سرش رو کج کرد و موهای بلندش روی صورتش پخش شد. در همان لحظه، ناگهان فریاد کشید و زبونش چند متر باز شد. صدای فریادش مثل رعد در اتاق پخش شد و میزهای چوبی به شدت کوبیده شدن.
تکه آهن به سمت هارون پرواز کرد و مستقیم روی سرش افتاد. خون همهجا پخش شد و حس کردم که دنیا دور سرم میچرخد.
به سمتش برگشتم و...