تازه چه خبر

انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

با خواندن و نوشتن رشد کنید,به آینده متفاوتی فکر کنید که بیشتر از حالا با خواندن و نوشتن می‌گذرد.در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید

انجمن کافه رایترز

  1. آرامـش

    موافقت شد درخواست مدیریت آزمایشی تالار طبیعت و جانداران | Aramesh کاربر انجمن کافه نویسندگان

    سلام درخواست مدیریت آزمایشی تالار طبیعت و جانداران رو دارم:aiwan_light_girl_wink: با تشکر??
  2. Zizi

    همگانی "اسمای عجیب غریب"

    خب سلام :sisi3: حال و احوال؟ رو به راهین، رو به روشتین؟:aiwan_light_girl_hospital: برای هممون این اتفاق افتاده که: داشتیم تو انجمن هلک و هلک چرخ میزدیم، یهو:aiwan_light_girl_impossible: با یه اسم عجیب و غریب رو به رومیشیم994.gif حالا من اومدم این تاپیکو زدم شما اون اسما رو تو این تاپیک بگین...
  3. خط بنفش

    گنج سخن جملات زیبای وین دایر|انجمن کافه نویسندگان

    به تو اطمینان می دهم زمانی که از رویدادهای ناخوشایند عبرت گرفتی دیگر آن رویداد ها برای تو رخ نخواهد داد.وین دایر
  4. خط بنفش

    گنج سخن سخنان و جملات زیبای جیم ران|انجمن کافه نویسندگان

    هیچ اصول بنیادین جدیدی وجود ندارد. حقیقت چیز جدیدی نیست. بلکه پیر و کهنه است شما باید به کسانی که می گویند: بیایید عتیقه های دست ساز مرا ببینید شک کنید ؛ چون اگر عتیقه است. تو نمی توانی آن را ساخته باشی.
  5. Stone Heart

    عکس جنگل های بکر و دست نخورده

  6. Zizi

    گنج سخن جملات زیبای مولانا| انجمن کافه نویسندگان

    گشاده دست باش ،جاری باش ،کمک کن مثل رود (؛
  7. Kaf_Tofan

    گنج سخن برگزیده‌های صادق هدایت | انجمن کافه نویسندگان

    (بسم الله الرحمن الرحیم) اگر مرگ نبود فریادهای نا امیدی به آسمان بلند می شد، به طبیعت نفرین می فرستاد.
  8. Ti_TaN

    بازی Marry, Kiss and Kill

    به نام خدا سلام به همه ? یک بازی جالب و کاملا خنددار اوردم? بازی Marry, Kiss and Kill? شاید تا به حال اسمش رو نشنیده باشید اما به شدت بازی ساده و فانیه✌️ بازی از این قراره نفر قبلی اسم سه فرد رو میاره و نفر بعدی باید بگه کدوم شخص رو میبوسه! کدوم شخص رو میکشه! و با کدوم شخص ازدواج میکنه!? مثال...
  9. آ

    چند جوان وتیمور

    داستان:چند جوان وتیمور نویسنده:آرمین نظام دوست روزی وروزگاری :مردی به نام تیمور در یک روستایی زندگی می کرد. تیمور زندگی خوبی نداشت ولی یک چیز که مردمان به او محبت می کردند. دریک روز صبح تیمور تصمیم گرفت، که به شهر برود او که چیزی نداشت. پیش یکی از دوستانش مراد خان رفت تا اسبش را به...
بالا