به کافه نویسندگان خوش آمدید
با خواندن و نوشتن رشد کنید و به آینده متفاوتی فکر کنید.در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با ما باشید
آخرین فعالیت (SINA)
-
(SINA) به HADIS.HPF نوشته در موضوع در حال تایپ رمان نابود کرد، نابود شد | نویسنده hadis hpf با
Like واکنش نشان داد.
پشت سرش قدم برداشتم. هنوز حالم خوب نبود، اما صدای قدم‌های آرین جلوتر ازم، حس امنیت می‌داد. گاهی با سر برمی‌گشت تا مطمئن بشه هنوز دنبالش... -
(SINA) به موضوع اتمام نظارت رمان سایه های مرده | ناظر: تاجر غم پاسخ داده‌است.سلام پارت‌های جدید ارسال شد خسته نباشی -53-؟"_}
-
وقتی وارد رختکن شد، نه حرفی زد و نه نشانی از خشم داشت. میلی به آب نداشت هرچند گلویش از خشکی به درد افتاده بود. فقط کمدش را باز کرد و...
-
(SINA) به Helen.m نوشته در موضوع در حال تایپ رمان قم*ار دوزخی دلها | مهسا ستوده با Like واکنش نشان داد.
صحرا: درد کل سرم رو گرفته بود. آب می‌خواستم؛ هر چی می‌گفتم، انگار صدای من اون‌قدر بلند نبود که شنیده بشه. انگار تنها توی یه اتاق بودم...
-
(SINA) به Helen.m نوشته در موضوع در حال تایپ رمان قم*ار دوزخی دلها | مهسا ستوده با Like واکنش نشان داد.
داشتم می‌رفتم بیرون که پام به گوشه تخت گیر کرد و یک‌دفعه با سر زمین خوردم. پیشونیم به شدت غرق خون شد و دستم رو روی سرم گذاشتم. می‌خواستم...
-
(SINA) به ..LADY Dyva.. نوشته در موضوع در حال تایپ رمان قم*ار دوزخی دلها | مهسا ستوده با Like واکنش نشان داد.
نویسنده‌ی عزیز؛ ضمن خوش‌آمد گویی و سپاس از انتخاب انجمن کافه نویسندگان برای انتشار رمان خود، خواهشمندیم قبل از تایپ رمان، قوانین تایپ...
-
(SINA) به Helen.m نوشته در موضوع در حال تایپ رمان قم*ار دوزخی دلها | مهسا ستوده با Like واکنش نشان داد.
از دانشگاه بیرون اومدم و به سمت کافه به راه افتادم. توی یه کافی‌شاپ یک شیفت کار می‌کنم؛ ازساعت چهار تا دوازده شب، البته تا چهارشنبه...
-
(SINA) به مینِرا نوشته در موضوع خوب رمان سایه‌ی خونین سیاوش اثر رهگذر شب (گیتی) با Like واکنش نشان داد.
سرم رو که آوردم بالا جو بینمون عوض شده بود. نگاه، بین ما به وسیله‌ی ابراز نفرت تبدیل شده بود و من هیچ ایده‌ای ندارم که چرا این طور بود...
-
دستش را آرام به سمت علامت درخشان برد. انگار چیزی درونش او را وادار می‌کرد که لمسش کند. هنوز به آن نرسیده بود که چشم‌هایش تار شد؛ دوباره...
-
به آن سایه خیره شد. سایه‌ای که مثل هیچ‌کدام از سایه‌هایی که تا به حال دیده بود، نبود. نه شکل داشت و نه صاحب. انگار خلأیی سیاه و زنده...
-
عرق سردی از انحنای کمرش عبور کرد و به یاد آورد که برای دور بعدی باید آماده شود. با چشم دنبال رقیب زیبایش گشت اما اثری از او نبود. لابد...
-
از جای خود بلند شد و خواست که به دنبالش برود اما با صدای بلندگو که شماره‌ی نفرات یک و ده را فرامیخواند به اجبار مسیرش را به سمت سالن...
-
«بنام شاعر زندگی» نام داستان: گیشا نویسنده: سحر راد (ملقب به آشوب) ژانر: عاشقانه، تراژدی، اجتماعی خلاصه: بیست و هفتمین روز از آبان ماه...
-
بی‌هدف در خیابان‌ها می‌چرخید، درست شبیه من که موج موج تهی میشد. صدای بی‌قفه‌ی زنگ تماس موبایل من در حالی که شهریار پشت خط بود، دست و دلم...
-
(SINA) به هوروس نوشته در موضوع عالی رمان پسر پادشاه، دشمن پادشاهی | گروه پنجم مسابقه با Like واکنش نشان داد.
سکوت درون هیراشما ترک برداشت. لوسین، آرام و بی‌صدا پیکر نیمه‌جان پسر را روی دستانش بلند کرد؛ گویی تکه‌ای پر سبک‌وزن را به آغو*ش گرفته...