-
-
Elaheh_A به جیــــــلان نوشته در موضوع در حال تایپ رمان خاک‌ریز شیشه‌ای | به قلم غزاله.الف با
Love واکنش نشان داد.
خندان داد می‌کشد: - بده گوشیمو ببینم. اذیتش نکن! پری نگفتی؟ مهدیار چی گفت؟ زدت واقعا؟ اون دوهزاری... جان کنده؛ دکمه‌ی قرمز رنگِ پایان... -
Elaheh_A به جیــــــلان نوشته در موضوع در حال تایپ رمان خاک‌ریز شیشه‌ای | به قلم غزاله.الف با Love واکنش نشان داد.
گوشی‌‌ام در جیبم می‌لرزد. روشنش می‌کنم و با اکراه و چشمانی تار شده از اشک به پیام‌هایی که خندان پشتِ هم برایم فرستاده می‌نگرم: -پریزاد...
-
Elaheh_A به جیــــــلان نوشته در موضوع در حال تایپ رمان خاک‌ریز شیشه‌ای | به قلم غزاله.الف با Love واکنش نشان داد.
اینکه نمی‌گوید: - آخه من تصدقِ اون نازِ توی صدا زدنت بشم دخترِ شاهِ پریون! هم مجازاتِ من باشد. نگاهم می‌کند و منتظر است تا ادامه دهم،...
-
Elaheh_A به جیــــــلان نوشته در موضوع در حال تایپ رمان خاک‌ریز شیشه‌ای | به قلم غزاله.الف با Love واکنش نشان داد.
با اولین حرکت، صدای سوزناکی در فضا پخش شده و لبریزم می‌کند؛ از حرف، دلتنگی و دلنگرانی. جلوگیری از برهم خوردن لبانم به یکدیگر غیر قابل...
-
Elaheh_A به جیــــــلان نوشته در موضوع در حال تایپ رمان خاک‌ریز شیشه‌ای | به قلم غزاله.الف با
Like واکنش نشان داد.
وقتی که دستِ چروکیده‌اش را با آزاردگی به قلبش می‌رساند، ضربان در سرم شدت می‌گیرد. انگشتانِ یخ زده‌ی او را که روی صورت آقا جون نشسته‌اند... -
Elaheh_A به جیــــــلان نوشته در موضوع در حال تایپ رمان خاک‌ریز شیشه‌ای | به قلم غزاله.الف با Like واکنش نشان داد.
- مثل اینکه تو حال خودش نبوده؛ داخل یه دورهمیِ غیر قانونی گرفتنش. و متاسفانه همشون رو فرستادن به شعبه‌ی مبارزه با مواد مخد... ادامه‌ی...
-
Elaheh_A به جیــــــلان نوشته در موضوع در حال تایپ رمان خاک‌ریز شیشه‌ای | به قلم غزاله.الف با Like واکنش نشان داد.
غذا سرو می‌شود، همه از جایشان برمی‌خیزند. تشکر می‌کنند، وسایل‌ها را با سرعت به آشپزخانه می‌بریم و من حس می‌کنم حتی یک ثانیه هم نگذشته...
-
Elaheh_A به جیــــــلان نوشته در موضوع در حال تایپ رمان خاک‌ریز شیشه‌ای | به قلم غزاله.الف با Like واکنش نشان داد.
- یکی نیست به این جماعت مفت خور بگه شما بچه‌ی روغن زردین، اوف نمی‌شید ما تحتتون رو تکون بدین. حالا برو به نوه‌هاشون بگو سر روفرشی رو...
-
Elaheh_A به جیــــــلان نوشته در موضوع در حال تایپ رمان خاک‌ریز شیشه‌ای | به قلم غزاله.الف با Like واکنش نشان داد.
- مطمئنی پنج شیش تا بود فقط؟ قیافت میگه پنج صدمم ناراحت نشدی! لبانش بیشتر کش می‌آیند و صورتم را می‌بوسد: - معلومه که نشدم. بگو ببینم...
-
Elaheh_A به جیــــــلان نوشته در موضوع در حال تایپ رمان خاک‌ریز شیشه‌ای | به قلم غزاله.الف با Like واکنش نشان داد.
هنوز سینی را برنداشته‌ام که صدایی محو از پذیرایی به گوشم می‌رسد. صدایِ اویی که سرد، محکم و بلند ماجد را مواخذه می‌کند: - بلند شو ببینم...
-
Elaheh_A به جیــــــلان نوشته در موضوع در حال تایپ رمان خاک‌ریز شیشه‌ای | به قلم غزاله.الف با Like واکنش نشان داد.
سرگردان به دنبال سرپناهی بی خطر می‌گردم که بی‌بی فرشته‌ی نجاتم می‌شود و با صدایی بلند و رسا، همانطور که کمر و زانویش را دست گرفته،...
-
Elaheh_A به جیــــــلان نوشته در موضوع در حال تایپ رمان خاک‌ریز شیشه‌ای | به قلم غزاله.الف با Like واکنش نشان داد.
پشت سرم می‌ایستد. نمی‌بینمش، ولی صدای بم شده‌اش را می‌شنوم: - سلام. احوالِ آقا ماجد؟ سوالات زیر پوستی‌ای که در آن جمله‌ی کوتاه ماجد مطرح...
-
Elaheh_A به جیــــــلان نوشته در موضوع در حال تایپ رمان خاک‌ریز شیشه‌ای | به قلم غزاله.الف با Like واکنش نشان داد.
در ساعاتی که آنجا هستم روی میز و دستگاه‌ها را دستمال می‌کشم تا گرد‌ی رویشان نماند. شاید کسی بخواهد بعد از این شدت دلمردگی‌ام را از...
-
Elaheh_A به جیــــــلان نوشته در موضوع در حال تایپ رمان خاک‌ریز شیشه‌ای | به قلم غزاله.الف با Like واکنش نشان داد.
این همان تصوری بود که از آینده‌ام با شریکِ زندگیم داشتم و می‌خواستم آن را زندگی کنم. نداشتن محدودیت، همراهی‌اش در کارهایم، تایید شدن از...
-
Elaheh_A به جیــــــلان نوشته در موضوع در حال تایپ رمان خاک‌ریز شیشه‌ای | به قلم غزاله.الف با Like واکنش نشان داد.
روی صندلی چوبی‌ام می‌نشینم و سرم را روی میزِ کارم می‌گذارم. در زاویه‌ی دیدم پوره‌های چوب و ابزار آلات بی‌نظم و شلخته در اطرافِ کارگاه و...
-
-
در حال بارگیری…
-
در حال بارگیری…
-
در حال بارگیری…
