جنایی

  1. حسین یحیائی

    در حال تایپ یاغی کازرون - اثر حسین یحیائی

    بنام خدا نام اثر: یاغی کازرون نویسنده: @حسین یحیائی ژانر: جنایی خلاصه: داستانک یاغی کازرون بر اساس زندگی و مرگ مرتضی جوکار جوان 21 ساله اهل کُنارتخته کازرون است که در 5 سالگی پدرش به قتل می‌رسد و این جوان در 21 سالگی شروع به گرفتن انتقام خون پدرش می‌کند. مرتضی در بین سال‌های 84 تا 87 هشت نفر...
  2. حسین یحیائی

    در حال تایپ داستانک خون‌خواه | اثر حسین یحیائی

    نام اثر: خون‌خواه ژانر: جنایی نویسنده: حسین یحیائی خلاصه‌: با دست چپ کلاه را از روی سرش برمی‌دارد و همزمان کلت کمری ""برتایی "" که همراه خودش آورده را با دست راست از جیب پالتو بیرون میاورد و دو گلوله از پشت به کلاوس شلیک می‌کند، چند قدم نزدیکتر می‌شود به متهم و پنج گلوله دیگر هم در سر و کتف...
  3. مینِرا

    تراژدی رمان سایه‌ی خونین سیاوش اثر رهگذر شب (گیتی) شهریور ۱۴۰۴

    در این بخش از ویترین آثار نویسندگان انجمن، رمان سایه‌ی خونین سیاوش را برای شما عزیزان آماده کرده ایم. برای دانلود این اثر به قلم رهگذر شب (گیتی) با ما همراه باشید. خلاصه: شنیدین میگن خون بی‌گناه هیچ وقت از رو دست پاک نمیشه؟ من فهمیدم که چرت و پرته. آدم‌هایی رو دیدم که خون بی‌گناه از روی...
  4. (SINA)

    در حال ویرایش رمان داج | سینا صیقلی

    《بسم تعالی》 نام رمان: داج نویسنده: @(SINA) سینا صیقلی ناظر: @Azaliya ژانر:جنایی، تراژدی خلاصه: قتل کابوس همیشگی انسان‌هاست؛ اما اگر این کابوس ناخواسته و از روی یک لحظه بی‌احتیاطی اتفاق بی‌افتد چه؟! جنایتی آغاز می‌شود که نمی‌توان آن را اصلاح کرد. یک زندگی نابود می‌شود و در عوض روحی اسیر می‌گردد...
  5. I

    رمان زیر نوار مرگ | فائزه متش کاربر انجمن کافه نویسندگان

    روی صندلی با روکش‌های چرم سیاه بالای میز نشست و به دنبال او باقی افراد سر جایشان نشستند: - درمورد پرونده‌ی قتل دوم، اطلاعات جدیدی به دست‌تون نرسیده؟ سروان راغب بود که خطاب قرارش داد: - چرا قربان. یه چیز عجیب وجود داره که همین الآن متوجهش شدیم. سبحان چشم‌هایش را ریز کرد و آرنج دست‌هایش را روی میز...
  6. A

    عکس عکس شخصیت‌های رمان | مسلسل مرگ

    نام شخصیت: نازمهر خصوصیات اخلاقی: مرموز و بداخلاق سن: 30 قد: 169 استعداد های ویژه: - شغل: -
  7. دختر خوشگل انجمن

    در حال تایپ رمان کوتاه هویت خونین | KIAnaz

    ****** از رستوران بیرون آمدیم. افتاده راه می‌رفتم و بی‌حوصله اطرافم را نگاه می‌کردم. از کنار بستی فروشی رد می‌شدیم. نگاهی عمیق به بستنی‌ها انداختم و بیخیال به راهم ادامه دادم. صدای برایان حواسم را جمع‌تر کرد. - بستنی می‌خوری؟ نگاهش کردم و به نشانه‌ی نه سرم را تکان دادم. دیگر چیزی نگفت و به...
عقب
بالا پایین