شعر شعری که دوست داری

به جان زنده دلان سعدیا که ملک وجود نیرزد آن که دلی را ز خود بیازاری
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
بنده‌ی تنهایی‌ام تا زنده‌ام

گوشه‌ای دور از همه جوینده‌ام

می‌کشد جان را هوای روز یار

از چه با غیر آورم سِر روزگار؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
فریاد من شکسته اگر در گلو ، وگر
فریاد من رسا
من از برای راه خلاص خود و شما
فریاد می زنم
فریاد می زنم !
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
پاس ها از شب گذشته است
میهمانان جای را کرده اند خالی
دیرگاهی است
میزبان در خانه اش تنها نشسته
در نی آجین جای خود بر ساحل متروک می سوزد اجاق او
اوست مانده
اوست خسته
مانده زندانی به ل*ب هایش
بس فراوان حرف ها اما
با نوای نای خود در این شب تاریک پیوسته
چون سراغ از هیچ زندانی نمی گیرند
میزبان در خانه اش تنها نشسته
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
نه تو می مانی و نه اندوه ،

و نه هیچ یک از مردم این آبادی!

به حباب نگران ل*ب یک رود قسم،

و به کوتاهی آن لحظه ی شادی که گذشت،

غصه هم می گذرد،!

آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند،

لحظه ها عریانند . به تن لحظه خود، جامه اندوه مپوشان هرگز…
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
تو را چه غم که شبِ ما دراز می‌گذرد ؟
که روزگار تو در خوابِ ناز می‌گذرد ...

#صائب_تبريزى
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
-ای بی‌ تو نگشته بخت بیدار...


#مولانا
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
اگر چه منحنی آب بالش خوبی است.
برای خواب دل آویز و ترد نیلوفر،
همیشه فاصله‌ای هست.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
نه گرفتی دگر از عاشق آزده خبر هم
نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم!
بی تو، اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 0)
هیچ کاربر ثبت نام شده ای این تاپیک را مشاهده نمی کند.
عقب
بالا پایین