آخرین محتوا توسط rust

  1. rust

    پایه دلنوشته زمزمه های بی خوابی | عماد طیبی

    می ترسم لحظه ای نتوانم حواسم را پرت کنم می ترسم یادم بیفتد در دنیایی که خرافه و آیین کتاب ها را پر می کنند و برای هر آرزویی دعا و وردی نوشته اند در میان موج های بی انتهای حماقت دست و پا می زنم و حتی زمانی که می خواهی به علم پناه ببری همه چیز زیر سایه عدم قطعیت می رود نظم و اتفاق در هم گره می...
  2. rust

    اطلاعیه درخواست تگ برای دلنوشته | تالار ادبیات

    درخواست تگ دلنوشته زمزمه های بی خوابی | عماد طیبی https://forum.cafewriters.xyz/threads/41882/
  3. rust

    پایان‌نقدوبررسی دلنوشته زمزمه‌های بی‌خوابی | منتقد: سونی

    در ابتدا می خواستم تشکر کنم برای زمان و انرژی که صرف کردی بابت این نقد دقیق. چیزی که بیشتر از همه برای من جالب بود توی این نقد، توجه به جنبه روان شناسی متن بود و تحلیلی که از وضعیت روحی و روانی نویسنده ارائه دادی. به نکاتی اشاره کردی که خود من بهشون دقت نکرده بودم مثل معنای خود "زمزمه های بی...
  4. rust

    پایه دلنوشته زمزمه های بی خوابی | عماد طیبی

    تو اشک میریزی از نبود احساس شکوه می کنی و مرا به جرم بی تفاوتی لعنت می کنی در حالی که خشم در تو می جوشد دستانت از درماندگی می لرزد و صدایت در هر کلمه می شکند واکنشی در من رخ نمی دهد ضربان قلبم بالا نمی رود خبری از آدرنالین نیست اثری از همدردی و عذاب وجدان در مردمک هایم نمی بینی این سردی و دوری...
  5. rust

    پایه دلنوشته زمزمه های بی خوابی | عماد طیبی

    جان تمام گل های سرخ در رخ تو تناسخ یافته صورت تو نور سفید تن تو منشور پرتو در تو می شکند طیف رنگ از تو ساطع می شود می گویند روح در جلد جسم نهان است ای که روح در چشمانت زبانه می کشد کمی از جان در این ظرف ترک خورده به من عطا کن بگذار این دل تاریک در سیاهی گیسوانت دفن شود شاید که در زندگی بعدی،...
  6. rust

    پایه دلنوشته زمزمه های بی خوابی | عماد طیبی

    سفری بود این چند نیمه خط برای من رفته رفته حرفم را از آرایه و ادب زدودم تا با تو از حال دلم بنویسم و روی این زخم های قدیمی کمی هوا بخورد در عصر نورهای جنبان و نئون هفت رنگ من با سیاه و سفید کاغذ و خط آرام می گیرم گرچه ستون این عالم ریاضی است و هندسه آینه و محرابش از جنس جان و کلام است و گرچه...
  7. rust

    پایه دلنوشته زمزمه های بی خوابی | عماد طیبی

    من از دردم گفتم و او ضعفم را دید من از ترسم گفتم و او به خاطر سپرد تا در آسیب پذیرترین حالتم از آن استفاده کند احساس همچون خون است و شریف ترین آدم ها هم می توانند گرگ باشند در تنهایی درد بکش در تنهایی بترس هرچند کلام مرهم است بها دارد هر چند سکوت امن است اما آن هم بها دارد در نهایت این روان و...
  8. rust

    پایه دلنوشته زمزمه های بی خوابی | عماد طیبی

    هستی ذاتا نسبت به حق و ظلم کوررنگ است آنچه می تواند بشود، می شود گونه ای منقرض و گونه ای جدید پدید می آید گیاهی که بلند تر می روید، نور بیشتری می گیرد و کسی دلش به حال نوع ضعیف نمی سوزد و این وسط حقی پایمال نمی شود و چون بشر تاب این واقعیت را نداشت قانون نوشت تمدن همچون خانه ای شیشه ای در قعر...
  9. rust

    پایه دلنوشته زمزمه های بی خوابی | عماد طیبی

    زندگی اش از بی معنایی لبریز شده بود از فرط بی خوابی، با چشمانی باز در روشنی روز کابوس می دید در خانه تحمل تنها ماندن با خود را نداشت و بیرون خانه هر ارتباطی بیشتر بر بار بی معنایی می افزود در انتظار اینکه کسی به او بگوید "آرام بگیر" اما دنیای اطرافش بی وقفه و با همهمه ای نامفهوم پیچ و تاب می...
  10. rust

    اطلاعیه | درخواست نقد دلنوشته |

    موضوع ' دلنوشته زمزمه های بی خوابی |عماد طیبی' https://forum.cafewriters.xyz/threads/41882/
  11. rust

    پایه دلنوشته زمزمه های بی خوابی | عماد طیبی

    در یک زندگی دیگر قصه های شمن را دور آتش باور نمی کردم در یک زندگی دیگر برای خدای رعد قربانی نمی کشتم در یک زندگی دیگر برای عشق مسیح روی زانوهایم نمی افتادم در یک زندگی دیگر به الحاد خود به سان یک آیین نمی بالیدم در یک زندگی دیگر قربانی رعد نگاهت می شدم دم تو آیین من، قصه ی تو آتش من در یک زندگی...
  12. rust

    پایه دلنوشته زمزمه های بی خوابی | عماد طیبی

    مسیر خطوط در طرح های داوینچی را دنبال می کنم رد جنون و نبوغش در خطوط اریب و کالبد شکافانه اش جا مانده و تصور می کنم جولیس سزار هنگام گذر از نقطه بدون بازگشت چه حسی داشته و اینکه انسان نخستین چگونه هنگام رفتن به شکار از کودکش خداحافظی کرده می اندیشم آیا هزاران سال بعد انسان در سیاره ای دیگر هنوز...
  13. rust

    پایه دلنوشته زمزمه های بی خوابی | عماد طیبی

    صدای خنده شغال ها از هر سویی می آمد هر از چندگاه در دسته های چند ده تایی عرض جاده را طی می کردند برای مدتی کوتاه در نور زرد و مریض چراغ ها ظاهر می شدند و دوباره دوان دوان در تاریکی بیابان گم می شدند گلوی یک توله سگ را گرفته بودند و ضجه هایش یک لحظه هم قطع نمی شد سعی می کردم زیاد خیره نشوم تا...
  14. rust

    پایه دلنوشته زمزمه های بی خوابی | عماد طیبی

    دعا می کنی و دعا می کنی و دعا امید داری که کسی به تو گوش می دهد کلافه می شوی چون جوابی نیست تلاش می کنی تا نشانه ای پیدا کنی هر اتفاقی را به نحوی به او ربط می دهی هر بد و خوبی را به شکلی تفسیر و تحلیل می کنی تا باور کنی کسی حواسش به تو هست تا احساس نکنی در این دنیای بی تفاوت و گنگ تنها هستی و...
  15. rust

    پایه دلنوشته زمزمه های بی خوابی | عماد طیبی

    آنچه گفتنی بود گفته شد گرچه ناگفته ها بسیار است این قلم به قدر وسع خود، چند صفحه ای را سیاه کرده این عطش برای ابراز و شنیده شدن از کجا سرچشمه می گیرد؟ این روح پیر، چند گوش و روان را قرض گرفت تا حال خود را روایت کند در آرزوی یک پایان بندی گرچه دوست دارم حال پسر بچه ای را داشته باشم که پس از بازی...
عقب
بالا پایین