌های تند و گزنده‌ای که بلد نبودم!
حوصله‌ی جار و جنجال ندارم، وگرنه چه سکوت‌ها که باید فریاد می‌شد و چه لبخندها که قهر!
حوصله‌ی جار و جنجال ندارم، وگرنه خوب بلد بودم حساب خیلی‌ها را بی کم و کاست و بدون درنگ، بگذارم کف دست‌هاشان و حساب رفاقتم را از خیلی‌ها سوا کنم و فاصله بگیرم از آنان که مقابلم دوستند و پشت سر، دشمن!
حوصله‌ی جار و جنجال ندارم، وگرنه خیلی خسته‌تر از آنم که غرور و شعورم را نادیده بگیرند و سکوت کنم...

نرگس صرافیان طوفان
 
ب*غل نمی کنیم و خوبیم، ب*غل نمی شویم و زنده مانده ایم،
زنده مانده ایم بدون بوسه، بدون آغو*ش، بدون عشق...
زنده مانده ایم پشت میله های سرد یک حصار نامرئی، حصاری به منزله ی یک طاعون، طاعونی که مانند یک پیچک زرد، گلوی دنیا را فشرده و دست بر نمی دارد.

کمتر می خندیم، کمتر ذوق می کنیم، کمتر خیال می بافیم و بیشتر منطقی شده ایم.
کافه ها ترسناک شده اند، خیابان ها، کوچه ها، رابطه ها و آدم ها؛ ترسناک شده اند.
پنهان شده ایم پشت نقاب ماسک ها و عینک ها و هیچ کس نمی فهمد که غمگینیم یا شاد، هیچ کس نمی فهمد که بغض داریم یا شوق، هیچ کس نمی فهمد که حالمان خوب نیست...
پنهان شده ایم پشت یک درد مشترک، یک طاعون فراگیر، یک هیولای کوچک و ناشناخته...
پنهان شده ایم و فاصله می گیریم از جهان، از آدم ها، از دوست داشتن و از دوست داشته شدن، ولی خوبیم...

ما عادت کرده ایم طاقت بیاوریم، ما عادت کرده ایم زندگی کنیم، ما عادت کرده ایم اگر خورشید هم بمیرد، بگوییم چیز مهمی نیست...
مثلاً همین حالا که حال همه مان مثل دیروز و یک ماه و یک سال قبل، خوب است، حتی پشت خفقان ماسک ها، حتی وقتی که چشم هامان نمی خندد، حتی وقتی عزیزانمان را ب*غل نمی کنیم، نمی بوسیم، نمی بینیم.
ما یکه و تنها پشت نقاب ماسک هامان پناه گرفته و در حصار فاصله های ناگزیری که هست، همچنان نفس می کشیم و خوبیم.
 
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 1)
عقب
بالا پایین