[ تـاریکـیِ مطـلق ]

[والـــہوالـــہ عضو تأیید شده است.]

انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

+دلنوشته هایی که غم از آن ها می بارد ...

_ یکم شهریور نودُ نه _​

 

[والـــہوالـــہ عضو تأیید شده است.]

ماجرا را که گفتم، بغضِ انباشته ترکید.
گاه کاری که روایت کردنِ ماجرا با آدم میکند، خودِ ماجرا نمیکند.

- ابراهیم سلطانی ​

 

[والـــہوالـــہ عضو تأیید شده است.]

با جهانی که مرا بیگانه ی خود می پندارد
‏چه حرفی برای گفتن دارم؟

‏- حافظ موسوی​

 

[والـــہوالـــہ عضو تأیید شده است.]

مثل کولی کوچکی که دل اش برای کوچی بزرگ تنگ شده.

- ابراهیم سلطانی ​

 

[والـــہوالـــہ عضو تأیید شده است.]

انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان


کاش میشد آدم
اندوه را از پنجره بیرون بریزد.

#کافکا​

 

[والـــہوالـــہ عضو تأیید شده است.]

انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

تنهایی یک آدم وقتی معلوم میشه که خبر خوش داره
ولی کسی نداره که بهش خبرش بده...​

 

[والـــہوالـــہ عضو تأیید شده است.]

[و غریب کسی است که محبوبی ندارد.]

 

[MonjiMonji عضو تأیید شده است.]

اما متوجه شده بودم که متاسفانه به طور ذاتی میل عجیبی به غمگین بودن داشتم . در شلوغ‌ترین مکان‌ها، در آغو*ش فردی که قلبم برایش می‌تپید، در بین آدم‌هایی که حتی توانایی خنداندنم را داشتند من با لجبازیِ تمام غمگین بودم...

 

[MonjiMonji عضو تأیید شده است.]

تو مثل یک تومور مغزی بودی.

یک توده غیرطبیعی که ناخواسته توی سرم شروع به رشد کرد و نتونستم جلوش رو بگیرم. از اون مدل های بدخیمش، که در حال حاضر هیچ روش درمانی براش وجود نداره!

 

[قسم همدم]

جای خون، در رگ هایم اشک روان است!
رگم را که بزنی،
بغضم میترکد،
به جای خون،
اشک فواره میزند...