شعر •| شعری که بر دلت نشست |•

جام و سبو شکسته ام ای مرگ مهلتی
تا توبه ای که کرده ام آن نیز بشکنم


#یحییدولتآبادی
 
خواستم تا که تو را، اندکی آرام کنم
بعد کم کم بزنم حرف، تو را رام کنم

گفتم ابراز محبت بکنم، با غزلی،...
سعی کردم، نشد انگار سرانجام کنم

هر چه ترفند به ذهنم، همه در کار ولی
مانده بودم به چه انگیزه ای اقدام کنم

چیدم از باغچه چندین گل رز بابت این
تا ارادت به تو را عرضه ، و اعلام کنم

آمدم پیش ولی دور و برت بود، شلوغ
بوسه ای هم نشد از داغ لبت کام کنم

باز شب شد به سرم یاد تو افتاد بگو،
از چه راهی گذر از این همه اوهام کنم

#جواد_کریمی​
 
با من اول آن همه رسم وفاداری چه بود؟
بعد ازان بی موجبی چندین جفاگاری چه بود؟

مرحمت بگذاشتی، تیغ جفا برداشتی
آن محبت ها کجا شد؟ این ستمگاری چه بود؟

مردم چشمم ز آزارت بخون آغشته شد
نور چشم من، بگو: کین مردم آزاری چه بود؟

من نمی گویم که: چندین دشمنی آخر چراست؟
لیک می پرسم که: اول آن همه یاری چه بود؟
 
  • Love
واکنش‌ها[ی پسندها]: RosA
عقب
بالا پایین