از زمان نثر میگویم
از زمانی که هنوز شعری نبود
شوری نبود
در میان بیشه ی اندیشه ام
رد پای بچه آهویی نبود
آری
آن روزها
هیاهویی نبود
در میان فصل ها ی زندگی
از نسیم نو بهار بویی نبود
چون میان دشت گلها ،چون تو، گلرویی نبود
روزی از روزها نسیمی آمد و
غنچه ی اندیشه ام را ، رو به دنیایی سپیدی باز کرد
رو به روی تو
آری از آن پس ، نگاهم
جز نگاهِ تو به هیچ سویی نبود
چون نگاهی ، چون نگاه تو ، به هیچ رویی نبود
در میان آن لطافت
واژه ها پرواز کرد
آری
یادم هست
آنروز
چشم هایت شعر را آغاز کرد
م مهر ۱۱/6/88
شاعر:محسن مهر پرور
از زمانی که هنوز شعری نبود
شوری نبود
در میان بیشه ی اندیشه ام
رد پای بچه آهویی نبود
آری
آن روزها
هیاهویی نبود
در میان فصل ها ی زندگی
از نسیم نو بهار بویی نبود
چون میان دشت گلها ،چون تو، گلرویی نبود
روزی از روزها نسیمی آمد و
غنچه ی اندیشه ام را ، رو به دنیایی سپیدی باز کرد
رو به روی تو
آری از آن پس ، نگاهم
جز نگاهِ تو به هیچ سویی نبود
چون نگاهی ، چون نگاه تو ، به هیچ رویی نبود
در میان آن لطافت
واژه ها پرواز کرد
آری
یادم هست
آنروز
چشم هایت شعر را آغاز کرد
م مهر ۱۱/6/88
شاعر:محسن مهر پرور
آخرین ویرایش توسط مدیر: