This Is Spinal Tap یا «اسپینال تب یعنی این» فیلمی شبهمستند از راب راینر است که ماجراهای مربوطبه یک گروه موسیقی انگلیسی در سبک هوی متال به اسم اسپینال تب را روایت میکند. در واقعیت گروهی با این نام وجود خارجی ندارد، اما راینر به قدری در روایت مستندگونه قوی عمل میکند که از یک طرف مخاطب را درباره حقیقی بودن داستان فیلم به اشتباه میاندازد و از طرف دیگر به بار طنز موقعیتهای فیلمش میافزاید. در فیلم میبینیم که فردی به نام «مارتی دی برگی» (با بازی خودِ راینر) قصد دارد تا یک مستند درباره گروه اسپینال تب بسازد. به همین خاطر او با اعضای گروه در تور جدید کنسرتهایشان همراه میشود و با تکتک آنها مصاحبههایی انجام میدهد. «دیوید سنت هابینز»، «درک اسمالز» و «نایجل تافنل» سه عضو اصلی گروه اسپینال تب هستند که هر کدام در نواختن یک ساز تبحر دارند و با لهجه انگلیسی مسخرهای صحبت میکنند.
از آنجا که اکثر دیالوگهای فیلم بهصورت فیالبداهه و در هنگام فیلمبرداری ساخته شدهاند، نام راینر و سه بازیگر اصلی (کریستوفر گست، مایکل مککین و هری شیرر) بهعنوان نویسندگان این فیلم نیز ذکر شده است.
۱۵ - خانه حیوانات / National Lampoon's Animal House
کارگردان: جان لندیس
نویسندگان: هارولد ریمیس، داگلاس کنی، کریس میلر
بازیگران: جان بلوشی، کارن الن، تام هولس
سال اکران: ۱۹۷۸
امتیازات: راتن تومیتوز: ۹۰٪ / آیامدیبی: ۷.۵
اولین همکاری جان لندیس با جان بلوشی در همین فیلم Animal House شکل گرفت. قصه این فیلم برگرفته از داستانهایی است که در مجله طنز National Lampoon به چاپ میرسیدند و تلاشهای گروهی از دانشجویان شرور برای زیر سؤال بردن رئیس دانشگاه فیبر را به نمایش میگذارد. از میان بازیگران اصلی این فیلم، فقط جان بلوشی در بین مردم شناخته شده بود و سایر بهعنوان اولین تجربه سینمایی مهمشان در Animal House بازی میکردند. حتی خود بلوشی هم تا آن موقع در هیچ فیلمی حضور پیدا نکرده بود و فقط به واسطه بازیهای کمدیاش در برنامه تلویزیونی Saturday Night Live مشهور شده بود.
فیلم «خانه حیوانات» با نظرات مختلفی از سوی منتقدین مواجه شد، اما برخی صاحبنظران مانند راجر ایبرت و مجله تایم، از آن بهعنوان یکی از بهترین فیلمهای سال یاد کردند. Animal House با بودجه ۲.۸ میلیون دلاری فیلمبرداری شد و در مجموع توانست به فروش ۱۴۲ میلیون دلاری دست پیدا کند و به پرفروشترین فیلم کمدی دوران خودش تبدیل شود.
Blazing Saddles یا «زینهای شعلهور» فیلمی کمدی از مل بروکس است که در هجو ژانر وسترن ساخته شده و با ظرافت خاصی با کلیشههای رایج در این ژانر شوخی میکند. برای مثال برخلاف تمام فیلمهای وسترن معروف که در آنها یک کابوی سفیدپوست بهعنوان قهرمان معرفی میشود، در زینهای شعلهور یک کلانتر سیاهپوست (با بازی کلیون لیتل) شخصیت اصلی فیلم است.
پس از آنکه مشخص میشود خط راهآهن اصلی قرار است از شهر «راک بریج» عبور کند، «هدلی لامار»، دادستان ایالتی با فرماندار شهر تبانی میکنند و تصمیم میگیرند تا به هر نحو ممکن، مردم را از راک بریج خارج کنند و خودشان صاحب تمام زمینهای منطقه شوند. به همین دلیل آنها برای تضعیف روحیه مردم، یک کارگر سیاهپوست محکوم به اعدام به اسم «بارت» (لیتل) را بهعنوان کلانتر شهر انتخاب میکنند. بارت در ابتدا با مشکلات زیادی مواجه میشود اما رفتهرفته کنترل امور را به دست میگیرد و موفق میشود حمله گروه آدمکشها را دفع کند و مردم راک بریج را از خطر جدی نجات دهد
هاوارد هاکس را میتوان ابداع کننده سبک کمدی اسکروبال دانست. در این فیلمها معمولا شاهد شخصیتهای شاد و ثروتمندی هستیم که مدام دیالوگهای سطحی و بیمنطق میگوبند. این نوع کمدی که در دهههای ۳۰ و ۴۰ طرفداران زیادی داشت، بهنوعی با فیلم Twentieth Century ساخته هاکس به مخاطبان سینما معرفی شد؛ اما بیتردید این فیلم It Happened One Night ساخته فرانک کاپرا (که در فهرست ما هم حضور دارد) بود که به رواج و محبوبیت کمدی اسکروبال کمک کرد. یکی دیگر از فیلمهای مهم ژانر کمدی اسکروبال، Bringing Up Baby یا «پرورش بیبی» است که در سال ۱۹۳۸ بهوسیله هاکس ساخته شد.
داستان فیلم Bringing Up Baby درباره یک دیرینهشناس جوان به نام «دیوید» است که بهتازگی یک تکه استخوان پیدا کرده تا با آن دایناسورش را تکمیل کند. دیوید نامزد دارد و آنها میخواهند با هم ازدواج کنند. اما ماجرا با ورود دختری به نام «سوزان» که عاشق دیوید شده است پیچیده میشود. سوزان یک دختر تقریبا خل و چل است که سگی به نام «جورج»، بچه یوزپلنگی به اسم «بیبی» و یک عمه ثروتمند دارد. دیوید برای تکمیل تحقیقاتش روی ثروت عمه سوزان حساب میکند، اما وقتی جورج استخوان او را میدزدد و فرار میکند، دیوید و سوزان مجبور میشوند برای پیدا کردن جورج و بیبی که قلادهاش را باز کرده، یک ماجراجویی دو نفره را آغاز کنند
«عصر جدید» نام یکی از بهترین فیلمهای بزرگترین کمدین تاریخ سینما است. چاپلین در این فیلم یک بار دیگر شخصیت ولگرد کوچولو را به مخاطبانش نشان میدهد، اما اینبار وجههای کاملا متفاوت از او را به نمایش میگذارد. ولگردِ عصر جدید، تنها یک آواره عاشقپیشه نیست، بلکه انسانی است در دنیای صنعتی که با تلخترین واقعیتهای زندگی بشر مانند فقر و بیکاری مواجه میشود. چاپلین در این فیلم به زیبایی هرچه تمامتر با موضوعات جدی مثل بحران اقتصادی امریکا، گرسنگی قشر کارگر و بیخانمانی مردم طبقه ضعیف اجتماع شوخی میکند و به انتقاد از گسترش نظام سرمایهداری و سلطه ماشین بر انسان برمیخیزد. عصر جدید هجوی است تند و تیز علیه مدرنیته و تاثیرات سوء آن روی زندگی بشر؛ مفهومی که شاید انسان امروز بیش از مردم همعصر با چاپلین از پس درکش برمیآید.
در فیلم Modern Times، چاپلین در نقش کارگر ساده یک کارخانه بزرگ ظاهر میشود که به سبب کار دائمی با ماشینهای صنعتی، دچار اختلالات عصبی شده و رفتارهای عجیب و تکراری از خود بروز میدهد. درواقع چاپلین قصد دارد به مخاطبانش یادآور شود که با ماشینی شدن زندگی، عقلمحوری به فراموشی سپرده میشود و آزادی انسان به دست کاپیتالیسم رو به اضمحلال میرود
فیلم Groundhog Day یا «روز گراندهاگ» محصول ۱۹۹۳ یک کمدی فانتزی ساخته هارولد ریمیس و با حضور بیل موری است. موری در این فیلم نقش یک هواشناس به اسم فیل کانرز را بازی میکند که برای تهیه گزارش مربوطبه روز گراندهاگ یا همان روز دوم فوریه به شهر پانکستاونی در ایالت پنسیلوانیا میرود. در مراسم روز گراندهاگ هر سال عده زیادی جمع میشوند و منتظر میمانند تا یک موشخرما از خانهاش بیرون بیاید و پایان زمستان را اعلام کند. ماجرای اصلی فیلم زمانی آغاز میشود که افراد حاضر در مراسم به خاطر وقوع طوفان شدید مجبور میشوند شب را در پانکستاونی بمانند. صبح روز بعد که فیل بیدار میشود همه چیز به نظرش تکراری میآید. او خیلی زود متوجه میشود که روز دوم فوریه تازهای را آغاز کرده و این تاریخ، هر روز برایش تکرار میشود. در ابتدای امر میبینیم که فیل سعی میکند تا از موقعیت پیش آمده لذت ببرد و بیشتر به خوشگذرانی بپردازد، اما هرچه از زمان فیلم میگذرد، شخصیت اصلی داستان از سپری شدن روزهای تکراری و رخ دادن اتفاقاتی که همگی برایش قابل پیشبینی هستند احساس افسردگی میکند، تا جایی که کارش به خودک*شی هم کشیده میشود، اما این چرخه تکراری همچنان ادامه میابد و روز بعد باز هم دوم فوریه دیگری از راه میرسد
The Princess Bride یا «عروس شاهزاده» چهارمین فیلم در کارنامه هنری راب راینر و دومین فیلم او در فهرست ماست. راینر که همیشه فیلمهایش را در اوج سادگی و جذابیت روایت میکند، اینجا هم سبک و روش خودش را حفظ کرده است. فیلمنامه The Princess Bride را ویلیام گلدمن براساس یکی از رمانهای خودش به همین نام نوشته است؛ نویسندهای که به خاطر فیلمهای «بوچ کسیدی و ساندنس کید» و «همه مردان رئیس جمهور» جایزه اسکار بهترین فیلمنامه غیر اقتباسی را نیز در کارنامه دارد.
راینر سعی کرده در سبک روایت فیلمش هم به رمان گلدمن وفادار باشد؛ این وفادارای تا جایی است که حتی داستان از روی کتابی که یک پیرمرد برای نوه مریضش میخواند روایت میشود. این داستان درباره پسرک کشاورزی به نام «وزلی» است که عاشق یک شاهزاده خانم به اسم «باترکاپ» میشود. در ابتدا شاهزاده به او بیاعتنایی میکند، اما وقتی با مهربانی و پایداری وزلی مواجه میشود به او دل میبندد. وزلی که فقیر است تصمیم میگیرد تا ازطریق سفر دریایی، پولی برای خودش دست و پا کند، اما خبر کشته شدن او بهوسیله دزدان دریایی به شاهزاده خانم میرسد. باترکاب که زندگی عاشقانه خودش را از دست رفته میبیند، به اجبار با شاهزاده «هامپردینک» ازدواج میکند
۸ - دکتر استرنجلاو یا: چگونه یاد گرفتم دست از هراس بردارم و به بمب عشق بورزم / Dr. Strangelove or: How I Learned to Stop Worrying and Love the Bomb
کارگردان: استنلی کوبریک
نویسندگان: استنلی کوبریک، تری ساترن، پیتر جورج
بازیگران: پیتر سلرز، جورج سی اسکات، استرلینگ هیدن
سال اکران: ۱۹۶۴
امتیازات: راتن تومیتوز: ۹۸٪ / آیامدیبی: ۸.۴
«دکتر استرنجلاو» یک کمدی سیاه ساخته استنلی کوبریک است که به دوران جنگ سرد و تهدیدات هستهای میپردازد. داستان این فیلم درباره یک ژنرال روانپریش امریکایی به نام «جک ریپر» است که به شکلی دیوانهوار از کمونیستها نفرت دارد. او تصمیم میگیرد که بهطور خودسرانه و بدون اطلاع مقامات مافوق، یک جنگنده امریکایی که حامل بمب هستهای است را به خاک شوروی بفرستد و این کشور را نابود کند. ماجرا از جایی جذاب میشود که رئیس جمهور امریکا از موضوع اطلاع پیدا میکند و به همراه جمعی از سیاستمداران این کشور
تصمیم میگیرد تا جلوی حمله به شوروی و آغاز نبرد اتمی ناخواسته را بگیرد. بخش عمدهای از فیلم در یک لوکیشن کوچک که به آن «اتاق جنگ» میگویند جریان دارد و تلاش مقامات امریکایی برای حلوفصل ماجرا را به تصویر میکشد.
پیتر سلرز، بازیگر اصلی این فیلم، در قالب سه شخصیت متفاوت (از جمله دکتر استرنجلاو) به ایفای نقش پرداخته است. منتقدین دنیا تاکنون بارها از فیلم Dr. Strangelove بهعنوان یکی از بهترین فیلم های کمدی تاریخ سینما و اثری شاخص در کارنامه هنری کوبریک یاد کردهاند.
بهترین فیلم برادران مارکس همین Duck Soup یا «سوپ اردک» است. یک هجو بینظیر درباره دیکتاتوری و سیاست که شوخیهای بامزه و سریع در آن به وفور وجود دارند. داستان فیلم درباره فردی به نام «فایرفلای» (با بازی گروچو مارکس) است که با حمایت و اصرار یک زن ثروتمند به نام «تیزدیل» (با بازی مارگارت دومونت) بهعنوان دیکتاتور کشور «فریدنیا» منصوب میشود. فایرفلای به سفیر کشور همسایه یعنی «سیلوانیا» توهین میکند و همین موضوع باعث شروع جنگ بین دو کشور میشود. سفیر سیلوانیا هم دو جاسوس به نامهای «چیکولینی» (با بازی چیکو) و «براونی» (با بازی هارپو) را به فریدنیا میفرستد تا سر از نقشههای جنگی آنها دربیاورند، ولی جاسوسها لو میروند.
منتقدان معاصر با فیلم Duck Soup معتقد بودند که این اثر نسبت به ساختههای قبلی برادران مارکس ضعیفتر است. اما با گذشت زمان، نظر منتقدان نیز درباره این فیلم عوض شد و همه از آن بهعنوان یکی از شاهکارهای تاریخ سینمای کمدی نام بردند. این فیلم حتی تاثیرات زیادی روی آثار فیلمسازان پس از خود مانند وودی آلن گذاشت.
لبوفسکی بزرگ» یکی از بهترین فیلمهای برادران کوئن است. داستان فیلم روایتگر بخشی از زندگی یکی از تنبلترین و بیکارترین شهروندان لس آنجلس است که روزی با یک فرد میلیونر هماسم خودش اشتباه گرفته میشود. ماجرا از این قرار است که دو تبهکار فردی به نام «جف لبوفسکی» را با «جفری لبوفسکی» پولدار که همسرش به آنها بدهکار است اشتباه میگیرند و او را مورد حمله قرار میدهند. آنها روی قالیچه جف ادرار میکنند و از آنجا که این قالیچه باارزشترین دارایی زندگی اوست، تصمیم میگیرد تا باعث و بانی ماجرا را به سزای کارش برساند. به همین خاطر جف نزد لبوفسکی بزرگ که مردی فلج است میرود، اما با بیتوجهی و رفتار تحقیرآمیز او مواجه میشود. در ادامه داستان لبوفسکی بزرگ از جف میخواهد تا با رساندن مبلغی پول به تبهکاران، همسرش را که اکنون گروگان آنها است نجات دهد. به این ترتیب جف برای اولینبار در زندگیاش یک مسئولیت مهم را بر عهده میگیرد، اما با مزاحمت دوست قدیمیاش «والتر» موفق نمیشود پولها را طبق نقشه به تبهکاران تحویل بدهد. در ادامه جف متوجه میشود که ماجرا به گونه دیگری است و او در بازی پیچیدهای گرفتار شده است.