شعر شعری که دوست داری

به عاشقان و معشوقه های شهر بگویید…

دلبری برای یکدیگر را…

بگذارند به وقت تنهاییشان!

خیابان،مترو و تاکسی جای دست کشیدن روی ابرو…

سر روی شانه گذاشتن. و لم*س شال و گیسو نیست…

شاید یک نفر چشمانش را بست…

شاید یک نفر خاطرش پر کشید…

شاید یک نفر دلش رفت…
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
بر عشق توام، نه صبر پیداست، نه دل
بی روی توام، نه عقل بر جاست، نه دل

این غم، که مراست کوه قافست، نه غم
این دل، که توراست، سنگ خاراست، نه دل
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
یه روزی میرسه که توو دنیا
هییییییشکی قدرتو نمیدونه
از یه‌جایی به بعد، هر روزت
مثل یه «جنگ سرد» می مونه!

از یه جایی به بعد، با بقیه

بس که میجنگی، منزوی میشی!
یا که از پا درت میاره یکی،
یا توی خلوتت قوی میشی!

از یه جایی به بعد، غمگینی

از یه‌جایی به بعد، دلگیری
با وجودی که زنده می مونی،
توو خودت هر دقیقه میمیری

از یه جایی به بعد، پیش همه

کارای خوبتم غلط میشه!
اینکه «پشت سرت چیا میگن»
واسه تو بی اهمیت میشه!

وقت بیرون رفتن از خونه

از یه جایی به بعد، بی هدفی
وقت تصمیم‌گیریای مهم
هرکسی، هرچی میگه، بیطرفی!

از یه جایی به بعد، درهرحال

دلت از بی تفاوتی قرصه
اگه یه ماهم آفتابی نشی،
یه نفر حالتو نمیپرسه!

توو دلت ذره ای نمی مونه

اشتیاقی به جشن و مهمونی
از همه بی دلیل میرنجی
اشکتم در میاد به آسونی

از یه جایی به بعد، «تنها»یی!

بی دلیل و بهونه، دلتنگی!
دیگه با هیشکی نمیجوشی،
دیگه با هیچ چی نمیجنگی!

از یه جایی به بعد، واسه خودت

یهویی بی اهمیت میشی!
اولین کار ، بی تفاوتیه،
بعد «باری به هر جهت» میشی!

از یه جایی به بعد، از نظرِ

«وضع روح و روان»، بیماری!
دیگه از هرچی عشقه میترسی!
دیگه از هرچی عشقه بیزاری!

از یه جایی به بعد، مأیوسی،

از یه جایی به بعد، دلسردی
از یه جایی به بعد، میبری و
میری و دیگه برنمیگردی...
***
جنگ سردم تموم شد، اما
زخمی جنگ تن به تن، اینجاس!
این روزا حال و روز من خوش نیس!
«از یه جایی به بعد» من اینجاس!

| اصغر عظیمی مهر|

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
صلحي در كار نيست ،
تا وقتي شاه سياه در خانه سفيد
و شاه سفيد در خانه سياه است ...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
قصه از حنجره ایست که گره خورده به بغضی

آری در همه ی آواز ها حرف آخر زیباست ...
آخرین حرف تو چیست؟!

تا بدان تکیه کنم؟

حرف من : دیدن پرواز تو در فردا هاست

ک طرف خاطره ها

یک طرف فاصله ها
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
از رفتنت دهان همه باز
انگار گفت بودند
پرواز
پر ... واز!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
ابوالفضل زرویی نصرآباد

درد، درد، درد، درد
در وجود گرم و مهربان مرد
خانه کرد
مرد مهربان از این هوای سرد
خسته بود
درد را بهانه کرد

آه، آه، آه، آه
باز هم صدای زنگ و بغض تلخ صبح‌گاه:
  • ای دریغ آن‌که رفت ...
  • ای دریغ ما، دریغ مهر و ماه
دوستان نیمه‌راه

رود، رود، رود، رود
رود گریه جماعت کبود
در فراق آن‌که رفت
در عزای آن‌که بود
«دیر مانده‌ام در این سرا... » ولی شما، عزیز
«ناگهان چه قدر زود...»
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
دکتر قربان ولیئی

حرف‎هایت اگر ادامه ندارد
دردهایت هنوز دامنه دارد

دردهای تو جاودانه‎ترین است
هیچ ربطی به جای وجامه ندارد

آه سینه‎گداز باید و سهو است
آن نمازی که این اقامه ندارد

کلماتت جرقه‎های جنون است
خبر از اخگر تو خامه ندارد

سطرهای سیاه خاموشانند
خبری از تو روزنامه ندارد

قاف عشقی تو در حروف نگنجی
چشم‎هایت شناسنامه ندارد

در گلوی چکاوک است وقناری
حرف‎هایی که این چکامه ندارد
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
می شد بگویم نه ولی آخر، چیزی عوض می‌شد مگر با نه؟
سیلی زدم بر صورتم صد بار، شاید خیالی باشد، اما... نه!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
نامردمی ها مرد را آزرد، تا در فضای سرد شب پژمرد
او بغض قیصر بودنش را خورد، او نان قیصر بودنش را نه!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 0)
هیچ کاربر ثبت نام شده ای این تاپیک را مشاهده نمی کند.
عقب
بالا پایین