دانی، لاریا، جایکن و ژونیرا(Jonira) در طبقه پایین پایگاه هشت، منتظر بودند. جایکن، دانی و لاریا را به زور از طبقه بالا پایین کشیده بود، انگار که گرالز و عضو تازهکارشان جلوی در بودند. حالا بیست دقیقه گذشته بود اما هنوز خبری نبود.
لاریا روی کاناپه فرسوده و خاکآلود دراز کشیده و بازویش را روی...
مسئول قرنطینه لبخند زد. شای از روی جمع شدن چشمان او متوجه لبخندش شد،چون هردوی آنها ماسک زده بودند. مسئول قرنطینه دستش را بلند کرد و در انتهای تونل خروجی، مردی را به شای نشان داد.
نور از پشت مرد میتابید و درک جزئیات او را سخت میکرد. مسلم آن بود که مرد قد بلندی داشت. اندامش لاغر و تکیده بود...
دانی(Daani) روی تخت سفت خودش دراز کشیده بود و کتاب «تاریخچه آلیاژهای انتقالدهنده» را میخواند. سفتی فلز تخت از دو لایه پتوی رویش میگذشت و کمر دانی را میآزرد. او پسر قدبلند و لاغری بود که پاهایش از پایین تختش آویزان بودند؛ اما دانی با این تخت کوچک کنار آمده بود. شبها زانوانش را خم میکرد تا...
«سوگند به قلم و آنچه مینویسد»
عنوان: داستان شای (جلد اول سه گانه جدال حلقهها)
ژانر: فانتزی معمایی عاشقانه
نویسنده: Zeynabgol
خلاصه: در یک جهان سرشار از تبعیض، که ساکنین شهرهای والا سالهاست از قدرت خود برای آزار و چپاول دیگران استفاده میکنند، و مبارزهای بیست و چند ساله همچنان...