برگزیده رمان دگم | نویسنده آیناز تابش

وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
نوشته‌ها
نوشته‌ها
2,252
پسندها
پسندها
7,117
امتیازها
امتیازها
388
سکه
844
نام رمان: دگم
ژانرها: اجتماعی
نویسنده: آیناز تابش
ناظر: @Tala

خلاصه: می‌توان گفت منشاً تمام جنگ و جدال‌های دنیا آفتی به نام عقیده است. مسائل، رفتارها و قضاوت‌ها همگی وابسته به عقاید ما هستند. اما باورها از کجا آمده‌اند؟ آن‌قدر که ما می‌پنداریم مقدس و بی‌عیب هستند؟ آیا واقعاً هستی همانند قفسه‌های کتاب مرتب‌شده بر اساس حروف الفبا در قید و بند نظم است و فلسفه‌ی وجود انسان در جهان با هر موجود دیگری تفاوت دارد؟
r038054_img_3270_(1)_5pq2.jpeg
 
آخرین ویرایش:

8e8826_23124420-029b58f3e8753c31b4c2f3fccfbe4e16.png

نویسنده‌ی عزیز؛
ضمن خوش‌آمد گویی و سپاس از انتخاب انجمن کافه نویسندگان برای انتشار رمان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان، قوانین تایپ رمان را مطالعه فرمایید:
[قوانین جامع تایپ رمان]

برای رفع ابهامات و اشکالات در را*بطه با تایپ رمان، به این تاپیک مراجعه کنید:
[اتاق پرسش و پاسخ رمان‌نویسی]

برای سفارش جلد رمان، بعد از ۱۰ پست در این تاپیک درخواست دهید:
[تاپیک جامع درخواست جلد]

بعد از گذاشتن ۲۵ پست ابتدایی از رمانتان، با توجه به شراط نوشته شده در تاپیک، درخواست تگ دهید:
[درخواست تگ رمان]

برای سنجیدن سطح کیفیت و بهتر شدن رمانتان، در تالار نقد، درخواست نقد مورد نظرتان را دهید:
[تالار نقد]

بعد از ۱۰ پست‌ برای درخواست کاور تبلیغاتی، به تاپیک زیر مراجعه کنید:
[درخواست کاور تبلیغاتی]

برای درخواست تیزر، بعد از ۱۵ پست به این تاپیک مراجعه کنید:
[درخواست تیزر رمان]

پس از پایان یافتن رمان، در این تاپیک با توجه به شرایط نوشته شده، پایان رمانتان را اعلام کنید:
[اعلام پایان تایپ رمان]

جهت انتقال رمان به متروکه و یا بازگردانی آن، وارد تاپیک زیر شوید:
[درخواست انتقال به متروکه و بازگردانی]

برای آپلود عکس شخصیت های رمان نیز می توانید در لینک زیر درخواست تاپیک بدهید:
[درخواست عکس شخصیت رمان]

و برای آموزش‌های بیشتر درباره‌ی نوشتن و نویسندگی، به تالارآموزشی سر بزنید:
[تالارآموزشی]


با آرزوی موفقیت شما

کادر مدیریت تالار رمان انجمن کافه نویسندگان
 
نمی‌دانم چرا انسان‌ها این‌قدر دوست دارند بدوند! تند بدوند، سبقت بگیرند. مثلاً صبح که داشتم برای پروژه‌ی جدید به خانه‌ی ژان بوسوعه می‌رفتم، دو پسر بچه را دیدم که از مدرسه به سمت خانه می‌دویدند. می‌خندیدند و مدام سعی می‌کردند از یک‌دیگر جلو بزنند. به ته کوچه رسیدند، مقابل خانه‌شان، یک ساختمان معمولی سفید_قهوه‌ای مثل تمام ساختمان‌های دیگر. پسری که موهای فرفری داشت با خوشحال فریاد زد:
- اول!
و دوستش پس از چند ثانیه به او رسید. چنان از اول شدنش احساس قدرت می‌کرد که گویا تمام دنیا را لای پارچه‌ای پیچیده بودند و تقدیمش کرده بودند! چند دقیقه بعد با هم خداحافظی کردند و هر کدام به سوی طبقه‌ی خودشان دویدند. هیچ ردی از مسابقه نماند. اول شدن پسرک مانند خنده‌ای بود که لحظه‌ای در کوچه پیچیده و پس از چندی هیچ ردی از آن نمانده بود. با خودم گفتم یعنی ارزشش را داشت که برای چنین چیزی تا این حد خود را عذاب بدهد و نفس نفس بزند؟ درک نمی‌کردم چرا مانند یک قورباغه‌ی خوشحال بالا و پایین می‌پرد و ذوق می‌کند. ژان بوسوعه هم خود را عذاب می‌دهد. طی چهل-پنجاه سال زندگی‌ای که داشته مدام دویده تا بتواند خانه‌ی بزرگی بخرد و بازسازی کند. پسرانش را به مدرسه‌ی خصوصی بفرستد و برای زنش گوشواره‌ی یاقوت بگیرد. ژان بوسوعه جداً دل خجسته‌ای دارد. گاهی اوقات حتی به ذهنم خطور نمی‌کند که او بیست-سی سال دیگر قرار است بمیرد و کت و شلوارهای قشنگش کنج کمد دیواری خاک بخورد. من خانه‌ها را بازسازی و دیزاین می‌کنم و به صاحب‌خانه‌ها تحویل می‌دهم. ژان بوسوعه خانه را به کی تحویل می‌دهد؟ احتمالاً عاقبت خانه‌ی او هم همچون اول شدن آن مو فرفری می‌شود. مسابقه‌ای که پسرک روزی در آن اول شده، خانه‌ای که ژان بوسوعه روزی در آن زندگی می‌کرده. خانه بدون ژان بوسوعه دیگر معنا ندارد و خوشحالی پسرک هم با تمام شدن مسابقه مفهومش را از دست می‌دهد. من کارم را درست قبل از آن‌که معانی‌اش ناپدید شوند تمامش می‌کنم. خانه‌ را به ژان بوسوعه نشان می‌دهم و او شاد می‌شود‌ و بابت سلیقه‌ی عالی‌ام تحسینم می‌کند. معنای تحسین او به چیز دیگری وابسته نیست و هرگز پایان نمیابد.
 
آخرین ویرایش:
آخرین ویرایش:
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
عقب
بالا پایین