غیر شیدایی مرا داغی به پیشانی نبود
منکه پیشانی نوشتم جز پریشانی نبود
همدمی ما بین آدمها اگر مییافتم
آه من در سینهام یک عمر زندانی نبود
دوستان رو به رو و دشمنان پشت سر
هرچه بود آیین این مردم مسلمانی نبود
خار چشم این و آن گردیدن از گردنکشیست
دسترنج کاجها غیر از پشیمانی نبود
چشم کافرکیش...
پاییز،
از کجا بداند،
هر بار، چند برگ از دست می دهد؟!
و من،
چطور بگویم که،
چهقدر دوستت دارم ...
?نزار_قبانی
اشعاراشعار نذار قبانی
اشعار نزار قبانی در مورد عشق و زن
انجمن رمان
انجمن رمان نویسی
انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان
شعر
شعر عاشقانه
شعر های نزار قبانی
عاشقانه
عشق و زن
نزار قبانی