◇◆◆
چه خیال است، که دیوانه و شیدا نشویم؟
بوی مُشکیم، محال است که رسوا نشویم
عشق، ما را ،پی کاری به جهان آورده است
ادب این است، که مشغول تماشا نشویم..
،صائب تبریزی
شب کولاکی بود
نه که در زیر دثار اختراندود شهر
بلکه در ذهن مغشوش من
از خودم میپرسم:
زندگی جای مهجوریهاست
یا که ما را به خطا پیوند زدهاند؟
شاید هم سنت مفتون این است
که دلش را بدهد و هیچ نگیرد هرگز
مجموعه اشعار شمع آجین
@✿Saghár
انجمن کافه نویسندگان
اشتباه میکنند بعضیها
که اشتباه نمیکنند!
باید راه افتاد،
مثل رودها که بعضی به دریا میرسند
بعضی هم به دریا نمیرسند.
رفتن، هیچ ربطی به رسیدن ندارد!
وقتی تمام جاده ها را
به سوی خانه ات پیاده بال میزنم
پشت پنجره خوابت بگیرد
دلتنگ میشوی
یا کتاب میخوانی؟
پرواز هم مثل شنا
به جایی بند نیست
دستم را بگیر
تو را یاد بگیرم
بانوی زیبای من!
"معنای زنده بودن من، با تو بودن است.
نزدیک، دور
سیر، گرسنه
رها، اسیر
دلتنگ، شاد
آن لحظه ای که بی تو سر آید مرا مباد!
مفهوم مرگ من
در راه سرفرازی تو، در کنار تو
مفهوم زندگی است.
معنای عشق نیز
در سرنوشت من
با تو، همیشه با تو، برای تو، زیستن."
غیر شیدایی مرا داغی به پیشانی نبود
منکه پیشانی نوشتم جز پریشانی نبود
همدمی ما بین آدمها اگر مییافتم
آه من در سینهام یک عمر زندانی نبود
دوستان رو به رو و دشمنان پشت سر
هرچه بود آیین این مردم مسلمانی نبود
خار چشم این و آن گردیدن از گردنکشیست
دسترنج کاجها غیر از پشیمانی نبود
چشم کافرکیش...
همین جا درون شعرهایم بمان
تا وسوسه یِ دوستت دارم هایِ دروغینِ آدمها مرا با خود نبرد
به سرزمین هایِ دورِ احساس ؛
من اینجا هر روز با تـو عاشقی می کنم بی انتها
شعرِ من بهانه ایست برای مـا شدن دستهایمان
تا تکرارِ غریبانه یِ جدایی را شکست دهیم