شعر اشعار چشم های کهکشانی

از زمان نثر میگویم
از زمانی که هنوز شعری نبود
شوری نبود
در میان بیشه ی اندیشه ام
رد پای بچه آهویی نبود
آری
آن روزها
هیاهویی نبود
در میان فصل ها ی زندگی
از نسیم نو بهار بویی نبود
چون میان دشت گلها ،چون تو، گلرویی نبود
روزی از روزها نسیمی آمد و
غنچه ی اندیشه ام را ، رو به دنیایی سپیدی باز کرد
رو به روی تو
آری از آن پس ، نگاهم
جز نگاهِ تو به هیچ سویی نبود
چون نگاهی ، چون نگاه تو ، به هیچ رویی نبود
در میان آن لطافت
واژه ها پرواز کرد
آری
یادم هست
آنروز
چشم هایت شعر را آغاز کرد

م مهر ۱۱/6/88

شاعر:محسن مهر پرور
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
اطراف چشم هایت
کمین کرده ام و بعد می دزدم
نگاه رایگانی که وداع را رد می کند

در این رویای شاهانه
در کمین زیبایی
روزهای شکار را
در انتظار و افسوس می گذرانم

عشق شب را شکار می کند
در آخرین پلک بسته ی من
و براستی که دلتنگی می گریزد
دربرابر فروغ تو

شاعر:نسترن زارع
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
می دانم که قطعه ای از آسمان
در چشم های توست
نگاهم که میکنی
جانم آفتابی می شود
یا
خیس اندوه
یا
لرزیده ی رعد نگاهت
چشم هایت
گاه روز است
گاه شب
شاعر:گیتا مینویی
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
چقدر زیباست وقتی خودت را در آیینه می نگری
وقتی که بغض می کنی
چهره ات در آیینه تماشایی ست !
انگار" ماه در چشم هایت " می لرزد !
شاعر:فرنوش بوشهری فرد
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موج بی تاب نگاهت


در پس هر نا امیدی


التماس چشم هایت


شعله سرد نگاهت


کوته،


اما دست یاری م

************************************

شاعر که بـــــــــــودی


گفتی


بی تو هرگــــــــــز!


شـــــــــــــــــاعر شدم


گفتم


بی تـــــــــــو؟


هرگز

شاعر:مریم راد
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آن قدر دلگیرم که شاید، امروز یا امشب بمیرم
ناچار در رویای دوری ،دست تو را باید بگیرم

سطری شبیه چشم هایت، جا مانده در راه گلویم
سطری پر از نا گفتنی ها، سطری که در عمقش اسیرم

نه تاب رفتن در تنم هست، نه نای از تو دل بریدن
چون عنکبوتی پیر و خسته، در تار چشمان تو گیرم

این روزها احساس گنگی، هر لحظه می آید سراغم
اندازه ی گرگی گرسنه، از زندگی بی شبهه سیرم

این روزها مغرورم اما، یخ بسته ذرات وجودم
حس می کنم همچون پلنگی، در قله های سردسیرم

خالی شدم از هرچه پاکی است، از پویه از حس پریدن
لبریزم از سودای باران، امروز سرتاپا کویرم

شاعر:حمید رضا سلیمانی
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
چشم‌هایت...

نمی‌گذارند

بخوابم

شاعر:زهرا رسول زاده
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
یادم نمی‌آید

آخرین بار

کجا بود که

ندیدمت...

شاعر:زهرا رسول زاده
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
می‌ترسم

می‌ترسم بخوابم و

مثل همیشه

بیدار شوم..

شاعر:زهرا رسول زاده
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
لباس‌هایت را

چنگ می‌زنم

دستانم

بوی تو را می‌دهند..

شاعر:زهرا رسول زاده
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 0)
هیچ کاربر ثبت نام شده ای این تاپیک را مشاهده نمی کند.
عقب
بالا پایین