اینبار دست رایان را گرفت و با ملایمت به داخل کشید. پیراهن کوتاهی تا زانو، به رنگ سبزِ ملایم بر تن داشت. پیراهن، هیکل ظریفش را به زیبایی قاب گرفته بود.
رایان را همانند عروسک با خود به سمت مبل پنجنفرهی گوشهی هال کشاند. با فشاری روی سرشانهاش، او را روی مبل نشاند.
خودش نیز با فاصلهای به...