https://dl.ganja2music.com/Ganja2Music/Archive/E/Erfan%20Tahmasbi/Single/Erfan%20Tahmasbi%20-%20Emshab.mp3
تو نه غمی ، ببارمت
نه نامهای ، بخوانمت
نه اینکه دوست بدانمت ، بگو که هستی
ضمن عرض خسته نباشید به همگی..
به قول یاس عزیز که میگه:
«سوژه کاغذ آچهارِت منم»
تو همه روزنامه ها حتما یه اسمی از من هست🤣با آبروم رفته یا ازم تعریف شده🤣
میدونی زندگی برام شبیه رودخونهست. یه رودخونهای که هی میخوره به سنگ، زخمی میشه، صداش تو درهها گم میشه… ولی آخرش خودش رو به دریا میرسونه. ما آدما هم همینیم، هی میخوریم زمین، هی خسته میشیم، ولی آخرش میفهمیم همهی این سختیا فقط راه رسیدنمون رو ساخته.
امید یه جور نوریه که شاید اولش کدر...
صبح روز بعد از جشن میدان حافظه آرام بود. رد پای صدها نفر هنوز روی سنگفرشها مانده بود و تصویرهایی که شب گذشته نصب شده بودند حالا زیر نور خورشید میدرخشیدند اما نه بهعنوان خاطره بلکه بهعنوان سند.
الیسا و مایکل در اتاق کوچکی در طبقهی دوم مرکز درمانی نشسته بودند. روی میز نقشهای از جهان گسترده...
اتاق شمارهی سه مرکز درمانی، با نور طبیعی عصر روشن شده بود. پنجرهای کوچک رو به حیاطی پر از برگهای پاییزی
و دیوارهایی سفید که هنوز هیچ تصویری نداشتند؛ نه از بیتوجهی بلکه از احترام.
اینجا هر بند باید از دل خود فرد میجوشید نه آنکه از بیرون تحمیل میشد.
روی میز چوبی فقط یک دفترچهی خطدار بود، یک...
در اتاقی که زمانی مرکز ثبت دارو بود حالا فقط نور غروب از پنجره میتابید، روی دیوار تصاویری از بدنهایی که زنده مانده بودند بیصدا نفس میکشید، در میان آنها تصویری تازه نصب شده بود؛ دو دست بیآنکه به هم برسند در فاصلهای امن اما نزدیک هم بودند.
الیسا کنار پنجره ایستاده بود، نه برای فکر کردن بلکه...
نام اثر: خورشید پشت پلکها
سرشناسه: حسام.ف
موضوع: مجموعه دلنوشته
سبک/ژانر: انگیرشی \ امیدبخش
سال نشر: شهریور ۱۴۰۴
منتشر شده در: انجمن کافه نویسندگان - تالار ادبیات - بخش تایپ دلنوشته.
دیباچه:
هر کسی در زندگی لحظههایی داشته که خیال کرده دیگر تمام شد؛ اما درست همانجا که نفسش به دیوار آخر خورده،...
صدای باران روی سقف فلزی انبار مثل طبلهایی بود که برای اعلام شروع نبرد کوبیده میشدند اما این نبرد نه شمشیر داشت نه سپر، فقط حقیقت بود و حقیقت همیشه بیرحمتر از هر سلاحی ظاهر میشد.
الیسا با قدمهایی آهسته وارد شد، نور چراغقوهاش روی دیوارهای زنگزده میلغزید و هر گوشه خاطرهای از گذشته را...
قاضی ابتدا تصویر را نادیده گرفت اما وقتی زن با صدایی لرزان سخت گفت سکوتی در دادگاه شکل گرفت.
- این تصویر منم و اگه قانون نمیتونه منو ببینه پس قانون ناقصه.
قاضی برای اولینبار تصویر را به عنوان بیان غیر رسمی از وضعیت انسانی پذیرفت و در حکم نهایی نوشت:
- اگر تصویر بتواند حقیقت را نشان دهد پس...