به کافه نویسندگان خوش آمدید
با خواندن و نوشتن رشد کنید و به آینده متفاوتی فکر کنید.در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با ما باشید
آخرین فعالیت
-
رمان احلامِ بیداری به قلم @خانومِ اِل -118-"{} -
محمد نفسش را با خشم بیرون فرستاد و دندان‌هایش را روی هم فشار داد. - این نمی‌تونه تصادفی باشه. دانش بدون حرف تکیه‌اش را از صندلی... -
هوای شرجی شهر روی شیشه‌های بلند برج رد انداخته بود. آسمانخراش‌های کناری سایه‌ی بلندشان را روی سطح دریا کشیده بودند، نورهای شهر در آب...
-
مجموعه اشعار بغضی میان واژگان به قلم @خانومِ اِل -118-"{}
-
سرش را کمی به چپ خم کرد، با دقتی که انگار چیزی را بررسی می‌کرد. - حالا فقط یه سوال می‌مونه؛ که تو فقط یه موش بی‌ارزش بودی که بازی...
-
میکائیل ایستاد. نگاهی بی‌تفاوت اما عمیق به زن انداخت، انگار که داشت او را بررسی می‌کرد. یک‌بار قبلاً او را دیده بود… اما این‌بار فضا...
-
دلنوشته نقطه امن به قلم @zhina -118-"{}
-
عماد سری تکان داد، سپس مسیر راهرو‌های پشتی را در پیش گرفت. میکائیل بدون عجله اما مصمم همراهش راه افتاد. در طول مسیر، نورهای ضعیف...
-
رمان تنافر به قلم @پناه. -118-"{}
-
مرد میانسال خندید، اما در نگاهش چیزی از احتیاط موج میزد. - امیدوارم این پیشنهاد برای جفتمون سودآور باشه. پس… مستقیم می‌ریم سر اصل مطلب؟...
-
رمان مژدار به قلم @ZeinabHdm -118-"{}
-
او نمی‌خواست به‌طور کامل هویت کارش را افشا کند، اما باید این افراد را قانع می‌کرد که او نه تنها شایسته‌ی اعتمادشان است، بلکه در این بازی...
-
رمان شقایق سیاوش به قلم @رهگذر شب -118-"{}
-
مهمانان به‌نظر متوجه شده بودند که میکائیل در این زمینه یک قدم جلوتر از بقیه است. مرد مسن‌تر دوباره صحبت کرد: - البته ما خیلی چیزها...
-
سرش را بالا گرفت، لبخندی کوچکش را به طرز ماهرانه‌ای به ل*ب آورد. در این لحظه هیچ‌چیز به اندازه‌ی اعتماد به نفس مهم نبود. بدون هیچ‌گونه...
