به کافه نویسندگان خوش آمدید

با خواندن و نوشتن رشد کنید و به آینده متفاوتی فکر کنید.در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با ما باشید

[فیودور داستایوسکی]

  • نویسنده موضوع
  • #1
كسی كه به خودش دروغ می گوید و به دروغ خودش گوش می دهد
کارش به جایی خواهد رسید که هیچ حقیقتی را نه از خودش و نه از دیگران تشخیص نخواهد داد
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • نویسنده موضوع
  • #2
زنان به خوبی مردان می توانند اسرار را حفظ كنند . ولی به یکدیگر می گویند تا در حفظ آن شریک باشند
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • نویسنده موضوع
  • #3
خاطرات چه شیرین و چه تلخ . همیشه منبع عذاب هستند. امّا حتّی این عذاب هم شیرین است!
وقت هایی که دل آدم پُر است . بیمار است . در رنج است . و غصه دار
آنوقت خاطرات تر و تازه اش می کنند...
انگار که یک قطره شبنم شبانگاهی که پس از روزی گرم از فرط رطوبت می افتد و گل بیچاره پژمرده را
که آفتاب تند بعد از ظهر تفته اش کرده شاداب میکند
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • نویسنده موضوع
  • #4
تنها آرامش و سکوت . سرچشمه نیروی ابدی و جاوید است.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • نویسنده موضوع
  • #5
انسان فقط گرفتاری های خود را شمارش می کند . نه شادی هایش را
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • نویسنده موضوع
  • #6
آنچه پیش از هرچیز شخص را مجذوب می کرد
همان طور که قبلاً هم متذکر شده ام خوش قلبی خارق العاده و رهایی وی از خودخواهی و خودپرستی بود.
آدم به طور غریزی می پنداشت . این مرد قلبی تقریبا بیگناه دارد.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • نویسنده موضوع
  • #7
آدمی هرقدر هوشمندتر باشد . افسردگی و بطالتش بیشتر است
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • نویسنده موضوع
  • #8
در خاطرات هرکسی، چیزهایی است که به هیچ کس نمی گوید، فقط برای دوستانش بازگو می کند.

مسائلی هم هست که حتی به دوستان نمی شود گفت و آدم فقط برای خودش می تواند بازگو کند، عین راز است.

اما سرانجام چیزهایی هم هست که انسان حتی می ترسد برای خودش هم آشکار کند.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

MonjiMonji عضو تأیید شده است.

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
شاعـر
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
5/11/20
نوشته‌ها
6,586
پسندها
13,492
امتیازها
703
سکه
882
یاد گرفتند ؛
دروغ بگویند و
رفته رفته از
دروغ گفتن خوششان آمد
و کارشان به جایی کشید
که دروغ را حسن دانستند...


? داستایوفسکی
? رویای آدم مضحک
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
تو آمدی،
قلبم را تکان دادی و رفتی،
انگار فقط آمده بودی بگویی

هنوز می‌شود درد کشید…
 
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 1)
بالا