صفحه اصلی
تالارها
نوشتههای جدید
ویترین موضوعات
جستجو در تالارها
ویترین آثار
آخرین بررسی ها
جستجو در منابع
جدیدترینها
موضوعات ویژه
نوشتههای جدید
New resources
آخرین فعالیت
محبوب های هفته
اعتبار
معاملات
سکه: 0
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
موضوعات ویژه
نوشتههای جدید
New resources
آخرین فعالیت
منو
ورود
ثبتنام
فهرست
نصب برنامه
نصب
گزینههای بیشتر
تماس با ما
بستن منو
به کافه نویسندگان خوش آمدید
با خواندن و نوشتن رشد کنید و به آینده متفاوتی فکر کنید.در کوچه پس کوچههای هفت شهر نوشتن با ما باشید
ثبتنام
ورود
صفحه اصلی
جدیدترینها
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
آخرین فعالیت
Ads
برای شروع و درخواست تایید رمان کلیک کن✅
برای شروع و درخواست تایید رمان کلیک کن✅
جدیدترینها
موضوعات ویژه
نوشتههای جدید
آثار جدید ویترین
آخرین فعالیت
Alirix
Alirix عضو تأیید شده است.
به
ژولیت نوشته
در موضوع
برگزیده
رمان خاطرات وارونه | نویسنده فاطمه ترکمان
با
Like
واکنش نشان داد.
او حیرانتر از قبل کنار مسجد ایستاد امیرحسین را دیدم که میز و چهارپایه مندرس و زوار در رفتهاش در برف فرو رفته و به عابران پیشنهاد واکس...
7/29/25
Alirix
Alirix عضو تأیید شده است.
به
ژولیت نوشته
در موضوع
برگزیده
رمان خاطرات وارونه | نویسنده فاطمه ترکمان
با
Like
واکنش نشان داد.
دو روز بعد، صبح قبل از رفتن به درمانگاه کنار جا کفشی ایستادم و به کفشهای درون جا کفشی زل زدم. چندین پوتین و کفش مردانه و چندین جفت...
7/29/25
Alirix
Alirix عضو تأیید شده است.
به
ژولیت نوشته
در موضوع
برگزیده
رمان خاطرات وارونه | نویسنده فاطمه ترکمان
با
Like
واکنش نشان داد.
سر چرخاند و مرا بیهیچ حرفی نگریست. آهسته زیرلب گفت: - اسمم امیرحسین است. از این که آن پسر اخمو بالاخره ل*ب باز کرده بود، قند در دلم آب...
7/29/25
Alirix
Alirix عضو تأیید شده است.
به
ژولیت نوشته
در موضوع
برگزیده
رمان خاطرات وارونه | نویسنده فاطمه ترکمان
با
Like
واکنش نشان داد.
او با نگرانی به من زل زد و گفت: - دیگر قصد ادامه دادن دانشگاه را ندارم و نمیخواهم بیایم. حیران پرسیدم: - چرا؟! منمنکنان درحالی که...
7/29/25
Alirix
Alirix عضو تأیید شده است.
به
ژولیت نوشته
در موضوع
برگزیده
رمان خاطرات وارونه | نویسنده فاطمه ترکمان
با
Like
واکنش نشان داد.
سری تکان دادم و پفی کردم و نفسنفسزنان در حالی که قلبم داشت از سینه بیرون میزد، راه رفتن را در پیش گرفتم. خواستم به کنار مسجد بروم و...
7/29/25
Alirix
Alirix عضو تأیید شده است.
به
ژولیت نوشته
در موضوع
برگزیده
رمان خاطرات وارونه | نویسنده فاطمه ترکمان
با
Like
واکنش نشان داد.
عصر پنجشنبه هوا گرفته بود و باز برف نمنمک از آسمان به روی زمین میبارید. چند وقتی بود پریوش به بیمارستان نمیآمد کم و بیش متوجه...
7/29/25
Alirix
Alirix عضو تأیید شده است.
به
ژولیت نوشته
در موضوع
برگزیده
رمان خاطرات وارونه | نویسنده فاطمه ترکمان
با
Like
واکنش نشان داد.
با حالی منقلب روی تختم نشستم و به فکر فرو رفتم تمام ذهنم پیش سوسن جا مانده بود. صدای گریههایش هنوز هم در گوشم طنین میانداخت. ای کاش...
7/29/25
Alirix
Alirix عضو تأیید شده است.
به
ژولیت نوشته
در موضوع
برگزیده
رمان خاطرات وارونه | نویسنده فاطمه ترکمان
با
Like
واکنش نشان داد.
وقتی به خانه رسیدم شب چادر تاریکش را بر فراز آسمان گسترده بود، از ترس روبهرو شدن با پدر به پشت عمارت پشت رفتم. پشت پنجره آشپزخانه...
7/29/25
Alirix
Alirix عضو تأیید شده است.
به
ژولیت نوشته
در موضوع
برگزیده
رمان خاطرات وارونه | نویسنده فاطمه ترکمان
با
Like
واکنش نشان داد.
لپم را از داخل گاز گرفتم و با بغضی که فرو میخوردم دستش را گرفتم و گفتم: - او هیچگاه مال تو نخواهد شد سوسن به حرف من گوش کن! او خشمگین...
7/29/25
Alirix
Alirix عضو تأیید شده است.
به
ژولیت نوشته
در موضوع
برگزیده
رمان خاطرات وارونه | نویسنده فاطمه ترکمان
با
Like
واکنش نشان داد.
مرواریدهای اشک قطرهقطره از چشمان سوسن فرو میریخت و قلبم را به درد میآورد. او را در آغو*ش فشردم صدای گریهاش دلم را آتش میزد، یک لحظه...
7/29/25
Alirix
Alirix عضو تأیید شده است.
به
ژولیت نوشته
در موضوع
برگزیده
رمان خاطرات وارونه | نویسنده فاطمه ترکمان
با
Like
واکنش نشان داد.
چند روز از آن شب گذشت و قریب به دو هفته از ملاقات من و حمید میگذشت. بارها سوسن پیغام داده بود که میخواهد مرا ببیند اما دستدست...
7/29/25
Alirix
Alirix عضو تأیید شده است.
به
ژولیت نوشته
در موضوع
برگزیده
رمان خاطرات وارونه | نویسنده فاطمه ترکمان
با
Like
واکنش نشان داد.
ابرویی به بالا انداخت و گفت: - شنیدهام پدرتان در اداره کل سوم ساواک مشغول به کار است. سنگینی نگاهش را حس میکردم، بدون اینکه نگاهش...
7/29/25
HADIS.HPF
HADIS.HPF عضو تأیید شده است.
به موضوع
در حال ترجمه
ترجمه رمان برنامه ریزی شده |hadis hpf
پاسخ دادهاست.
با شیطنت گفتم: - تانگو! ـ اوکی، حرکتهاش اینطوریه: عقب، عقب، عقب، کنار، جفت. امتحان کن. یه پام رو عقب بردم. -عقب! دوباره پای دیگه رو...
7/29/25
Alirix
Alirix عضو تأیید شده است.
به
ژولیت نوشته
در موضوع
برگزیده
رمان خاطرات وارونه | نویسنده فاطمه ترکمان
با
Like
واکنش نشان داد.
لبخندی به ل*ب راندم و در پاسخش گفتم: - من به تمام اشعار ایرانی علاقه دارم و مانند شما گاهی در دنیای شعر غرق میشوم اما با هیچ کتابی به...
7/29/25
Alirix
Alirix عضو تأیید شده است.
به
ژولیت نوشته
در موضوع
برگزیده
رمان خاطرات وارونه | نویسنده فاطمه ترکمان
با
Like
واکنش نشان داد.
او با همان چهره گشاده و شکفتهاش، از مقابلم تکانی خورد و خم شد دستگیره در پشت سرم را فشرد و در را باز کرد و اشاره کرد داخل شوم. درحالی...
7/29/25
صفحه اصلی
جدیدترینها
این سایت از کوکی ها استفاده می کند. با ادامه استفاده از این سایت، شما با استفاده ما از کوکی ها موافقت می کنید.
تایید
ادامه مطلب…
بالا