وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

برای خوشبختی
دو فنجان چای کافیست ؛
عصرهای تابستان عجیب
بوی عشق می‌دهند ...


#یوسف_آذرتــاش
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
تابستان از کدامین راه فرا خواهد رسید
تا عطش
آب ها را گوارا‌تر کند؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
می کند باد خزانی خاموش
شعله سرکش تابستان را
دست مرگ است و ز پا ننشیند
تا به یغما نبرد بستان را
دلم از نام خزان می لرزد
زانکه من زاده تابستانم
شعر من آتش پنهان من است
روز و شب شعله کشد در جانم... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
می خواهم نفس سنگین
اطلسی ها را پرواز گیرم
در باغچه های تابستان
خیس و گرم
به نخستین ساعت عصر
نفس اطلسی ها را
پرواز گیرم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آری تابستان است فصل محبت من به تو
نگاه گرم من به تو
لذت بخش عرق شرم تو
هدیه تابستان عشق من به تو!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
تابستان فصل رقصیدن با خورشید است
در حالی که لباسی از جنس گل های وحشی پوشیده ای
و دو گیلاس از لاله گوشت آویزان است.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
تابستان است و
لباس گرم به تن کرده‌ام!
بخاری کنارم شعله می‌کشد
چای داغ احساسم را
سر می‌کشم…!
فرقی نمی‌کند
هوای بی‌ تو
همیشه سرد است!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
ساحلی شنی،
دریایی آرام که از تابش خورشید برق می‌زند،
درختان نخلی که همه جا دیده می‌شوند،
نسیمی دل انگیز،
دو صندلی راحتی فلزی با روکش گل دار،
چتر بزرگی که صندلی‌ها را زیر سایه خود گرفته است،
در رویاهایم، خودم و تو را در این ساحل تصور می‌کنم
ای کاش رویایم این تابستان حقیقی شود.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
وقتی به صدای خش خشِ قدم هایت روی برگ های پاییزی فکر می کنم ،
وقتی صورت خیس شده از باران و پالتوی سفید شده از برفت ، لبخند تلخی روی لبم می اندازد ،
و یا هنگامی که بهارِ نارنج ،
عطرت را مُدام در هوا می پاشد ،
مطمئن می شوم ،
که هیچ چیز به اندازه
تابستان،
یاد آورِ گرمایِ بودنت نیست ...!

#سیدطهصداقت
‌‌
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

نازلـینازلـی عضو تأیید شده است.

مدیر کل انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر کل انجمن
فرشته زمینی
نوشته‌ها
نوشته‌ها
7,548
پسندها
پسندها
21,758
امتیازها
امتیازها
918
سکه
1,152
[BGCOLOR=white]فکر می کردم[/BGCOLOR]
در این ظهر تابستانی
همان تاپ سفیدت را
که مثل تکه ای ابر می نشیند
بر نیم تنه ی آفتاب
بر تن کرده باشی
اما تو باز هم
غافلگیرم کرده ای
با این ساتن نازک قرمز
و چند تشبیه دست اول را روی دستم گذاشته ای
من را به شب عید می بری
به ماهی سرخ سه دمی که در تنگی بلور می رقصد
به عصر ولنتاین وشاخه رزی فرانسوی که فروشنده قیمتش را بالا برده
آری
تنها تو می توانی
اینگونه در شعرهای من
دو فرهنگ را به زیبایی به هم گره زنی!

| محسن حسینخانی |‏

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 0)
هیچ کاربر ثبت نام شده ای این تاپیک را مشاهده نمی کند.
عقب
بالا پایین