دلنوشته [ حمید سلیمی ]


از طبقه بالا، یه‌بند صدای گریه یه زن میاد. پله‌ها رو توی تاریکی می‌رم بالا، وایمیسم پشت در، صدای گریه نزدیکه. یه نفر درو باز می‌کنه، می‌رم تو.
هیشکی نیست توی خونه. آروم صدا می‌کنم: یلدا، یلداجان. کسی جوابمو نمیده. روی میز وسط سالن یه زیرسیگاری هست که پر شده از فیلتر سیگارهای رژلبی. تلویزیون روشنه ولی بی‌صدا. می‌رم توی اتاق، روی تخت یه مانتوی روشن هست، یه تاپ سفید، یه جین آبی، یه شال صورتی. صدا می‌کنم: یلداجان. جوابی نیست. در حموم رو می‌بینم گوشه اتاق، میرم تو. زیر دوش آب سرد وایمیسم، از بین پاهام خون راه افتاده، نگاه می‌کنم می‌بینم پشت سرم یلدا داره موهاشو می‌شوره و از سرش خون می‌ره و آواز می‌خونه: توی تابستون دستای تو، برفم. می‌رم طرفش، صورتشو می‌کوبه توی آینه، از صدای شکستنش بیدار می‌شم از خواب.
از طبقه پایین، یه‌بند صدای گریه یه زن میاد. پله‌ها رو توی تاریکی می‌رم پایین، وایمیسم پشت در، صدای گریه نزدیکه. یه نفر درو باز می‌کنه، می‌رم تو.
هیشکی نیست توی خونه. شالم گیر می‌کنه به دستگیره در، پاره میشه. فحش میدم. صدا می‌کنم: نیما، نیما جان. جوابی نیست. تلویزیون خاموشه اما صدای یه خواننده ازش میاد که داره به زبونی که نمی‌فهمم یه آواز شاد می‌خونه. می‌رم توی اتاق خواب.
روی تخت، یه تیشرت سفید هست، یه جین مشکی، یه جفت آل استار زرد و سورمه‌ای. در حموم رو می‌بینم گوشه اتاق، میرم زیر دوش آب سرد. چشمامو می‌بندم و یه نفر موهامو آروم چنگ می‌زنه و میشوره. شامپو چشمامو میسوزنه، سرمو می‌برم زیر آب، صدای نیما میاد که آواز می‌خونه: پیش تو قد یه برگم. دستای نیما رو می‌گیرم و میذارم روی شکمم و می‌چسبم بهش، یه مرتبه میشکنه استخوناش. از صدای شکستنش از خواب می‌پرم.

وایمیسم کنار پنجره. نیما میگه یلدا، ما گم شدیم؟ یلدا میگه ما توی ذهنش موندیم. نیما میگه توی خوابهاش؟ یلدا میگه آره. نیما میگه دیگه پیدامون نمیکنه؟ یلدا میگه خودش هم گم شده. نیما داد می‌کشه. یلدا گریه می‌کنه.
من یه کفترچاهی میشم روی درخت توی حیاط، یه گربه میشم توی کوچه، یه اسب میشم تو ساحل سی‌سنگان، باد میشم، دشت میشم. اما نمیذارم دیگه چیزی یادم بیاد. هیچ‌وقت.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

آقای آلبر کامو میگه رنج تنهاست. و بعد حرفش رو کامل می‌کنه و توضیح میده که در مرحله خاصی از مواجهه با رنج، انسان تنهایی رو انتخاب می‌کنه، چرا که متوجه میشه هر حضوری تنها رنج رو مضاعف میکنه. درک پریشانی درونت برای ناظر بیرونی ناممکن میشه و سکوت رو انتخاب میکنی، یا سایر نقابها رو : خشم، مسخرگی، بی تفاوتی، و ... روحت شاد آقاکامو.

آقای آقانور که از شیمیایی های جنگ بود، تعریف می‌کرد که توی یه عملیات، پای راستش تیر میخوره و از همرزمانش جدا میفته و جا می‌مونه و شب میشه. تعریف می‌کرد که نمی‌تونسته تکون بخوره چون تک‌تیراندازهای عراق می‌زدنش، و همونجا می‌مونه، سه روز و سه شب. تعریف می‌کرد که شلوارش آغشته بوده به خون و عفونت و کثافت و گند و بوی بدی می‌داده و شب سوم تا صبح دعا می‌کنه که پیداش نکنن و همونجوری بمیره. خجالت می‌کشیده از وضعیتش. آخر سر از رنج درموندگی و شرم آلودگی پا میشه وایمیسه که تیراندازهای عراقی بزننش، اما عراقیها رفته‌بودن. خودیها پیداش میکنن. می‌گفت درد شرم از درد گلوله سخت تره. گرچه نهایتا عوارض زخم گلوله و شیمیایی کشتش. روحت شاد آقانور.

آقای دیوونه‌ی سلول شماره پنج میگه وخیم‌ترین شکل ضعف؛ اجبار بیرونی برای تظاهر به قدرته. وخیم‌ترین شکل اندوه، اجبار بیرونی برای تظاهر به خوشحالیه. وخیم‌ترین شکل آزردگی، تظاهر به بخشندگیه. وخیم‌ترین شکل زندگی، اجبار به تماشای دورافتادن از رویاهاست، بدون هیچ خطایی جز زاده شدن در جای نادرست از زمان و مکان. وخیم‌ترین شکل آرامش، بی‌تفاوتی مطلقه. بعد کلافه‌تر از همیشه پامیشه وایمیسه وسط دشت ساکت که تیراندازهای عراقی بزننش، اما عراقیها رفتن. ایرانیها هم رفتن. فقط کامو مونده که داد میزنه رنج تنهاست. دیوونه همونجا وسط بیابون وایمیسه ساکت تا منقرض بشه. روحت شاد دیوونه.
همین.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

بیدار شو نویسنده‌ای که کلمه‌هاشو گم‌کرده. تو هیچ زن محبوبی نداری. تو فقط یه ستاره‌ی عبوس بی‌نوری. از بس که به موقع نمردی.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

گفت دانی که چیست دولت؟ گفتم دیدار یار دیدن. گفت نه بابا اونو نمیگم. دولت. اون که تخم‌مرغ رو کرد کالای لوکس. گفتم نظام؟ گفت زر نزنا، می‌برن اوین. نظام اونیه که آبادانی و سربلندی میاره، گندکاری‌ها کار دولته. گفتم راست میگی؟ گفت آره. گفتم خوب شد گفتی من فکر می‌کردم یکیه جفتش. گفت بفرما، اینم حرف زدنته، وقتی جفته چطور یکی باشه؟ گفتم مثل جفت دستهای ما از دهم برج به بعد که خالیه، یکیه، به دردنخوره. گفت ناشکری نکنا، خیلی‌ها از اول برج تا اول برج بعد همه‌ش خالی می‌مونه دستاشون. گفتم راست میگی، سکه رو بگو، مهریه رو کی داده کی گرفته ولی درسته آخه؟ گفت ارزون بود خوب بود؟ هی سکه میدادیم کارمند بانک وام رو جلو بندازه، بعد کارمون نمی‌چرخید قسط وام رو بدیم، خونه بابا ننه مصادره می‌شد. گفتم تابستون شده اما یه بشقاب گیلاس زردآلو نخوردیم، گفت از ما گذشته دیوونه. گیلاس هم بخوری، بازم از ما گذشته. گفتم چقدر تو بلدی. گفت مسخره نکن‌ها، گفتم نه بابا، مسخره منم که هنوز نگرانم نکنه مرگ زودتر از عشق بیاد. گفت عشق مگه همون مرگ نیست؟ گفتم نه بابا، جفتن، فرق دارن.
گفت دانی که چیست دولت؟ گفتم دزد؟ گفت ببند دهنت رو، دیدار یار دیدن. گفتم آهان اون رو میگی؟ گفت نه بابا، مسخره‌ت کردم، چای میخوری؟ گفتم آره. گفت می‌دونی چای چند شده؟ گفتم بمیریم؟ گفت بمیریم.
مردیم، خودمون رو کاشتیم تو خاک. باهار که بشه، سبز میشیم، صنوبر میشیم. بذار باهار بشه. صبرت رو بیشتر کن. چای میخوری؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

روی موبایلم فیلم رقـص پاتیناژ النا و متیو رو پخش می‌کنم، می‌گیرم جلوی چشمش، میگم ننه این سگ مصب‌ها رو نگاه کن کیف کن. ننه می‌پرسه چیکا میکنن؟ میگم میرقصن. میگه چی؟ صداش بلنده، میفهمم سمعک نداره، دستامو رقص‌طور تکون میدم داد میکشم نانای نای. ننه می‌خنده و دستاشو رقص‌طور تکون میده و میگه رقص چه وقته؟ عروسیه؟ میگم خارج همه‌ش عروسیه، اینجا همه‌ش عزاست. میگه چی؟ داد میکشم عروسی تو بشه آی من برقصم. چارقد سفیدشو میکشه تو صورتش، نقلی میخنده. می‌میرم براش.
سمعکشو میذارم براش و میگم ننه، تو که عروس شدی رقصیدی؟ میگه نه مادر، من رو دادن به پسرعموم، یکی دیگه رو می‌خواست، خوش نبودیم تو عروسی. میگم تو چی؟ تو میخواستیش؟ میگه من اصن بلد نبودم خواستن چی‌چی هست. بعد بلندبلند می‌خنده، از اون خنده‌ها که نقشش ایجاد یه زمان کوتاه برای بلعیدن ابرهای گلو بدون فهم مخاطبه.
موقع خداحافظی میگه تو چی؟ میگم من چی؟ میگه توی عروسیت رقصیدی؟ میگم آره بابا، خیلی رقصیدم. میگه الکی میگی، تو با این اخلاق سگت اصلا رقص بلدی؟ میگم بله، بفرما. می‌رقصم براش و بشکن می‌زنم. ریسه میره از خنده. ماچش می‌کنم میگم زن من میشی؟ چارقد سفیدشو میکشه توی صورتش، نقلی می‌خنده. باز عاشقش می‌شم.
تو خلوتی مترو، تو خنکی پاییز تهران، از کهریزک تا سیدخندان به ننه فکر می‌کنم وقتی هر روز یادش میومده شوهرش یکی دیگه رو دوست داره. به شوهرش، وقتی هر روز یادش میومده یکی دیگه رو دوست داره. به دخترعموی شوهرش، وقتی هر روز یادش میومده زن دیگه‌ای کنار مردی که دوستش داره زندگی می‌کنه. چیه این دنیا؟ انجمن نرقصیدگان گمنام.
زیر پل یه پسر سیاه‌سوخته یه دسته فال می‌گیره جلوم و میگه یکی میخوای؟ میگم من اصلا خواستن بلد نیستم. میگه کاری نداره، یکی رو انتخاب کن، بردار واسه خودت. توی چشماش یه مرد خوشحال با کت‌شلوار دومادی می‌رقصه. همه فالهاشو می‌خرم و می‌دونم توی یکیشون بالاخره ننه می‌رقصه.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

"از هجوم زشتی‌ها، پناه‌بردن به زیبایی."
راه و رسم من برای دوام‌آوردن همیشه همین بوده. هروقت نهنگی که در سرم آواز می‌خواند شوق مرگ در ساحل دارد، رو می‌چرخانم به سمت دریاهای مجاور و‌ دور : سبزهای باهار، نارنجیهای پاییز، بوی نان گرم خانه همسایه، لبخند زنی زیبا در متروی خلوت، مردی که فرزندش را در کوه به دوش گرفته، مادری جوان که در قابی مربع صورت نوزادش را نوازش می‌کند، پسری که دل باخته، دختری که دل برده، یک عاشق غمگین اما امیدوار، یک معشوق دورمانده‌ی محزون اما با لبخندی شیرین. پناه می‌برم از هجوم زوال، به تماشای رویش.
نهنگ، به کشف و نیایش سرگرم می‌شود. من، برای دقایقی از توفان مهیب کلمات توی پیشانی، رها می‌شوم.
اینطوری دوام می‌آورم. وگرنه که زیستن در زمانه‌ای که هر سرخوشی گناهی است نابخشودنی، برای کودک ساده‌ی دل عذابی است مدام.
بگو برایم دیوانه‌جان، تو هم دلت که بگیرد، اصلا نهنگ سرت را به تماشا می‌بری؟ به کجا؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: Hosein

‎گفتم خسته شدم، خستگی یعنی بی‌پولی، بی‌پولی بیزاری میاره. گفت بی‌پول جون، داری بیزار میشی ازم؟ گفتم نه بابا دیوونه، از خودم، از تو چطوری بیزار بشم وقتی صدات عین بستنی قیفی دستگاهیه؟ گفت یعنی چی که عین بستنیه صدام؟ گفتم یعنی بسیار خواستنی در تمام فصول، فهمیدی؟ گفت آره. گفتم پس بگو یه چیزی. گفت دوستت دارم. ‎
من یهو دیدم بستنی تو دستامه، تو لبام تو چشمام، تو رگهام، طاقت نیاوردم دوییدم تو خیابون گفتم دوستم داره، دوستم داره. بارون میومد.
‎بارون میومد وقتی گفتی، یادته؟ چرا دروغ گفتی؟ چرا گذاشتی بفهمم دروغ گفته‌بودی؟ اما دروغش هم خوب بود.می‌خوام بگم یهو پرنده‌شدن و بعد خوردن به شیشه پنجره‌ی بسته بهتره از هیچ‌وقت پرنده نبودن.
‎باید بگم برات که بعد تو شدم ماشین تولید رنج واسه هرکی براش مهم بودم. نخواستم دیگه واسه کسی مهم باشم. خسته‌بودم، عرق نعنا نداشتیم، دلبر رعنا نداشتیم، کاری نداشتم با کسی. نشستم یه گوشه، سربلند و سرگردون پیر شدم هی. هرکی هم تو صداش بستنی داشت، الکی یاد خودم آوردم مرض قند دارم. ‎می‌دونم حوصله این حرفا رو‌ نداری، یه دقیقه اومدم بهت بگم خوب شد دیدمت، خوب شد نموندی.اگه نمی‌دیدمت، هیچ‌وقت نمی‌فهمیدم دیدن چطوریه. اگه می‌موندی، یه روز یه کاری می‌کردم ناامید بشی ازم. اون وقت هرکی ازت می‌پرسید چرا باهاش نموندی می‌گفتی ناامیدم کرد، خجالت می‌کشیدی. حالا بهتره، هرکی بپرسه میگی پرنده شد یهو. کاش تو دستات قایمم می‌کردی. اگه پرنده بودم تو دستات، همه دروغات رو باور می‌کردم.
‎همین. خسته‌ام، سردمه، تب دارم، برف میاد تو اتاق، باید بخوابم. تو هم بخواب، خواب ببین درخت شدی، عاشق پرنده شدی. بعد که بیدار شدی، صدام کن. نگاه، مدتیه موندم بی بستنی.
‎همین.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
خوب بود که از دوست داشتنت مراقبت کردم، مثل یک سرباز که تو تنها گلوله‌اش باشی.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
یه لحظه ای هم هست که بالاخره به روی خودت میاری که همه حرفها و بهانه ها و اخلاق ها و خط قرمزها و نه ها و گریختن ها تنها یه دلیل ساده داشته: "تو براش اونقدر ارزشمند نبودی که خطر کنه. یکی بودی مثل بقیه. بیدار شو از خواب آدم ساده، خبری نیست."
و در اون لحظه است که سالخورده ترین ورژن خودت میشی و صبور و آروم لبخند می زنی و به جمله ساده و عمیقی فکر میکنی که روزی شنیدی و سرسری رد شدی و وانمود کردی مهم نیست، اما بود. مثلا به "من دوستت دارم ولی نه اون طور که تو فکر می‌کنی." مثلا به "معاشرت با تو غمگینم می‌کنه." مثلا به تو مثل دریایی و من از آب می‌ترسم." مثلا به "فکر نمی‌کنی اینطوری همه چیو خراب می‌کنیم؟"
و بعد، با لیوانی شیر داغ کنار پنجره رو به پاییز می‌ایستی، و به روزهای دوردستی فکر می‌کنی که جوان و معصوم و امیدوار بودی، و دلی داشتی برای دلبسته شدن، و جانی برای دل بردن، و چشم هایی برای تماشا، و رمقی برای برنده شدن. بارون تن شهرو می‌شوره، و توی عادت کرده به خواسته نشدن اجازه میدی صدای دلچسب بوسه بازی بارون و برگها اندوهت رو بشوره.
یک روزی هست که با درد و جنون بالغ میشی، و میفهمی دیگه از لذتهای دوران کودکی برای همیشه دور شدی...

"حمید سليمى"
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: Hosein
وسیع‌ترین شکل تنهایی،
دورماندن از کسی است که دوستش داری.
حالا هی جهانت را با غریبه‌ها شلوغ کن.

"حمید سلیمی"
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 3)
عقب
بالا پایین