تازه چه خبر

انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

با خواندن و نوشتن رشد کنید,به آینده متفاوتی فکر کنید که بیشتر از حالا با خواندن و نوشتن می‌گذرد.در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید

شعر اشعار محمد شمس لنگرودی

انجمن کافه نویسندگان

از گلی که نچیده ام
عطری به سرانگشتم نیست
خاری در دل است.

"محمد شمس لنگرودی"

از کتاب: شعر زمان ما، شمس لنگرودی / انتشارات نگاه
مجموعه: می میرم به جرم آنکه هنوز زنده بودم / شعر 47

انجمن کافه نویسندگان
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
انجمن کافه نویسندگان

میوه بی مانندت
عطر توست، شکوفه نارنج!
توده یی از عطرها
که از آسمانش می چینیم.
چه مثل شبنم صبحگاهان باشی
چه شکل شاخه مرجان
میوه بی مانندت
عطر توست.

"شمس لنگرودی"

از کتاب: گزینه اشعار شمس لنگرودی / انتشارات نگاه
مجموعه: شب، نقاب عمومی است / شعر 116
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
انجمن کافه نویسندگان

این موسیقی
می افتد از دهان
تو اگر نخوانی.

"شمس لنگرودی"

از کتاب: گزینه اشعار شمس لنگرودی / انتشارات نگاه
مجموعه: شب، نقاب عمومی است / شعر 95
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
انجمن کافه نویسندگان

آنقدر به تو نزدیک بودم
که تو را ندیدم
در تاریکی خود، به تو لبخند می‌زنم
شکرانهٔ روزهایی
که کنار تو
راه رفته‌ام.

"شمس لنگرودی"

از کتاب: گزینه اشعار شمس لنگرودی / انتشارات نگاه
مجموعه: شب، نقاب عمومی است / شعر 88
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
انجمن کافه نویسندگان

تو را به ترانه‌ها بخشیدم
به صدای موسیقی
به سکوت شکوفه‌ها
که به میوه بدل می‌شوند
و از دستم می‌چینند
تو را به ترانه‌ها بخشیدم
با من نمان!
عمر هیچ درختی ابدی نیست
باید به جدایی از زندگی عادت کرد
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
انجمن کافه نویسندگان

دوست دارم
در این شب دلپذیر
عطر تو
چراغ بینایی من شود
و محبوبه شب راهش را گم کند

دوست دارم
شب، لرزان از حضورت
پایش بلغزد
در چاله ای از صدف که ماهش می خوانند
و خنده آفتاب دریا را روشن کند

اما نه آفتاب است و نه ماه
عصرگاهی غمگین است
و من این همه را جمع کرده ام
چون دلتنگ توام
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
انجمن کافه نویسندگان

دست‌های تو انگار
پرچم‌های صلح‌اند
بر خرابه‌ی روزهای من
که جز نشانه‌ای از گنج‌ها در او باقی نیست
زورق‌ها و نگهبانانی
که باروت کشف‌شده را به جزیره‌ی دور می برند.



دست‌های تو انگار
سیم‌های تارند
که ترانه‌های حرام را پنهانی
در آتش رودخانه‌های‌شان حفظ می‌کنند،
رودهایی روشن
که صورت سربازهای شکست‌خورده را
در آتش زخم‌ها می‌شویند.



دست‌های تو
صبحی روشن‌اند
صبح جمعه‌ی پاییز
که زیر ملافه‌ی سردی به موسیقی دوری گوش می‌کنم.



ای سرمای صبح
که شمدهای سفید را بر اندامم رواج می‌دهی
به پاس همین دست‌هاست
که تو را
دوست دارم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Who has read this thread (Total: 0) View details

بالا