تازه چه خبر

انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

با خواندن و نوشتن رشد کنید,به آینده متفاوتی فکر کنید که بیشتر از حالا با خواندن و نوشتن می‌گذرد.در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید

[Neko] دوره دوم کارگاه دلنوشته نویسی

  • شروع کننده موضوع Lidiya
  • تاریخ شروع
  • بازدیدها 345
  • پاسخ ها 13
وضعیت
موضوع بسته شده است.
L

Lidiya

مهمان
22297_23f2d9c9593884231706184a4a045ed3.jpg

با سلام
کاربر گرامی @Neko

با شرکت در کارگاه آموزش دلنوشته نویسی می بایست تمرینات محوله به خود را در این تاپیک قرار دهید.

_ مدرس @ARAWMIXIA

_ دوره ی آموزشی زمستان 99 _
❄لطفا از ارسال هرزنامه خودداری کنید❄
با پایان دوره تاپیک بسته خواهد شد.

°|با تشکر، مدیریت تالار ادبیات|°
 
آخرین ویرایش:
مدیر بازنشسته
کاربر انجمن
Sep
1,299
5,654
148
خلوچلستان
وضعیت پروفایل
وَ دَر نَهایَت این مَن هَستَم که غَرق دَر آرامِشَم اَما سیراب نیستَم و باز خواهان آنَم!
وداده‌های من و او را در جایی ثبت نکنید!
ثبت نکنید که مردمان حسودند.
این مردمان چشمِ دیدن خویش را ندارند؛ حال بدانند ما عاشقی کرده‌ایم، یقیناً خنجر در ریشه‌هایمان فرو خواهند کرد. خنجری از جنسِ بخیلی و ناخن‌خشکی! گویا عشق، مال و منال پدرانشان بود و به مذاقشان خوش نمی‌آید که ما آن را دارا باشیم... .
وداده‌های من و او را در جایی ثبت نکنی... .

99/11/27
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مدیر بازنشسته
کاربر انجمن
Sep
1,299
5,654
148
خلوچلستان
وضعیت پروفایل
وَ دَر نَهایَت این مَن هَستَم که غَرق دَر آرامِشَم اَما سیراب نیستَم و باز خواهان آنَم!
40810_af6b96cee1503c7385b2ed1d14c7e8c4.jpg


وَ من پازلی‌ام که فقط با تو کامل می‌شود!
همانی‌ام که بی تو فقط نامِ < آدمکِ نصفه‌ و نیمه > را یدک می‌کشد.
مهتاب نباشد و آفتاب عزمِ رفتن کند، دریا‌ها خوشی زیرِ دل‌شان را بزند و نهنگ‌ها دست در دست هم در زیر باران قدم بزنند، همه و همه‌اش مهم نیست؛ حتی اگر زمین بخواهد جایش را با آسمان عوض کند، فقط و فقط مهم این است که من تو را، نیمه‌ی گمشده‌ام را یافتم!
نیمه‌ها به هم‌دیگر چسبیده شوند، دگر رنگِ کریهِ جدایی را هیچ‌گاه نخواهند دید؛ و در آخر، من و تو، ناقصانی هستیم که تا ابد و سیزده ماه و ده روز و پنج ساعت با هم هستیم و حتی حسودان و مرگ هم جرأت تفرقه اندازی میانمان را ندارند!
وَ بالاخره می‌توانم آسوده سر بر روی شانه‌هایت بگذارم... .

99/11/28
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مدیر بازنشسته
کاربر انجمن
Sep
1,299
5,654
148
خلوچلستان
وضعیت پروفایل
وَ دَر نَهایَت این مَن هَستَم که غَرق دَر آرامِشَم اَما سیراب نیستَم و باز خواهان آنَم!
می‌شنوی؟
پیانو دارد ما را به رق*ص دعوت می‌کند!
بیا که این نغمه‌ها موقتی است؛ بیا که دگر این جهان، عاشق و معشوقی جز من و تو ندارد و جایی برای خجالت نیست!
نوای پیانو اوج می‌گیرد و چرخش‌های تو به دور من بیشتر و بیشتر می‌شود؛ آن‌قدری دورم می‌چرخی که گویا با زبان و بی‌زبانی می‌گویی: < دورت بگردم! >
نغمه‌ها چه اوج گیرند و چه آرام و آهسته فرود آیند، مهم نیستند! مهم فقط و فقط من و تو هستیم!
حتی اگر جهان نخواهد چشمانش را به سوی‌مان بیندازد، یا خورشید روی برگرداند و تاریکی را نصیبمان کند، یا درختان لباس‌هایشان را جمع کنند و دگر آنان را به ما نشان ندهند، دگر مهم نیست! مهم فقط این است که من تو را می‌بینم و تو مرا می‌نگری!
حتی اگر تو واقعی نباشی، باز هم مهم این است که من تو را می‌بینم و نغمه‌ها را با تو می‌شنوم و با تو می‌رقصم!
شایلین، تو همانی بودی که همیشه بودی اما نیستی! دوستت دارم!

99/12/3
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مدیر بازنشسته
کاربر انجمن
Sep
1,299
5,654
148
خلوچلستان
وضعیت پروفایل
وَ دَر نَهایَت این مَن هَستَم که غَرق دَر آرامِشَم اَما سیراب نیستَم و باز خواهان آنَم!
قبول که همه‌ی ما رفتنی بودیم اما حالا چرا؟
قبول که سوتِ قطار، رفتنت را به من و دلم گوشزد می‌کند اما حالا چرا؟
حالا چرا می‌خواهی بار و بندیلت را جمع کنی و چند پای دگر قرض کنی و بروی؟
تو همان آدمی بودی که هیچ‌گاه آدم نبود!
سوت‌ِ قطار بلند و بلندتر می‌شود و قدم‌هایت از من دور تر... .
من همانی بودم برایت بهانه می‌خریدم تا بمانی اما تو، اما تو همان‌ها را آتش می‌زدی؛ گویا قصدت زیادی جدی‌‌ بود!
بیخیال؛ همه و همه از کنارِ من و دلم می‌گذرند اما تنها منِ احمق بودم که نمی‌گذشتم!
هرجا خواهی برو اما بدان، هیچ‌کجا تو را همان‌طور که من حسابت کردم، حسابت نمی‌کنند!
و در آخر می‌دانم که یا تو پشیمان باز می‌گردی یا من از انتظار خسته می‌شوم و در نهایت می‌روم به سوی همان پل و... .

99/12/5
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مدیر بازنشسته
کاربر انجمن
Sep
1,299
5,654
148
خلوچلستان
وضعیت پروفایل
وَ دَر نَهایَت این مَن هَستَم که غَرق دَر آرامِشَم اَما سیراب نیستَم و باز خواهان آنَم!
تو مرا مانند آن روباه اهلی کردی حال کجا می‌روی؟!
گر رفتنی بودی ز آغاز چرا زبان وا نکردی؟
تو عاشق نبودی؛ نه! هیچ‌گاه عاشقی، دیگری را رها نمی‌کند... .
من رها شده‌ای بودم در این بیابان‌ها و دریا‌های شور!
شورم کردی، تو مرا شور کردی؛ هم زبانم را و هم چشمانم را.
من شوریده بودم، من آشفته بودم؛ من هرچه بودم جز یک انسان عادی!
هرچه کنی و به سرم نازل کنی، من چیزی نمی‌گویم اما گله و شکایتم را بگذار پایِ عقلِ عصبی و غرغرو‌ام!
دل که چیزی ندارد بگوید؛ زبانش جلوی دیدگانِ تو کوتاه‌ست... .
من عقلِ سلیم ندارم، چشمانِ درست و درمانی هم ندارم، گوش‌هایم را که نگویم اما می‌گویند هر که رود دگر باز نخواهد گشت!
من ناقص‌العقلم؛ شده به خاطر عقلِ نصفه و نیمه‌ام، بازگرد!
عقل نشد، به خاطر این دلِ خفقان گرفته، بازگرد!
چقدر زیبا می‌شود نه برای مغزم و نه برای قلبم بازگردی، فقط و فقط برای من بازگردی!
همان دیوانه‌ی بی‌عقلِ خودت!

99/12/10
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مدیر بازنشسته
کاربر انجمن
Sep
1,299
5,654
148
خلوچلستان
وضعیت پروفایل
وَ دَر نَهایَت این مَن هَستَم که غَرق دَر آرامِشَم اَما سیراب نیستَم و باز خواهان آنَم!
با من بگو، با من بخند؛ بگذار که پرندگان صدای خوشبختی را بشنوند.
من آن لحظات را دوست دارم؛ همان‌ها که پا برهنه در حیاطِ ذهنم راه می‌روی و قهقهه سر می‌دهی!
شاید ندانی اما گیسوانِ رها شده‌ات دائم مرا به یادِ بهشت می‌اندازند... .
این خانه بی‌تو، بی‌صدایت، بی‌ناز و طنازی‌هایت، خانه نیست!
تو همیشه تندیسی از لطافت بودی؛ چه وقتا که کلافه‌ای، چه وقتا که پیشانی‌ات چروکین است و چه وقتا که چشمانت می‌درخشد!
بگذار بگویم که؛
تو همانی هستی که من به خاطرش تمام فلسفه‌های جهان را درگیر عشق می‌کنم تا بفهمند تو فقط ملکه‌ی قلبم هستی!
99/12/10
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مدیر بازنشسته
کاربر انجمن
Sep
1,299
5,654
148
خلوچلستان
وضعیت پروفایل
وَ دَر نَهایَت این مَن هَستَم که غَرق دَر آرامِشَم اَما سیراب نیستَم و باز خواهان آنَم!
روز‌ها دائم در گذر هستند... .
من رودی‌ام که جریانش ثباتی ندارد!
لحظه‌ای چاشنی‌ام لطافت و خوش‌خویی، لحظه‌ی دیگری، همراهم با جوش و خروش‌های خشمگینانه!
حال و احوالم را کسی جز ماهی‌ها ندانند!
خو گرفته‌ام با آنان؛ زیرا که نبود همدمی!
بودند که بودند اما آرامشِ دریا را به من نمی‌دادند... .
من همانی‌ام که قرار بود روزی دریا شود؛ دریایی از جنسی که حال شاید ندانم اما در افق‌های دورادور شاید مشخص باشد!
و در آخر، روزی می‌رسد من دریایی می‌شوم به عظمتِ تمام دریا‌ها و شاید آن‌روز، روزِ وداعِ من با ماهیان باشد!
و من همانی‌ام که قرار بود روزی دریا ش... .

99/12/13
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مدیر بازنشسته
کاربر انجمن
Sep
1,299
5,654
148
خلوچلستان
وضعیت پروفایل
وَ دَر نَهایَت این مَن هَستَم که غَرق دَر آرامِشَم اَما سیراب نیستَم و باز خواهان آنَم!
43419_8f15c32b1eea2e86300796bdad2b66cd.jpg


ما گرفتار بودیم در جامعه‌ای که مردمان نقاب می‌زدند... .
نه راه چاره گذاشته بودند و نه راه فرار؛ دائم پتکِ اجبار را بر سرمان می‌کوبیدند و می‌گفتند بایستی هم‌رنگ شوی!
ما نه اهلِ هم‌رنگی بودیم و نه اهلِ بی‌رنگی!
مردمان نادان بودند و نمی‌فهمیدند؛ این رنگ‌وارنگ‌ بازی‌ها،عاقبتش کوری و ناشنوایی بود جانم... .
من دگر خسته شدم؛ دگر رفتنی شده‌ام، می‌روم همان‌جایی که مرا با فامِ خود شناسند و بپذیرند!
من ز این‌ جامعه‌ی نقاب‌دار فراری‌ام!
نقاب‌ها فقط ماسک یا روبند نبودند؛ قفسی بودند بر وجودِ ماها، ما محروم بودیم از آشکارسازیِ نفسِ خود!
و ما همان بردگانی بودیم که ناچاراً یا پذیرای قفس بودیم یا آغو*شِ اجل و یا گریز به هرجا جز جهنمِ حاضر!
99/12/14
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مدیر بازنشسته
کاربر انجمن
Sep
1,299
5,654
148
خلوچلستان
وضعیت پروفایل
وَ دَر نَهایَت این مَن هَستَم که غَرق دَر آرامِشَم اَما سیراب نیستَم و باز خواهان آنَم!
دیگر نگاهی به آسمان نمی‌اندازم!
همگان حسود و دائم به دنبالِ تفرقه‌اندازی بودند!
دیگر نیستی تا به این منظومه‌ی شورچشم، چشم بدوزیم و لذ*ت ببریم... .
دیگر نگاهی به آسمان نمی‌اندازم؛ زیرا که آنان فقط مقصرانی بودند که تو را راهیِ کوچه‌ی خداحافظی و من را روانه‌ی هرجایی جز زندگی کردند!
و در آخر همگان خوشحال و سرخوش و ما خفته در ناراحتی و بدشگونی... .
99/12/18
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
وضعیت
موضوع بسته شده است.

Who has read this thread (Total: 0) View details

بالا