شعر اشعار عبید زاکانی

[WiNtEr WiNd1995]

خرم آن کس که غم عشق تو در دل دارد
وز همه ملک جهان مهر تو حاصل دارد

 

[WiNtEr WiNd1995]

تا مهر توام در دل شوریده نشست
وافتاد مرا چشم بدان نرگس م*ست
این غم ز دلم نمی‌نهد پای برون
وین اشگ ز دامنم نمیدارد دست

 

[WiNtEr WiNd1995]

در ما به ناز می‌نگرد دلربای ما
بیگانه‌ وار میگذرد آشنای ما

 

[WiNtEr WiNd1995]

ای خط و خال خوشت مایهٔ سودای ما
ای نفسی وصل تو اصل تمنای ما
چونکه قدم مینهد شوق تو در ملک جان
صبر برون میجهد از دل شیدای ما
چتر همایون عشق سایه چو بر ما فکند
راه خرابات پرس گر طلبی جای ما

 

[WiNtEr WiNd1995]

تا خیال قد و بالای تو در دل بگذشت
خاطر آزاد شد از سرو خرامان ما را
ما که در عشق تو آشفته و شوریده شدیم
می‌کند حلقه زلف تو پریشان ما را

 

[WiNtEr WiNd1995]

گفتم عقلم گفت که حیران منست
گفتم جانم گفت که قربان منست
گفتم که دلم گفت که آن دیوانه
در سلسله زلف پریشان منست

 

[WiNtEr WiNd1995]

گل کز رخ او خجل فرو میماند
چیزیش بدان غالیه‌بو میماند
ماه شب چهارده چو بر می‌آید
او نیست ولی نیک بدو میماند

 

[WiNtEr WiNd1995]

تا یار برفت صبر از من برمید
وز هر مژه‌ام هزار خونابه چکید
گوئی نتوانم که ببینم بازش
تا کور شود هر آنکه نتواند دید

 

[WiNtEr WiNd1995]

عشق تو مرا چو خاک ره خواهد کرد
خال تو مرا حال تبه خواهد کرد
زلف تو مرا به باد بر خواهد داد
چشم تو مرا خانه سیه خواهد کرد

 

[WiNtEr WiNd1995]

عشق تو مرا چو خاک ره خواهد کرد
خال تو مرا حال تبه خواهد کرد
زلف تو مرا به باد بر خواهد داد
چشم تو مرا خانه سیه خواهد کرد