دلنوشته شبهاتِ مُکَرر| به قلم ریپر

اقیــانــــــوس

مدیرتالارعلوم‌+شایعه‌نویس+آز تدوینگر‌ومترجم
پرسنل مدیریت
مدیر رسـمی تالار
منتقد ادبی
ژورنالیست
رمان‌خـور
گوینده
مقام‌دار آزمایشی
نویسنده نوقلـم
نوشته‌ها
نوشته‌ها
4,088
پسندها
پسندها
23,615
امتیازها
امتیازها
813
سکه
10,769

به نام سکوتی که فریاد می‌زند
اثر: شبهاتِ مُکَرر
به قلم: SONIYA_RPR
ژانر: اجتماعی، تراژدی

دیباچه:
در این مُثله‌گاهِ نگاه، هر نفسی که برمی‌آید، حکمِ نهایی قاضی‌ای است که هرگز او را ندیده است. اینجا، آناتومیِ سکوتِ درونی، زیر تیغِ تشریحِ هزاران زبان، پاره‌پاره می‌شود. او، تندیسِ تقدیری است که نه بر سنگ، بلکه بر ذهن‌های پُرمدعا تراشیده شده؛ روایتِ تلخِ تنفس در قفسی شیشه‌ای که هر زاویه‌اش انعکاسِ صدها انگشت اتهام است.
 
آخرین ویرایش:
•○°●‌| به نام خالق واژگان ‌|●°○•°

do.php



نویسندگان گرامی صمیمانه از انتخاب انجمن کافه نویسندگان برای ارائه آثار ارزشمندتان متشکریم!

‌‌


پیش از شروع تایپ آثار ادبی خود، قوانین و نحوه ی تایپ آثار ادبی در"انجمن کافه نویسندگان" با دقت مطالعه کنید.
‌‌


قوانین تایپ دلنوشته


شما می‌توانید پس از 10 پست درخواست جلد بدهید.



درخواست جلد برای آثار

‌‌
پس از گذشت حداقل ۱۵ پست از دل‌نوشته، می‌توانید در تاپیک زیر درخواست نقد دل‌نوشته بدهید. توجه داشته باشید که دل‌نوشته‌های تگ‌دار نقد نخواهند شد و در صورت تمایل به درخواست نقد، قبل از درخواست تگ این کار را انجام بدهید.


درخواست نقد دلنوشته

‌‌

پس از 15 پست میتوانید برای تعیین سطح اثر ادبی خود درخواست تگ بدهید.



درخواست تگ برای دلنوشته


همچنین پس از ارسال 20 پست پایان اثر ادبی خود را اعلام کنید تا رسیدگی های لازم نیز انجام شود..


اعلام اتمام آثار ادبی

‌‌

اگر بنا به هر دلیلی قصد ادامه دادن اثر ادبی خود را ندارید می توانید درخواست انتقال به متروکه بدهید تا منتقل شود..



درخواست انتقال به متروکه

‌‌‌

○● قلمتان سبز و ماندگار●○

«مدیریت تالار ادبیات»
‌‌‌‌‌
 
آخرین ویرایش:
من از گچ‌بریِ نگاه‌ها ساخته شده‌ام، نه از جوهرِ وجودِ خویش.
هر روز، رستاخیزی است از دیروزِ داوری‌ها؛ قاضی‌هایی که در آستانه‌ی پنجره‌هایم مُهری از اتهام می‌کوبند.
روحم، موزه‌ی متروکی است که تندیس‌های نقد و عیب‌جویی در آن صف کشیده‌اند.
انگار باید هر لحظه، اطلسِ توجیهات را ورق بزنم تا شایسته‌ی یک سطر زندگی باشم.
چگونه می‌شود در این هجمه‌ی صوتی، صدایی از حقیقتِ خود را به گوش جهان رساند؟
 
کلمات‌شان، پیکان‌های مسمومی است که از کمانِ جهل شلیک می‌شوند.
می‌نشینند بر زخم‌های عریانی که خودشان خالق آن بوده‌اند؛ سپس، بانگِ تبرئه سر می‌دهند.
من، محکومِ ابدیِ بومِ نقاشی‌ام که دیگران آن را به رنگِ میل خود می‌آلایند.
آیا هیچ‌ک.س نمی‌داند که پوست ضخامتِ کافی برای دفعِ این حجم از نگاهِ مُوَشکافانه را ندارد؟
در این تئاترِ تهمت، حتی سکوت هم یک اعترافِ فاجعه‌آمیز تفسیر می‌شود.
 
چشمانم، دو دوربینِ ثبت وقایع شده‌اند که تمامِ جزئیاتِ ترس را ضبط می‌کنند.
خنده‌هایم، رقصِ ماسکی است بر چهره‌ی متفکری که از درون مُنهَمِک شده است.
این قضاوت‌ها، همانند خوره‌ی نامرئی، ستون فقراتِ اعتماد به نفس را می‌جَوَند.
من، یک متهمِ مادرزاد هستم که تنها جُرمش، تفاوت داشتن با قالبِ مطلوب آن‌هاست.
در این برزخِ هویت، خودِ واقعی‌ام مدام در حالِ استعفا دادن است.
 
سایه‌هایشان، دیوارنگاره‌هایی است که مرا در هیأتِ غولی سنگی نمایش می‌دهند.
درونِ من اما، کودکی لرزان، با تکه‌ای شیشه‌ی شکسته، به دنبالِ تکثیرِ خورشید است.
آنان، از من آینه‌ای صاف می‌طلبند، در حالی که خودشان، بلورِ وجودم را شکسته‌اند.
این، میدانِ مینِ روان است؛ هر گامی که برمی‌دارم، انفجاری از کنایه به همراه دارد.
گویی برایِ اثباتِ بی‌گناهی، باید تا سرحدِ محو شدن، شبیه به آرزوهایشان شوم.
 
ل*ب‌هایشان، قفل‌هایی بر دهانِ حقیقتی است که سال‌هاست آرزوی فریاد دارد.
من در سلولِ بایدها حبس شده‌ام؛ زندانی که کلیدش، در جیبِ داورانِ ابدی‌ام جا مانده است.
هر کلمه‌ی محتاطانه‌ای که بر زبان می‌آورم، در قاموسِ آنان، مُهرِ تأیید بر خطاهایم است.
من، قربانیِ جنگِ ابدیِ میانِ آنچه هستم و آنچه تصور می‌کنند شده‌ام.
آیا این رنج، یک سهمیه است که باید برای زیستن در این جهان، با خود حمل کنم؟
 
نفس می‌کشم، اما ریه‌هایم مملو از غبارِ سنگینِ انتظاراتِ آن‌هاست.
چگونه می‌توان از پسِ این زلزله‌ی مدامِ قضاوت‌ها، ویرانه‌های روح را دوباره سرپا کرد؟
قلبم، یک ساعتِ شنیِ معکوس است که زمان را به عقب می‌بَرَد؛ به لحظه‌ی اولین تهمت.
آن‌ها مرا نه برایِ اَعمالَم، بلکه برایِ امکانِ انجامِ آن اَعمال مجازات می‌کنند.
دیگر توانِ ایستادن بر این خطِ باریکِ تمایز میانِ منِ واقعی و منِ موهوم را ندارم.
 
دست‌هایم، از تایپِ هویتِ درونی‌ام بر صفحه‌ی سنگیِ ذهن‌هایشان، خسته شده‌اند.
اینجا، هرکس، خود را صاحبِ تفسیری می‌داند که مُقدس‌تر از متنِ اصلی است.
من، یک کتابِ خطای چاپ شده‌ام که همه، با خط قرمز، حواشیِ غلطش را علامت می‌زنند.
چرا باید هر روز، با زرهی از خونسردی، به میدانِ نبردِ با نادیده‌ها بروم؟
نزدیک‌ترین افراد، دورترین داورانی هستند که بر تختِ قضاوت نشسته‌اند.
 
کابوسِ من، نه در خواب، بلکه در بیداریِ چشمانِ ناظران تجلی می‌یابد.
انگار در شیشه‌ی عمرم، به جای زمان، تعدادِ داوری‌ها در حالِ کم شدن است.
می‌خواهند مرا در پالتویِ تنگِ تعریفِ مطلوب خود محبوس کنند تا آرامش یابند.
من، پرنده‌ای هستم که بال‌هایش را با نخِ نقد بسته‌اند و انتظارِ اوج گرفتن دارند.
این، یک اعتصابِ عمومی علیه حقِ زیستنِ آزادانه‌ام است.
 
عقب
بالا پایین