با خواندن و نوشتن رشد کنید,به آینده متفاوتی فکر کنید که بیشتر از حالا با خواندن و نوشتن میگذرد.در کوچه پس کوچههای هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید
گفت اے مجنون شیدا ، چیست این؟
می نویسے نامه ، بهر ڪیست این؟
گفت : مشق نام لیلے میڪنم
خاطر خود را تسلے میڪنم
چون میسر نیست من را ڪام او
عشق بازے میكنم با نام او...
یک سخن نیست که خاموشی از آن بهتر نیست
نیست علمی که فراموشی از آن بهتر نیست
اینک اصحاب حرم ، جرعه زنی، نزع و صلاح
کو صلاحی که قدح نوشی از آن بهتر نیست
گر چه از هم نفسان جمله وفا می بینم
آن وفا کو که جفا کوشی از آن بهتر نیست
هست هشیاری آسوده دلان قابل راز
این قدر هست که بیهوشی از آن بهتر...
انجمن کافه نویسندگان
ای آتش سودای تو خون کرده جگرها
بر باد شده در سر سودای تو سرها
در گلشن امید به شاخ شجر من
گلها نشکفند و برآمد نه ثمرها
ای در سر عشاق ز شور تو شغب ها
وی در دل زهاد ز سوز تو اثرها
آلوده به خونابه هجر تو روان ها
پالوده ز اندیشه وصل تو جگرها
وی مهره امید مرا زخم زمانه
در...
انجمن کافه نویسندگان
امشب دلم پره
امشب مسافری
فرصت نشد بگم چی میکشم بری
چشمم به رفتنت
دلگیرم از خودم
فرصت نشد بگم من عاشقت شدم
من عاشقت شدم
ما میرسیم به هم
کاش مونده بودی و میشد بهت بگم
ما عاشق همیم
ما میرسیم به هم
کاش اینجا بودی و میشد بهت بگم
میترسم از همه
از این شبای...
انجمن کافه نویسندگان
قطار پنجره هايش را
گرفته زير ب*غل مي رفت
و پشت ابر نهان مي شد...
دلم كه ماه محالش را
به حال بدرقه مي افتاد
جهان پر از چمدان مي شد
*
و برگ بود كه مي باريد
و بادْ خسته_وزان مي رفت...
خزان مسافتي از من بود
كه در تدارك رفتن بود
ولي همينكه خزان مي رفت
دوباره باز خزان مي شد...
*...
انجمن کافه نویسندگان
فتاده تخته سنگ آنسويتر، انگار کوهي بود.
و ما اين سو نشسته، خسته انبوهي.
زن و مرد و جوان و پير،
همه با يکدگر پيوسته، ليک از پاي،
و با زنجير.
اگر دل ميکشيدت سوي دلخواهي
به سويش ميتوانستي خزيدن، ليک تا آنجا که رخصت بود.
[ تا زنجير.
انجمن کافه نویسندگان
دلتنگی
یعنی فکر کردن به پرواز
به خندههای بیدلیلت در راه خانه
نگاههای "مال خودمی"ات در جمع
دلتنگی
یعنی چشمهای تو امشب سرخ بود
و چشمهای من خیس...
انجمن کافه نویسندگان
از گلی که نچیده ام
عطری به سرانگشتم نیست
خاری در دل است.
"محمد شمس لنگرودی"
از کتاب: شعر زمان ما، شمس لنگرودی / انتشارات نگاه
مجموعه: می میرم به جرم آنکه هنوز زنده بودم / شعر 47
انجمن کافه نویسندگان
انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان
آخرِ شب اگر آهنگى برايتان
بيخود و بى جهت ارسال شد
حتما به خودتان بگيريد!
تك تكِ كلماتش را
يك نفر ساعتها جان كنده
تا هم غرورش را نگه دارد
هم حرفِ دلش را بزند…
گر بيدل و بيدستم وز عشق تو پابستم
بس بند که بشکستم ، آهسته که سرمستم
در مجلس حيراني ، جاني است مرا جاني
زان شد که تو مي داني ، آهسته که سرمستم
پيش آي دمي جانم ، زين بيش مرنجانم
اي دلبر خندانم ، آهسته که سرمستم
ساقي مي جانان بگذر ز گران جانان
دزديده ز رهبانان ، آهسته که سرمستم
رندي و چو من...
آیدا، درخت خنجر و خاطره »
غزلی در نتوانستن
**
دستهای گرم تو
کودکان توامان آغو*ش خویش
سخن ها می توانم گفت
غم نان اگر بگذارد.
نغمه در نغمه درافکنده
ای مسیح مادر، ای خورشید!
از مهربانی بی دریغ جانت
با چنگ تمامی ناپذیر تو سرودها می توانم کرد
غم نان اگر بگذارد.
رنگ ها در رنگ ها دویده،
ای مسیح مادر ،...
اجمن شعر
احمد شاملو
احمد شاملو و آیدا
اشعار احمد شاملو
انجمنانجمنادبی
انجمن تکست
انجمن رمان نویسی
انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان
انجمنشعرانجمنشعروادبانجمن فرهنگی
شاملو