وقتی همه چیز بیدلیل سنگین میشه،
یاد میگیری دیگه دنبال دلیل نگردی.
فقط میذاری بگذره.
بگذره تا شاید یه روزی،
نفهمی چی شد که حالت خوب شد.
یا شاید فقط، عادت کردی به بد بودن.
سختترین قسمتش اونجاست که نمیتونی به کسی بگی چی تو سرته.
نه این که نمیخوای، نمیتونی چون واژهها کافی نیستن.
هیچی اون حالتو درست توضیح نمیده.
یه حسیه شبیه راه رفتن تو مه،
نه چیزی میبینی، نه جایی رو بلدی
فقط میری، چون برگشتن دیگه ممکن نیست.
زندگی یه جایی دست از هیجان برمیداره.
همهچی میشه عادت.
عادت به ندونستن، عادت به نپرسیدن، عادت به نگفتن.
هیچی عجیب نیست، حتی درد.
تو فقط راه میری و نفس میکشی
ولی خودت نمیدونی واسه چی.
در وهله اول این عکس رو تقدیم میکنم به
@Tiam.R عزیز
که تو انجمن خیلی در حق من لطف کرده و یه جورایی دوست خوب منه
در وهله دوم به
@HADIS.HPF و @Farzane
عزیز بابت رنک جدیدشون تبریک میگم