پارت دوم
دستاش بالا رفت برای کوبیدن بر روی صورت ظریف او؛ امّا با صدای افتادن چیزی از درون اتاق میان راه متوقف شد. علی با صدای تُن بالا گفت:
- چیشد؟ نیلو؟
با یادآوری صحبتهای دخترنوجواناش با مادربزرگاش ترسیده به سمت اتاق رفت. با دیدن جسم ظریف او بر روی زمین و قرصهای کنارش «یاخدایی» زمزمه...
کتاب ساحل تهران | مجید قیصری | نشر افق
دربارهی کتاب به این شکل نوشته شده:
ساحل تهران روایتی یکدست و روان و بدون پیچیدهگویی دارد تا بتواند سر فرصت به پیچیدگیهای روح انسانی بپردازد. شهر و کودک و تقابلشان با شخصیتهای داستانها در این مجموعه نقش چشمگیری دارد و قیصری توانسته بهخوبی وجوه...
عاشق چشمانت شده ام شب همه شب
به مستی میبرد فکر آن عشقه ناعاشق من
به فکرت بگو بردارد دست از سر من
دیوانه شدم بس همه شب از سر درد
ینی انقدر بی وفایی عشق من
که دل به دل داده ای جز دل من
جفای دنیا
من در این دنیا، جفا دیدم ولی گویا ندیدم
بال و پر از من ربود این زندگی، بازم پریدم
در قفس نازک دلی دارم که باشد پاره پاره
این دلم از درد جانش هم ندارد حرف چاره
سوختم از غصه بازم حال من بهتر نمیکرد
آتشی سوزان اگر بودش که خاکستر نمیکرد
گریهها کردم ولی اشکی مرا مرهم نباشد
غصه با...
پناه میبرم به تو
پناهِ قلب کوچکم
قرارمان نبود گریز
ز کوچههای ناگریز
دهکدهی پلکهای خیس
به نیستی میکشد مرا
پلاک کوچهها که نیست
چگونه میجویی مرا؟
ز تو پیغامی نیست که نیست
هرگز ننالم از رنج و محنت خلق
که هرچه به سرم آمد، از دست خالق بود
هرگز نگویم پیش غیر، شکایت کولی
که هرچه بهتان شنیدم، از دهان اغیار بود
خواستم روزی از تو و خیالت، میان جمعی اجنبی سخن گویم
شهرهی یک شهر بودی؛ چارهام سکوت بود
هرگز خرج نکنم مهر بر مترسکی
که هرچه محبت کردم، حرام مشتی پوشال بود
من حتم دارم عاشقم هستی
وقتی هنوزم سبز میپوشی
وقتی به جای چای مثل من
بازم یه قهوه تلخ مینوشی
من حتم دارم مثل اون روزا
دوس داشتنت گرم و دل انگیزه
من حتم دارم فصل دلتنگیت
باز عاشقونه، مثل پاییزه
حالا تموم حرف من باتو
جا مونده تو حجم عظیمی آه
بشکن سکوت بسه این تردید
با گفتن یک جمله ی کوتاه
شیشهی عطر شکست،
وقتی من،
رخ خود در آیینه دیدم.
چه سالها، چه سالهایی که من،
برای این شهر
باران شدم
تا غبارها را بشویم.
و حال تن پوسیدهی من را
هیچ مسافری یاد، نمی کند.
از روحم بی خبرم!
او همان سالها رفت
همان سالهای فراموشی
که اکنون نیز امتدادشان
در خط زمان هویداست... .
شاید الان که دارم تبریک میگم بهم بخندین که چه دیر!
ولی بخدا اطلاعیهش برام نیومده بود?!
حتی چند بار تگ شده بودم و نفهمیده بودم??♀️?
چرااااا??؟
ایشالله صد هزارتایی شدنمون?
ولی خدایی خیلی دیره?
انجمن ادبی و فرهنگی کافه نویسندگان
انجمن کافه نویسندگان مرجع اصلی تایپ داستانک
دلنوشته آنلاین
دلنوشته تراژدی
دلنوشته در حال تایپ
دلنوشته در حال تایپ شاکله
دلنوشته در حال تایپ شاکله به قلم وادی
دلنوشته شاکله
دلنوشتههای وادی
کافهرایترز
دژ راستی را نام تو کرد فتح
نیکی را به عالم کردی تو سطح
اما نمیدانم چرا یک بنده نمیدارد قَدَر
چرا دقایق را میدهد او بیتو هَدر
کید کدام حیلهگر او را مجهور ساخت ؟
سودای کینه به دل او جور ساخت؟
آن لحظه هم تو در سکوتی آهسته
میخواستی تا خود از جفا شود خسته
اما نقض کردند هر عهد و پیمانی...