ما در تلهیِ زیباییِ کمالِ دستنیافتنی گرفتار شدهایم؛ زیباییای که هرگز نباید به دست میآمد تا همچنان در اوجِ تصور باقی بماند. ما به میلِ خود، زیباییِ مطلق را در حوزهیِ محال تعریف کردیم.
جادهای که انتخاب کردیم به یک دایرهیِ بسته ختم میشود؛ دایرهای با خطوطِ نامرئی که تنها با نگاهی بیرونی قابل تشخیص است. ما در این دورِ تسلسل به دنبالِ نقطهیِ خروجی هستیم که وجود ندارد.
پروانههایی که از پیلهیِ سرنوشت خارج میشوند اغلب بالهایی با رنگهایِ اشتباه دارند؛ رنگهایی که با گلهایِ این فصل مطابقت ندارند. بینظمیِ رنگها، جهان را به مکانی ناهمگون تبدیل کرده است.
ما معمارانِ مهتابی هستیم که تنها در شبهایِ بدونِ ابر، سایهاش بر زمین میافتد؛ حضوری موقت و شکننده و ما زیرِ نورِ آن لحظاتِ کوتاه، به عظمتِ نبودِ دائمِ آن پی میبریم.
نور آبی تند به هدف اصلی نخورد. در عوض، به قفسهای از پروندههای قدیمی که در پشت سر الیاس قرار داشت، اصابت کرد. پروندهها منفجر نشدند؛ بلکه در یک هالهی نور خاکستری محو شدند. حذفکنندهی ادراکی سوابق را نابود نمیکرد، بلکه آنها را به حالت سایهی مطلق بازمیگرداند؛ جایی که هیچ پتانسیل و هویتی...