در حال تایپ دلنوشته رقیه جان بابا | دلارام منش

دلارامـــ!

مدیر آزمایشی تالار سرگرمی + مترجم آزمایشی
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایـشی تالار
ناظر اثـر
مقام‌دار آزمایشی
نوشته‌ها
نوشته‌ها
283
پسندها
پسندها
895
امتیازها
امتیازها
133
سکه
1,533
نام اثر: رقیه جان بابا
سرشناسه: دلارام منش
موضوع: دلنوشته
سبک/ژانر: مذهبی-تراژدی
سال نشر: 1404
منتشر شده در: انجمن کافه نویسندگان - تالار ادبیات - بخش تایپ دلنوشته.
دیباچه:
زمین لرزید از صدای جیغی که نام بابا را صدا زد. هربار که نام بابا روی زبان دخترک جاری می‌شد، ابر داد می‌زد، زمین زجه می‌زد و فرات می‌جوشید.
عمه محکم او را گرفته بود. دستانش را از پشت روی چشمان کوچکش گذاشته بود و کنار گوشش او را به آرامش دعوت می‌کرد.
ـ آرام باش دخترم… آرام باش عزیز دل حسین!
اما دل کوچک رقیه، در طوفان درد و بی‌کسی، آرام نمی‌گرفت. هر فریادش، موجی بود که بر دل زمین می‌کوبید و ستارگان آسمان را به اشک وامی‌داشت.
باد صحرا، پر از بوی خون و خاک، موهای او را به رقص درآورد و سکوت شکننده‌ی کربلا را به لرزه انداخت.
او با هر نگاه، جهان را به تماشای مظلومیتی می‌نشاند که هیچ زبانی تاب گفتنش را نداشت؛ با هر نفس، دعایی خاموش به آسمان می‌فرستاد، تا شاید راهی برای نجات بابا جانش باشد... .
 
آخرین ویرایش:
•○°●‌| به نام خالق واژگان ‌|●°○•°

do.php

نویسندگان گرامی صمیمانه از انتخاب انجمن کافه نویسندگان برای ارائه آثار ارزشمندتان متشکریم!

پیش از شروع تایپ آثار ادبی خود، قوانین و نحوه ی تایپ آثار ادبی در"انجمن کافه نویسندگان" با دقت مطالعه کنید.




شما می‌توانید پس از 10 پست درخواست جلد بدهید.




پس از گذشت حداقل ۱۵ پست از دل‌نوشته، می‌توانید در تاپیک زیر درخواست نقد دل‌نوشته بدهید. توجه داشته باشید که دل‌نوشته‌های تگ‌دار نقد نخواهند شد و در صورت تمایل به درخواست نقد، قبل از درخواست تگ این کار را انجام بدهید.




پس از 15 پست میتوانید برای تعیین سطح اثر ادبی خود درخواست تگ بدهید.




همچنین پس از ارسال 20 پست پایان اثر ادبی خود را اعلام کنید تا رسیدگی های لازم نیز انجام شود..





اگر بنا به هر دلیلی قصد ادامه دادن اثر ادبی خود را ندارید می توانید درخواست انتقال به متروکه بدهید تا منتقل شود..




○● قلمتان سبز و ماندگار●○
«مدیریت تالار ادبیات»
‌‌‌‌‌
 
باباجان…
دلم برایت تنگ است، تنگ‌تر از همه‌ی نفس‌هایی که در سینه حبس می‌شود و جرأت بیرون آمدن ندارند.
آن‌قدر دلتنگم که دستان خونین و لرزانم را بالا می‌آورم، تا در خیال خود قابِ صورتت کنم؛
شاید آرامشی که از وقتی رفتی، از من دریغ شده، در نگاه تو دوباره زنده شود.
بابا…
هر زخمِ تنم می‌سوزد، هر جراحتی آتش می‌افکند بر جانم،
اما چه می‌دانند آنان که بر ناله‌هایم می‌خندند؟
چه می‌فهمند آنان که بر زخم‌های من نمک می‌پاشند؟
نمی‌دانند که درد، فقط در پیکر نمی‌ماند؛
درد، وقتی به دل می‌رسد، هزار برابر جان را می‌سوزاند.
به جان مادرت زهرا قسم…
ای بابای مظلومم، زخم‌هایم خون می‌ریزند،
اما این دل، این دلِ بی‌قرار،
بیش از همه‌ی آن‌ها عذابم می‌دهد؛
که می‌خواهد بغضش را در آغو*ش تو بشکند،
اما میان ما و تو، دیوارِ جدایی کشیده‌اند.
باباجان…
ای سایه‌ی از دست‌رفته، ای تکیه‌گاهِ همیشه،
من مانده‌ام با دلتنگی‌ای که مثل خنجر، هر لحظه عمیق‌تر فرو می‌رود.

زخمِ تن اگر ببندد، زخم دل، هرگز…
 
عقب
بالا پایین