آخرین محتوا توسط HADIS.HPF

  1. HADIS.HPF

    نظارت همراه رمان هرشب، بی‌نام | ناظر: تاجر غم

    سلام عشقم خیلی خیلی پارت ارسال شده🤣🤣
  2. HADIS.HPF

    در حال تایپ رمان هرشب، بی نام | گروه اول مسابقه

    هوا گرفته بود. ابری بی‌باران، مثل گلوگاهی که بغض در آن گیر کرده باشد. هنوز به در خانه نرسیده، بوی آشنای گل‌های رز مادرم از پنجره‌های نیمه‌باز به استقبالم آمد. کلید را به‌آرامی در قفل چرخاندم و وارد شدم. همه‌چیز همان‌طور بود که همیشه بود و همان‌قدر که هر بار، فرق داشت. سکوتی غلیظ در فضای خانه...
  3. HADIS.HPF

    در حال تایپ رمان هرشب، بی نام | گروه اول مسابقه

    وقتی در پشت سر آقای نظری بسته شد، لحظه‌ای چشم‌هایم را بستم و اجازه دادم صدای سکوت مطب در گوشم بپیچد. ذهنم میان تصویر دست‌هایی که بی‌وقفه شسته می‌شدند و آن صدای دورگه‌ی «هومن» که هنوز در ذهنم تکرار میشد، سرگردان مانده بود. در همین افکار بودم که نسترن با ضربه‌ای آرام به در، وارد شد. چهره‌اش کمی...
  4. HADIS.HPF

    در حال ترجمه ترجمه رمان برنامه ریزی شده |hadis hpf

    با شیطنت گفتم: - تانگو! ـ اوکی، حرکت‌هاش اینطوریه: عقب، عقب، عقب، کنار، جفت. امتحان کن. یه پام رو عقب بردم. -عقب! دوباره پای دیگه‌ رو عقب گذاشتم. ـ عقب. دوباره پام رو جابه‌جا کردم. ـ حالا، کنار… جفت. پام رو به سمت چپ بردم و پای راستم رو کنارش آوردم. با ذوق پرسیدم: ـ درست بود؟ یه حسی ته دلم...
  5. HADIS.HPF

    در حال ترجمه ترجمه رمان برنامه ریزی شده |hadis hpf

    ـ و راستی، من از کلاس احمقانه‌ات انصراف میدم! این رو گفتم و پا کوبیدم و از سالن رقص بیرون رفتم. عالی شد! احتمالاً الان باید جواب پس بدم. یه سیلی خوردم، یه نیشگون و یه کوفتگی هم رو زانوم دارم. واقعاً تعجب می‌کنم چرا زودتر قیدش رو نزدم. ـ ونسا! یکی صدا زد. برنگشتم تا این‌که یکی دستم رو گرفت، نگاه...
  6. HADIS.HPF

    اطلاعیه ✅درخواست تایید رمان✅

    با درخواست شما موافقت شد ناظر ارشد شما: @malihe با ناظر مربوطه و @HADIS.HPF گفتگویی ایجاد کنید و مشخصات رمان اعم از عنوان، ژانر،خلاصه، مقدمه و سه پارت اول و پیرنگ ارسال کنید
  7. HADIS.HPF

    در حال تایپ رمان ترسناک نقش‌ الآخِر | سارا مرتضوی

    نویسنده‌ی عزیز؛ ضمن خوش‌آمد گویی و سپاس از انتخاب انجمن کافه نویسندگان برای انتشار رمان خود، خواهشمندیم قبل از تایپ رمان، قوانین تایپ رمان را مطالعه فرمایید: [قوانین جامع تایپ رمان] برای رفع ابهامات و اشکالات در را*بطه با تایپ رمان، به این تاپیک مراجعه کنید: [اتاق پرسش و پاسخ رمان‌نویسی] برای...
  8. HADIS.HPF

    در حال تایپ رمان تمنای عشق | نویسنده hadis hpf

    وقتی به ویلا برگشتیم، هنوز بوی نم دریا توی لباس‌هامون نشسته بود. ونوس همون‌طور که ل*ب‌هاش سرخ و چشم‌هاش نیمه‌خندون بود، دو تا پتو آورد، پاپ‌کورن درست کرد و با یه بطری لیموناد تگری جلوی تلویزیون نشستیم. - چی ببینیم؟ آهی کشیدم: - هر چی فقط عاشقانه نباشه، حوصله‌ش رو ندارم. خندید و گفت: - خیلی دیر...
  9. HADIS.HPF

    در حال تایپ رمان تمنای عشق | نویسنده hadis hpf

    صدای منظم موج‌ها که با مهربونی پاهای ساحل رو می‌بوسیدند، سکوت بین‌مون رو پر کرده بود. هوا رو‌به‌خنکی می‌رفت و صدای جیرجیرک‌ها از دور شنیده میشد. پا شدم و کراکس‌های صورتیم رو در آوردم و پا بره*نه به سمت آب رفتم. شن‌های مرطوب زیر پام فرو می‌رفتند و نوک انگشت‌هام با کف‌های موج تماس پیدا کرد. به سمت...
  10. HADIS.HPF

    در حال تایپ رمان نابود کرد، نابود شد | نویسنده hadis hpf

    همین‌طور که جمع گرم کباب و خنده و شوخی بود. کیارش گیتار رو از بغلش برداشت و آماده نواختن شد. انگشت‌هاش رو با مهارت روی سیم‌های گیتار سر می‌داد، صدای نرم و گرمش توی هوای نیمه‌خنک شب پیچید. اولش زیر ل*ب زمزمه کرد، بعد که همه ساکت شدن، با صدای بلندتر خوند: اگه یه روز بری سفر … بری زپیشم بی خبر...
  11. HADIS.HPF

    در حال تایپ رمان نابود کرد، نابود شد | نویسنده hadis hpf

    حیاط ویلا با نور زرد چراغ‌های رشته‌ای تزیین شده بود. وسط باغچه، یه باربیکیو روشن بود و بوی کباب ذغالی تو هوا پخش شده بود. کیارش و لاله کنار آتیش نشسته بودند، کیارش گیتار می‌زد و لاله داشت موهیتو توی لیوان‌ها می‌ریخت. همه‌چی بوی آخر هفته آدم‌های عادی رو می‌داد. هر چند عادی شدن من رو می‌ترسوند...
  12. HADIS.HPF

    اطلاعیه [ تاپیک جامع درخواست جلد ] ۱۴۰۴

    با سلام😍 درخواست جلد برای رمان نابود کرد نابود شد رو دارم https://forum.cafewriters.xyz/threads/13219/
  13. HADIS.HPF

    چالش [تمرین نویسندگی]🔟

    فکرش را نمی‌کرد یک انتخاب ساده سرنوشتش را به کابوسی بی‌پایان گره بزند. در را فقط برای چند دقیقه باز کرد، فقط برای پرسیدن آدرس! اما حالا، صدای خش‌خش آن زن از پشت دیوار، هر شب نزدیک‌تر می‌شود. آینه‌ی کنار راهرو، دیگر تصویر خودش را نشان نمی‌دهد. و آن پسر بچه، با پیراهن خونی هنوز روی پله‌ی سوم...
عقب
بالا پایین