عنوان: این مرگ است
ژانر: تراژدی
نویسنده: دیوا لیان
سطح: حرفهای
مقدمه:
ما اینجا در میان درخشش عملکرد سوگواری باد و صدای شیپورهای ماتم دیده، در بستر خالی خاک شکفته از زمین، به یاد نخستین بوسه و دلتنگی
به رهاورد زندگی و افسوسهای قدیمی خم میشویم
و سلامی به پوچی بلاتکلیفی قبل از تباهی میکنیم...
بسم الله الرحمن الرحیم.
عنوان: ضریر
نویسنده: باران خبیری زاده
ژانر: تراژدی
مقدمه:
بر پشت چشمهایم، تنها هالهای رنگی که به چشمانم رخنه میکرد، اغبری خالص بود.
رنگها برایم معنا نداشتند، اغبر خالص دیدگانم را ربوده بود.
ای الهی! مرا میبینی؟
بنگر که گیتی تیره و تارم را با همین چشمان ضریرم...
بسم الله الرحمن الرحیم
عنوان: ساج وحشی
نویسنده: باران خبیریزاده
ژانر:تراژدی
مقدمه:
شنیدهای که میگویند: برخی از خاطرات میچسباندت به دیوار و اسلحهای را بر روی شقیقههایت میگذارد و به اندازه تمامی قطرات اشکهایی که در حال ریختن هستی، تیری توی مغز عصیانات خالی میکند. به همین اندازه بیرحم...
این روزها ساعت ابریست و هر روز جمعه است.
صبح غروب است و شب غروب!
روز از نو و غروب روزها از نو و آغاز دروغهای جدید از نو!
نه کوه پشت سر داریم و نه آسمان در جایگاه سایبان؛ تنهاییم.
به راستی که تمام این حرفها در انزوای شبهای کویر پدید امده است.
آنگاه که از دنیا بروم چکاوکهای سرخِ دیار غربت در توابع برکهای که در آن گل نیلوفر مرده، خواهند گریست.
ابرهای سیاه گم شده به جبران تمام نباریدنهایی که در حق چشمهای یخ زده شده، خواهند بارید و آنگاه جسم پوشالیِ منجمد شده که در آستانه پوسیده شدن است از مزارِ خاک خوردهام مانند درختچه اقاقیا...
حال من بعد تو؛
همچو ماهی که در تُنگی تَنگ اسیر شده است
همچو مزرعهای که در خشکسالی نهالهای امیدش را جوانههای کوچکش را از دست داده است
همچو ابر سیهفامی که محکوم به نباریدن است
همچو بغض سنگینی که قصد شکستن ندارد
همچو دیوانهای که در جمع هوشیاران افتاده است!
اینگونه است حبیب قلب بیپناهم!
که ما همچنان مینویسیم
که ما همچنان در اینجا ماندهایم
مثل درخت
که مانده است
مثل گرسنگی
که اینجا مانده است
مثل سنگها که ماندهاند
مثل درد که مانده است
مثل زخم
مثل شعر
مثل دوست داشتن
مثل پرنده
مثل فکر
مثل آرزوی آزادی و
مثل هر چیز که از ما نشانهای دارد
- محمّد مختاری؛
پیش از...
???دلنوشته ???
?نقد کلی دلنوشته:این دلنوشته به نقاب های مختلف رفتار انسانی در قالب تراژدی و با استفاده از درهم آمیختن وبازی با کلمات به زیبایی پرداخته شده بود
و هر کدام از پارت ها مطابق با نام دلنوشته نقابی از رفتار انسانی را نشان میداد
از به کار گیری آرایه ها در درجه مطلوبی قرار داشت
ژانر...
قصد داشتم که خستگیام را فریاد بزنم، اما اقاقیای خیالانگیزم اندوهگین میشد و مرگ را به من ترجیح میداد. افسوس که در دشت دیوها تنها ماندهام! در این دشتِ سیاهی، قرنها گذشت و تنها روحمان در خیالِ دیدارِ گندمزار امید فرسوده گشت.
در این حوالی صبری برای کشیدن زندگی یافت نمیشود، ما همگیمان...
در میان استخوانهای یکدیگر آواز میخوانند و یک به یک هم دیگر را به اوج مرگ فرا میخوانند.
زندگیشان درد دارد و مهم نیست. این روزها چیزی مهم نیست. سردی میلههای اتوبوس، گرد و غبار تهرانِ عظیم و تمام زشتیهای منحنی به افکارشان!
گویی یادشان رفته در حفاظت کامل خدا هستند.