آخرین محتوا توسط HADIS.HPF

  1. HADIS.HPF

    در حال ترجمه رمان وکیل خیابانی | مترجم حدیث پورحسن

    از آن‌جا که هنوز دقیق نمی‌دانستم دارم چه‌کار می‌کنم، ترجیح می‌دادم در اتاقم بسته بماند. مطمئن بودم بقیه صبور خواهند بود. سه شماره‌ی «هکتور پالما» را از دفترچه تلفن گرفتم. اولی کسی نبود که دنبالش بودم. دومی پاسخی نداد. سومی به پیغام‌گیر خورد و صدای خودش بود، کوتاه و خشک: -خونه نیستیم. پیام...
  2. HADIS.HPF

    در حال ترجمه رمان وکیل خیابانی | مترجم حدیث پورحسن

    من هیچ عجله‌ای برای ترک کلینیک در پایان روز اول نداشتم. خانه فقط یک اتاق زیرشیروانی خالی بود، نه خیلی بزرگ‌تر از سه تا از اتاقک‌های کوچک «خانه سمرتن». خانه یعنی اتاق‌خوابی بدون تخت، نشیمنی با تلویزیون بدون کابل، و آشپزخانه‌ای با یک میز تا شو و بدون یخچال بود برنامه‌هایی مبهم و دور برای مبله کردن...
  3. HADIS.HPF

    حرفه ای رمان تاکسیدرمیست | نویسنده hadis hpf

    بعد از چند بوق کوتاه، صدای خش‌دار و آرامی در گوشش پیچید: - فرهاد… می‌دونم پوست رو پیدا کردید. فرهاد ل*ب‌هایش را فشار داد، سعی کرد آرامش خودش را حفظ کند، اما چشم‌هایش از عصبانیت شعله می‌زد: - به چه حقی به زن من نزدیک شدی؟؟؟ صدای مردانه، آرام اما تهدیدآمیز، خندید: - نزدیک شدن؟ فرهاد… همه چیز نسبیه…...
  4. HADIS.HPF

    حرفه ای رمان تاکسیدرمیست | نویسنده hadis hpf

    دو ساعت بعد، دفتر واحد جرایم خشن و ویژه هنوز پر از همهمه بود، ولی سکوت سنگینی هم روی همه سایه انداخته بود. هر کسی در گوشه‌ای مشغول تلفن یا مرور پرونده بود، اما نگاه‌ها مدام بین هم رد و بدل می‌شد؛ همه می‌دانستند ماجرای مهتاب جدی و خطرناک است. فرهاد با قدم‌های محکم وارد شد، یک کیسه یخ در دستش، و...
  5. HADIS.HPF

    حرفه ای رمان تاکسیدرمیست | نویسنده hadis hpf

    واحد جرایم خشن و ویژه دفتر پر از همهمه و تنش بود، حتی صدای کلیدهای روی میز مثل کوبیدن پتک به گوش می‌رسید. مرسده با قدم‌هایی سریع و نفس تند جلو رفت، نگاهش مستقیم به آرش دوخته شد. آرش نگران به سمتش آمد: -چرا رنگت مثل گچ سفید شده؟ با دستانی لرزان پاکت کاهی را به سمت آرش گرفت، فرهاد که تازه متوجه...
  6. HADIS.HPF

    حرفه ای رمان تاکسیدرمیست | نویسنده hadis hpf

    هوای مرداد داغ و خفه کننده بود. شرجی مثل پتویی گرم روی پوست می‌نشست و حتی نفس کشیدن هم سخت شده بود. مرسده کیفش را ب*غل گرفته بود و قدم‌هایش را تند روی آسفالت داغ می‌کوبید. بوی قیر و دود، با عطر مانده‌ی قهوه روی لباسش قاطی شده بود. هر صدای بوقی، هر خنده‌ای از جمع‌های پیاده‌رو، انگار مستقیم به...
  7. HADIS.HPF

    در حال ترجمه رمان وکیل خیابانی | مترجم حدیث پورحسن

    ساعت دوازده، میزمان را تحویل دادیم تا ناهار سرو شود. سالن غذاخوری شلوغ بود؛ سوپ آماده بود. چون در همان حوالی بودیم، برای ناهار به رستوران گریل و کبابی فلوریدا رفتیم. جایی که غذای سنتی سیاه‌پوستان سرو می‌کردند. در میان جمعیت، تنها چهره سفید من بود، اما کم‌کم با «سفید بودنم» کنار می‌آمدم. هنوز...
  8. HADIS.HPF

    در حال ترجمه رمان وکیل خیابانی | مترجم حدیث پورحسن

    موکل شماره سه یکی از ساکنان پناهگاه بود؛ دو ماهی میشد که آنجا زندگی می‌کرد، پس مسئله‌ی آدرس برای او ساده‌تر بود. زنی بود پنجاه‌وهشت‌ساله، تمیز و مرتب، و بیوه‌ی یکی از کهنه‌سربازها بود. طبق انبوه مدارکی که من ورق می‌زدم در حالی که مردخای با او صحبت می‌کرد، او مستحق دریافت مزایای بازماندگان نظامی...
  9. HADIS.HPF

    در حال ترجمه رمان وکیل خیابانی | مترجم حدیث پورحسن

    موکل‌ها منتظرمان بودند. دفتر ما در گوشه‌ای از سالن غذاخوری، نزدیک آشپزخانه بود. میز کارمان همان میز تاشویی بود که از آشپز قرض گرفته بودیم. مردخای فایل فلزی گوشه‌ی اتاق را باز کرد و کارمان شروع شد. شش نفر روی صندلی‌هایی کنار دیوار نشسته بودند. او گفت: -کی اول میاد؟ و زنی صندلی‌اش را جلو کشید و...
  10. HADIS.HPF

    در حال ترجمه رمان وکیل خیابانی | مترجم حدیث پورحسن

    مردخای گفت: -یه گشت سریع می‌برمت. من نزدیکش ماندم، وقتی از طبقه‌ی اصلی عبور کردیم. راهروهای کوتاه مثل هزارتو در هم پیچیده بودند و در دو طرفشان اتاق‌های مربعی کوچکی با دیوارهای گچیِ بدون رنگ ردیف شده بود. هر اتاق در داشت، با قفل. یکی از اتاق‌ها باز بود. مردخای داخلش را نگاه کرد و گفت: -صبح بخیر...
  11. HADIS.HPF

    در حال ترجمه رمان وکیل خیابانی | مترجم حدیث پورحسن

    - نه به بدیِ نیویورک، ولی خیلی هم بهتر نیست، متأسفانه! در محله‌ای بودیم که دو هفته پیش، حتی وسط روز و با خودروی زرهی هم ازش عبور نمی‌کردم. در و پنجره‌ی مغازه‌ها با میله‌های آهنی سیاه پوشیده شده بود؛ ساختمان‌های مسکونی بلند و بی‌روح بودند، با لباس‌هایی که از نرده‌ها آویزان بود. همه‌شان آجری و...
  12. HADIS.HPF

    چالش [ تمرین نویسندگی ]2️⃣0️⃣

    من آینه‌ام و او دیگر به من اعتماد ندارد. هر صبح مقابلم، با نگاهی پر از تردید می‌ایستد و می‌گوید: -تو اون نیستی. من اون نیستم! و من… چه بگویم؟ من فقط بازتابم. هیچ دروغی بلد نیستم. اولین بار آرام گفت: - دست‌هات فرق کرده، پوستت شبیه پلاستیکه. من نگاهش کردم. در تصویرم، انگشت‌های خودش را می‌فشرد تا...
  13. HADIS.HPF

    در حال ترجمه رمان وکیل خیابانی | مترجم حدیث پورحسن

    - پلیس‌ها هیچ آموزشی برای برخورد با بی‌خانمان‌ها ندیدن، مخصوصاً اونی که مشکل روانی یا اعتیاد دارن. زندان‌ها پر شده‌ن، سیستم قضایی خودش یه کابوسه و وقتی بی‌خانمان‌ها رو هم واردش می‌کنی، فقط اوضاع رو بدتر می‌کنی. و حالا احمقانه‌ترین بخش ماجرا میدونی چیه؟ نگاهش کردم. -نگه داشتن یه نفر تو زندان روزی...
  14. HADIS.HPF

    در حال ترجمه رمان وکیل خیابانی | مترجم حدیث پورحسن

    -دیگه این حرف رو نزن مردخای با لحنی خشک ادامه داد: -زندان راه‌حل نیست. اون‌جا کثیفه، پر از خشونته، تحقیرکننده‌ست. آدم‌های روان‌پریش رو با معتادا، دزدها و حتی بعضی قاتل‌ها قاطی می‌کنن. اون‌ها رو مثل زباله نگه می‌دارن. نه درمانی هست، نه آموزش شغلی، هیچ چیز. وقتی هم که بالاخره آزاد میشن، از قبل...
  15. HADIS.HPF

    در حال ترجمه رمان وکیل خیابانی | مترجم حدیث پورحسن

    -چه نوع پرونده کیفری؟ -چیزهای کوچک. روند در شهرهای بزرگ آمریکا اینه که بی‌خانمان‌ها رو جرم‌انگاری کنند. شهرهای بزرگ قوانین متعددی تصویب کردند که هدفشون آزار و اذیت کسایی که در خیابون‌ها زندگی می‌کنند. نمی‌تونی گدایی کنی، نمی‌تونی روی نیمکت بخوابی، نمی‌تونی زیر پل چادر بزنی، نمی‌تونی وسایل...
عقب
بالا پایین