دلنوشته [ روزبه معین ]

[BGCOLOR=rgb(250, 250, 250)]
من آدولف هیتلر هستم.
[/BGCOLOR]
[BGCOLOR=rgb(250, 250, 250)]
من همونم که یه شب به سرم زد فاتح قلب کسی بشم که همه ی دنیا می گفتن هیچ وقت نمی تونی این کار رو بکنی ولی من با تموم قدرت شروع کردم، خوب هم پیش رفتم، خیلی هم بهش نزدیک شدم، اما درست لحظه ای که خواستم تصاحبش کنم، اسیر سرما شدم. سرمای نگاهش، مثل هیتلر که اسیر سرمای زمستون شوروی شد...
[/BGCOLOR]

[BGCOLOR=rgb(250, 250, 250)]
هیچ فرقی نداره سرمای نگاه کسی که دوستش داری با سرمای زمستون شوروی، جفتش باعث میشه یه ارتش تلف بشه و جنگ جهانی رو ببازی ...
[/BGCOLOR]
[BGCOLOR=rgb(250, 250, 250)]
می دونی اگه آدولف هیتلر، اسیر سرمای وحشتناک شوروی نشده بود، چه اتفاقی می افتاد؟
[/BGCOLOR]
[BGCOLOR=rgb(250, 250, 250)]
اون می تونست کل دنیا رو بگیره...
[/BGCOLOR]

[BGCOLOR=rgb(250, 250, 250)]
#روزبه_معین
[/BGCOLOR]
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
[BGCOLOR=rgb(250, 250, 250)]وقتی بچه بودم، پدرم هر شب به من نصیحتی می کرد که باعث شد زندگیم نابود شه، اون می گفت: وقتی یه راهی رو انتخاب می کنی، هرچقدر هم که سختی داره تحمل کن، نا امید نشو، تا تهش برو.[/BGCOLOR]
[BGCOLOR=rgb(250, 250, 250)]اون می خواست من رو شجاع و سختکوش بار بیاره، غافل از اینکه من متخصص انتخاب کردن راه های اشتباه بودم![/BGCOLOR]
[BGCOLOR=rgb(250, 250, 250)]اشتباهی رفتم تو تیم بسکتبال و با وجود قد بلندی که داشتم، همیشه ذخیره وایسادم، من حتی نمی تونستم از یه متری توپ رو بندازم تو سبد، اما باز تلاش کردم و نا امید نشدم. در حالی که شاید من می تونستم یه تنیس باز حرفه ای شم![/BGCOLOR]
[BGCOLOR=rgb(250, 250, 250)]رشته تحصیلیم هم اشتباه انتخاب کردم، و با وجود اینکه توش هیچ استعدادی نداشتم ولی تا تهش رفتم و چند سالی عمرم رو هدر دادم.[/BGCOLOR]
[BGCOLOR=rgb(250, 250, 250)]من اشتباه های مسخره زیادی کردم اما تلخ ترینش دوست داشتن اشتباهی بود، همه اطرافیانم بهم می گفتن که این دوست داشتن نتیجه ای نداره، اما من گوشم بدهکار نبود، هیچ وقت نمی خواستم قبول کنم که راه رو اشتباهی اومدم، فکر می کردم آخرش همه چیز درست میشه، اما نشد.[/BGCOLOR]
[BGCOLOR=rgb(250, 250, 250)]آخر سر یه روز به خودم اومدم و دیدم یه عمره دارم واسه چیزهای بی ارزش تلاش می کنم، گاهی با خودم میگم کاشکی پدرم بین نصیحت هاش، حداقل یه بار می گفت اگه فهمیدی یه راه رو اشتباه اومدی، الکی سماجت به خرج نده، همون لحظه بذارش کنار و از نو شروع کن...[/BGCOLOR]
[BGCOLOR=rgb(250, 250, 250)][/BGCOLOR]
[BGCOLOR=rgb(250, 250, 250)]| آنتارکتیکا، هشتاد و نه درجه جنوبی/ روزبه معین |[/BGCOLOR]​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
[BGCOLOR=rgb(250, 250, 250)]اگه بخوای یه داستان بنویسی درباره سقوط یک هواپیما، باید سوار هواپیما بشی.[/BGCOLOR]
[BGCOLOR=rgb(250, 250, 250)]کمربندت رو محکم ببندی، شروع کنی به اوج گرفتن، پرواز کردن و لذت بردن از پرواز. بعد یکباره سقوط میکنی، با تمام سرعت به زمین میخوری و همه چیز نابود میشه. ولی تو از بین خرابه ها بیرون می آیی، لباست رو می تکانی و میری سمت خونه![/BGCOLOR]
[BGCOLOR=rgb(250, 250, 250)]پشت میزت می نشینی و شروع میکنی به نوشتن...[/BGCOLOR]
[BGCOLOR=rgb(250, 250, 250)]اما اگه بخوای یه داستان بنویسی درباره از دست دادن کسی که دوستش داشتی، باید با او قدم بزنی، در آغوشت بگیری، کمربندت رو محکم ببندی، با او شروع کنی به اوج گرفتن، پرواز کردن و لذت بردن. بعد یکباره سقوط میکنی و اون با تمام سرعت از دست میره، همه چیز نابود میشه.[/BGCOLOR]
[BGCOLOR=rgb(250, 250, 250)]و تو از بین خرابه ها بیرون می آیی، ولی این بار دیگه نمیتونی بری خونه![/BGCOLOR]
[BGCOLOR=rgb(250, 250, 250)]همان جا می نشینی، بین اون همه خرابه[/BGCOLOR]
[BGCOLOR=rgb(250, 250, 250)]اگر کسی رد شد، برایش می گویی.[/BGCOLOR]
[BGCOLOR=rgb(250, 250, 250)]برایش می گویی، اگر کسی رد شد، از بین اون همه خرابه![/BGCOLOR]
[BGCOLOR=rgb(250, 250, 250)][/BGCOLOR]
[BGCOLOR=rgb(250, 250, 250)]| عطر چشمان او/ روزبه معین |[/BGCOLOR]​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

نازلـینازلـی عضو تأیید شده است.

مدیر کل انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر کل انجمن
فرشته زمینی
نوشته‌ها
نوشته‌ها
7,522
پسندها
پسندها
21,624
امتیازها
امتیازها
918
سکه
1,026
[BGCOLOR=rgb(250, 250, 250)]بهار نزدیک می شود و تو باید دستمال سفید گردگیری را برداری و به مصاف جنگی نابرابر با کمد اتاقت بروی![/BGCOLOR]
[BGCOLOR=rgb(250, 250, 250)]کمدی سرشار از خاطرات، درب کمد را که باز می کنی، هیاهویی به پا می شود، تو به قلمرو خاطرات پا گذاشته ای[/BGCOLOR]
[BGCOLOR=rgb(250, 250, 250)]کاغذها برنده تر از تیغ ها، عکس ها راه نفس را می گیرند[/BGCOLOR]
[BGCOLOR=rgb(250, 250, 250)]و کتاب ها ماشین های زمانی می شوند و تو را دست و پا بسته از سالی به سالی و از شهری به شهری می برند.[/BGCOLOR]
[BGCOLOR=rgb(250, 250, 250)]یادگاری ها هجوم می آورند و همه ی لحظه های خوب را به رخ می کشند.[/BGCOLOR]
[BGCOLOR=rgb(250, 250, 250)]عطرها تو را در خود غرق می کنند و با هر بوییدن موجی از خاطرات تو را به زیر می کشد .[/BGCOLOR]
[BGCOLOR=rgb(250, 250, 250)]آن لحظه دستمال سفید گردگیری را به نشانه ی صلح بالا می آوری، غافل از آنکه دیگر هزار سال از آن روزها گذشته است.[/BGCOLOR]
[BGCOLOR=rgb(250, 250, 250)]و نمی دانی که من هنوز هم آن گوشه کنارها مانده ام تا بهاری از راه برسد، تا با خاطره ای، عطری، کتابی، هر چند کوتاه، مرا به یادت بیاوری.[/BGCOLOR]
[BGCOLOR=rgb(250, 250, 250)][/BGCOLOR]
[BGCOLOR=rgb(250, 250, 250)]| عطر چشمان او / روزبه معین |[/BGCOLOR]​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
تنها بدیش این بود که خیلی خوب بود
بعضی از آدم ها انقدر خوب هستن که نباید بهشون نزدیک شد!
باید اون ها رو از دور دید، از دور سلام کرد، از دور لبخند زد، از دور دوست داشت...
شاید این هم یک جور داشتن باشه،
آخه زندگی متخصص اینه که آدم های خوب رو ازت بگیره!

| روزبه معین |
 
تا حالا شکار رفتی؟ من میرفتم ولی دیگه نمیرم!

آخرین باری که شکار رفتم شکارگوزن بود.

خیلی گشتم تا یه گوزن پیدا کردم.

بهش شلیک کردم، درست زدم به پاش.

وقتی بالای سرش رسیدم هنوزجون داشت. با چشماش داشت التماس می کرد.

نفس می کشید. زیباییش منو تسخیر کرده بود.

حس کردم که اون گوزن می تونه دوست خوبی واسم باشه.

میتونستم نزدیک خونه یه جای دنج واسش درست کنم.

خوب که فکر کردم با خودم گفتم که اون گوزن واسه همیشه لنگ میزنه و وقتی منو ببینه یاد بلایی میفته که سرش آوردم.

از التماس چشماش فهمیدم بهترین لطفی که میتونم در حقش بکنم اینکه یه گلوله صاف تو قلبش شلیک کنم.

تو هیچوقت نمیتونی با کسی که زخمیش کردی دوست باشی...

| روزبه معین |
 
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 1)
عقب
بالا پایین