تو بوی مِه میدی!
بوی مهای که از وسط یه جنگل افرا گذشته باشه. یا نه... بوی ابر! از اون ابرا که واسه یه دشتِ خشک، بارون چشم روشنی میبرن. گاهی بوی نم میدی! جامونده رو موهای زنی که تازه از حمام در اومده. بوی دمنوشهای گیاهی. بوی یه نهر زلال «ولی آب زلال که بو نداره» باور کن داره... اصلاً تمام بوهای خوب از تنِ تو آب میخوره! حتی وقتی گریه میکنم، اشکام بوی تو رو میده...
میدانی، در تنهایی نیست که دلتنگ تو میشوم، بلکه در جمع اینچنینتَرم. دلتنگی محصول غیبت نیست، محصول حضور است. حضور هرکس غیر از تو. بودن با دیگران، نبودن تو را بیشتر میکند. دیوارها و صندلیها و تختها و اتاقها و خانهها و خیابانهای خالی نیستند که جای خالی تو را باز میتابانَند بلکه آدمها هستند. آدمها - آخ آدمها - آخ از آدمهایی که هستند، اما "تو" نیستند.