-
-
چند بار جدی به مرگ فکر کردین؟! زیاد حداقل من یکی خیلی بهش فکر کردم مشکییییییی مشکیههه شایدم سفید سفیددددد همش رو لحظه آخر روم میکنم... -
لعنت به هر چی خستگیه مغزم روحم جسمم حتی خسته ام نه حوصله خواب دارم نه با کسی درموردش صحبت کنم نه میتونم جلوی فکر کردنم رو بگیرم فکر...
-
آدمای عصبی آدمای جالبین نه؟! عع سلام نکردم که.. سلام ببخشید یکم حالم خوب نیست شایدم یکم بیشتر دیگه خسته شدم اینقدر گلایه کردم تو...
-
فکر کنم فهمیده باشین تا الان که همش دارم لحظات غمگین زندگیم رو ثبت میکنم درسته، درست فهمیدین چون دیگه چیزی خوشحالم نمیکنه، میکردها ولی...
-
Azaliya به موضوع نظارت همراه ترجمه برنامه ریزی شده | ناظر: Azaliya پاسخ داده‌است.@HADIS.HPF سلام پارت‌های جدید چک شد.
-
Azaliya به HADIS.HPF نوشته در موضوع در حال ترجمه ترجمه رمان برنامه ریزی شده |hadis hpf با
Like واکنش نشان داد.
با شیطنت گفتم: - تانگو! ـ اوکی، حرکت‌هاش اینطوریه: عقب، عقب، عقب، کنار، جفت. امتحان کن. یه پام رو عقب بردم. -عقب! دوباره پای دیگه رو... -
Azaliya به HADIS.HPF نوشته در موضوع در حال ترجمه ترجمه رمان برنامه ریزی شده |hadis hpf با Like واکنش نشان داد.
ـ و راستی، من از کلاس احمقانه‌ات انصراف میدم! این رو گفتم و پا کوبیدم و از سالن رقص بیرون رفتم. عالی شد! احتمالاً الان باید جواب پس بدم...
-
Azaliya به سارا مرتضوی نوشته در موضوع در حال تایپ رمان ترسناک نقش الآخِر | سارا مرتضوی با Like واکنش نشان داد.
آرش بلند شد. چیزی در دلش فروریخته بود. _ این... امکان نداره. _ آره، ولی روی اون برگه، اسم شما نوشته شده بوده به عنوان نویسنده یا...
-
Azaliya به سارا مرتضوی نوشته در موضوع در حال تایپ رمان ترسناک نقش الآخِر | سارا مرتضوی با Like واکنش نشان داد.
انگار هوا کمی سنگین‌تر شد. آرش نفهمید کی نفسش را حبس کرده بود. فقط حس کرد دستش یخ کرده و در همان لحظه، گوشه چشمش تکان عجیبی در جسد دید،...
-
Azaliya به سارا مرتضوی نوشته در موضوع در حال تایپ رمان ترسناک نقش الآخِر | سارا مرتضوی با Like واکنش نشان داد.
سردخانه بیمارستان، ساعت پنج عصر. نور فلورسنت روی کاشی‌های ترک‌خورده می‌ریخت. بوی الکل و چیزی تندتر مثل فلز درهوا پخش بود. آرش هیچ‌وقت...
-
Azaliya به سارا مرتضوی نوشته در موضوع در حال تایپ رمان ترسناک نقش الآخِر | سارا مرتضوی با Like واکنش نشان داد.
تلفن درست وسط تایپ یک جمله زنگ خورد. آرش نگاهش را از صفحهٔ مانیتور جدا کرد. ساعت روی دیوار ۹:۱۳ صبح را نشان می‌داد. شماره ناشناس بود،...
-
Azaliya به سارا مرتضوی نوشته در موضوع در حال تایپ رمان ترسناک نقش الآخِر | سارا مرتضوی با Like واکنش نشان داد.
مقدمه این‌ها آخرین کلماتی‌ست که با خط خودم می‌نویسم، اگر هنوز خطی مانده باشد. از وقتی که آن جمله را خواندم، نه، فقط دیدم... چیزی در من...
-
Azaliya به سارا مرتضوی نوشته در موضوع در حال تایپ رمان ترسناک نقش الآخِر | سارا مرتضوی با Like واکنش نشان داد.
نام رمان: نَقش الآخِر نویسنده: سارا مرتضوی ژانر: ترسناک، معمایی، عاشقانه ناظر: @Blu moon خلاصه: نویسنده‌ای به‌نام «آرش» پس از چند سال...
-
Azaliya به دیـوا نوشته در موضوع اطلاعیه || کارگاه آموزش شخصیت پردازی در رمان ° کافه نویسندگان || با Like واکنش نشان داد.
"بسمه تعالی" شخصیت‌ها جان و روح قصه و داستان هستند شخصیت‌ها هستند که قصه‌ای برای گفتن و خواننده‌‌ای برای خواندن دارند بدون شخصیت‌ها...
-
Azaliya به مینِرا نوشته در موضوع اطلاعیه || کارگاه آموزش شخصیت پردازی در رمان ° کافه نویسندگان || با Like واکنش نشان داد.
اعلام آمادگی
-
-
در حال بارگیری…
-
در حال بارگیری…
-
در حال بارگیری…
