تازه چه خبر

انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

با خواندن و نوشتن رشد کنید,به آینده متفاوتی فکر کنید که بیشتر از حالا با خواندن و نوشتن می‌گذرد.در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید

کاربر انجمن
مدیر بازنشسته
چون عهده نمی‌شود کسی فردا را
حالی خوش دار این دل پر سودا را
می نوش به ماهتاب ای ماه که ماه
بسیار بتابد و نیابد ما را
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
مدیر بازنشسته
خیام اگر ز باده مس*تی خوش باش
با ماه رخی اگر نشستی خوش باش
چون عاقبت کار جهان نیستی است
انگار که نیستی چو هستی خوش باش
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
مدیر بازنشسته
برخیز و بیا بتا برای دل ما
حل کن به جمال خویشتن مشکل ما
یک کوزه شر*اب تا بهم نوش کنیم
زان پیش که کوزه‌ها کنند از گل ما
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
مدیر بازنشسته
می نوش که عمر جاودانی اینست
خود حاصلت از دور جوانی اینست
هنگام گل و باده و یاران سرمست
خوش باش دمی که زندگانی اینست
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
مدیر بازنشسته
آن قصر که جمشید در او جام گرفت
آهو بچه کرد و روبه آرام گرفت
بهرام که گور می‌گرفتی همه عمر
دیدی که چگونه گور بهرام گرفت
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
مدیر بازنشسته
ابر آمد و باز بر سر سبزه گریست
بی باده گلرنگ نمی‌باید زیست
این سبزه که امروز تماشاگه ماست
تا سبزهٔ خاک ما تماشاگه کیست
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
مدیر بازنشسته
امروز ترا دسترس فردا نیست
و اندیشه فردات به جز سودا نیست
ضایع مکن این دم ار دلت شیدا نیست
کاین باقی عمر را بها پیدا نیست
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
مدیر بازنشسته
این کوزه چو من عاشق زاری بوده است
در بند سر زلف نگاری بوده‌ست
این دسته که بر گردن او می‌بینی
دستی‌ست که برگردن یاری بوده‌ست
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
مدیر بازنشسته
ای دل چو زمانه می‌کند غمناکت
ناگه برود ز تن روان پاکت
بر سبزه نشین و خوش بزی روزی چند
زان پیش که سبزه بردمد از خاکت
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
مدیر بازنشسته
پیش از من و تو لیل و نهاری بوده است
گردنده فلک نیز بکاری بوده است
هرجا که قدم نهی تو بر روی زمین
آن مردمک چشم نگاری بوده است
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Who has read this thread (Total: 0) View details

بالا