تازه چه خبر

انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

با خواندن و نوشتن رشد کنید,به آینده متفاوتی فکر کنید که بیشتر از حالا با خواندن و نوشتن می‌گذرد.در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید

قصه گربه چکمه پوش

کاربر انجمن
کاربر انجمن
Jun
2,353
5,786
148
روی این کره‌ی خاکی:)
وضعیت پروفایل
خدایا این همه امتحان میگیری ازمون،فکر ورقه و تصحیح کردنش نیستی؟
به نام خدا



روزی، روزگاری آسیابان پیری در این دنیا زندگی می کرد که هنگام مرگ چیزی نداشت برای پسرانش باقی بگذارد، بجز یک آسیا و یک الاغ و یک گربه . برای تقسیم یک چنین ارثیۀ ناچیزی دیگر لازم نبود به دادگاه مراجعه کنند چون در آن صورت دیگر چیزی برای پسرها باقی نمی ماند ! پسرهای بزرگتر بین خودشان قرار گذاشتند که آسيا سهم پسر بزرگتر باشد ، الاغ را پسر دومی بردارد و گربه هم مال پسر کوچکتر بشود .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
Jun
2,353
5,786
148
روی این کره‌ی خاکی:)
وضعیت پروفایل
خدایا این همه امتحان میگیری ازمون،فکر ورقه و تصحیح کردنش نیستی؟
پسر کوچکتر از اینکه چنین ارثیه ناچیزی به او رسیده بود خیلی ناراحت شد و با گریه گفت :

-« برادرانم می توانند با کمک یکدیگر زندگی آبرومندانه ای داشته باشند، اما من همینکه از زور گرسنگی گربه را خوردم و از پوستش برای خودم دستکشی درست کردم دیگر چیزی برایم باقی نمی ماند و حتماً از گرسنگی می میرم»
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
Jun
2,353
5,786
148
روی این کره‌ی خاکی:)
وضعیت پروفایل
خدایا این همه امتحان میگیری ازمون،فکر ورقه و تصحیح کردنش نیستی؟
گربه که این را شنید با صدای آرام و موقر به ارباب جدیدش گفت :

– « ناامید نشو آقای من ! اگر تو فقط بتوانی برایم یک کیسه و یک جفت چکمه گیر بیاوری که من بتوانم از لای بوته ها بگذرم، خواهی دید که ارثیه ات هم چندان بیفایده نبوده است . »
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
Jun
2,353
5,786
148
روی این کره‌ی خاکی:)
وضعیت پروفایل
خدایا این همه امتحان میگیری ازمون،فکر ورقه و تصحیح کردنش نیستی؟
ولی مرد جوان حرفهای گربه را جدی نگرفت؛ اما چون می دید که حیوان باوفا در فكر اوست و ميل دارد در این وضع دشوار او را کمک کند، تصمیم گرفت آنچه را خواسته است برایش فراهم کند.

همینکه گربه کیسه و چکمه را از اربابش گرفت ، چکمه ها را پوشید و کیسه را انداخت روی شانه اش و در حالی که بند کیسه را محکم توی پنجه جلوئیش گرفته بود به طرف جنگلی که پر از خرگوش بود به راه افتاد.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
Jun
2,353
5,786
148
روی این کره‌ی خاکی:)
وضعیت پروفایل
خدایا این همه امتحان میگیری ازمون،فکر ورقه و تصحیح کردنش نیستی؟
مقداری گندم در کیسه ريخت و سر کیسه را شل کرد، بعد روی زمین دراز کشید و خودش را به مردن زد، به این امید که خرگوش کوچولوی سر بهوائی که هنوز به کلک های این دنیا آشنا نیست برای خو*ردن گندم توی کیسه در دام او بیفتد .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
Jun
2,353
5,786
148
روی این کره‌ی خاکی:)
وضعیت پروفایل
خدایا این همه امتحان میگیری ازمون،فکر ورقه و تصحیح کردنش نیستی؟
همینکه گربه چکمه پوش خودش را به مردن زد خواسته اش برآورده شد و یک خرگوش شی*طان بازیگوش از راه رسید و با دیدن گندمهای توی کیسه، خزید توی آن. ولی گربه چکمه پوش بلافاصله طناب را کشید و سر کیسه را بست. بعد با خوشحالی به طرف قصر پادشاه به راه افتاد و تقاضای شرفیابی کرد.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
Jun
2,353
5,786
148
روی این کره‌ی خاکی:)
وضعیت پروفایل
خدایا این همه امتحان میگیری ازمون،فکر ورقه و تصحیح کردنش نیستی؟
وقتی به حضور پادشاه رسید به او گفت :

-«قربان ، اربابم مارکی کاراباس مرا فرستاده است که این خرگوش کوهستانی را از طرف او به شما هدیه کنم . »

پادشاه جواب داد : « از هديه اربابت خوشحال و سپاسگزارم .»

دفعه دیگر گربه خودش را در یک مزرعه گندم پنهان کرد و کیسه سرگشوده را کنار خود گذاشت و هنگامی که دو کبک وارد کیسه شدند طناب را کشید و در کیسه بسته شد و کبکها اسیر شدند.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
Jun
2,353
5,786
148
روی این کره‌ی خاکی:)
وضعیت پروفایل
خدایا این همه امتحان میگیری ازمون،فکر ورقه و تصحیح کردنش نیستی؟
گربه دوباره کبکها را از طرف مارکی کاراباس به حضور پادشاه پیشکش کرد. پادشاه از دیدن کبكها خیلی خوشحال شد و گربه را دعوت کرد که چیزی بنوشد .

گربه چکمه پوش تا دو سه ماه هر چه را که شکار می کرد به اسم اربابش به خدمت پادشاه می برد تا یک روز شنید پادشاه می خواهد همراه دخترش ، که زیباترین شاهزاده خانم روی زمین بود، از کنار رودخانه عبور کند .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
Jun
2,353
5,786
148
روی این کره‌ی خاکی:)
وضعیت پروفایل
خدایا این همه امتحان میگیری ازمون،فکر ورقه و تصحیح کردنش نیستی؟
به اربابش گفت :

-«ارباب ، اگر به راهنمائیهای من گوش کنی مردخوشبختی خواهی شد! تنها کاری که باید بکنی این است که در محلی که به تو نشان می دهم ، برای شنا بپری توی رودخانه. بقیه کارها با من .»
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Who has read this thread (Total: 0) View details

بالا