تازه چه خبر

انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

با خواندن و نوشتن رشد کنید,به آینده متفاوتی فکر کنید که بیشتر از حالا با خواندن و نوشتن می‌گذرد.در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید

اطلاعیه اعلام تبلیغ متن نوشته نویسندگان

وضعیت
موضوع بسته شده است.
مدیر تالار مشاوره + ناظر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر روابط عمومی
مدیر رسـمی تالار
نویسنده رسمی
مدرس انجمن
ناظر رمان
تیم تگ
برترین‌ مقام‌دار سال
Oct
818
4,328
103
21
آرزوهای محال
بسم قلم

در این تاپیک متن نوشته‌های شما عزیزان که در پیچ و تلگرام تبلیغ شود با تگ نویسنده اعلام خواهد شد. 🌱
تاپیک فرستادن متن نوشته شما عزیزان

|مدیریت روابط عمومی|
 
آخرین ویرایش:
مدیر تالار مشاوره + ناظر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر روابط عمومی
مدیر رسـمی تالار
نویسنده رسمی
مدرس انجمن
ناظر رمان
تیم تگ
برترین‌ مقام‌دار سال
Oct
818
4,328
103
21
آرزوهای محال
«راستی کاش با من حرف می‌زدی، من بی‌تو به زمین‌های شخم‌زده‌ای می‌مانم که بذری بر آن‌ها نپاشیده‌اند؛ همان‌قدر عبث و بی‌ثمر.»

ارغنون
@VIXEN
معرفی انجام شد ✅
 
مدیر تالار مشاوره + ناظر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر روابط عمومی
مدیر رسـمی تالار
نویسنده رسمی
مدرس انجمن
ناظر رمان
تیم تگ
برترین‌ مقام‌دار سال
Oct
818
4,328
103
21
آرزوهای محال
دو انگشت اشاره و شستم را مقابل خودم نگه می‌دارم و ل*ب می‌زنم:
- دریا یا ساحل.
به آنی صدایی در مغزم می‌پرسد:
- مگر دریای بدون ساحل هم می‌شود؟! ساحلِ بدون دریا که اصلا امکان ندارد.
انگار که تازه به خودم آمده باشم، انگشتانم را پایین می‌آورم و این بار می‌گویم:
- هیچ کدام!
ساکت می‌شوم و صدای مغزم بلندتر می‌گوید:
- معلوم است که هیچ کدام! چون برای رسیدن به دریا باید از ساحل عبور کرد و اگر دریایی هم نباشد، آن وقت ساحل بی‌معناست.
در این لحظه، حرفش عجیب مرا یاد زندگی می‌اندازد. سختی که نباشد، امیدی در کار نخواهد بود. از طرفی سختیِ بدون امید نیز معنایی ندارد. گویی این چنین انسان به امید زنده است.

دلنوشته انسان به امید زنده است.
@HananehKH
معرفی انجام شد ✅
 
مدیر تالار مشاوره + ناظر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر روابط عمومی
مدیر رسـمی تالار
نویسنده رسمی
مدرس انجمن
ناظر رمان
تیم تگ
برترین‌ مقام‌دار سال
Oct
818
4,328
103
21
آرزوهای محال
امشب در میان همهمه‌های ذهنم به گذشته‌ها پر کشیدم و غرق خوشی شدم. گاهی از دستت حرص خوردم و گاهی با عاشقانه‌هایت خندیدم و کیف کردم!
روزهای شور و شیرینی که گاهی به مزاجمان خوش ‌می‌آمد و گاهی نه!
گاهی قندش دلمان را می‌زد و گاهی تلخی‌اش چهره‌یمان را درهم می‌کرد.
زیبایی این چند ساله را مدیون توام، پیشرفت‌های هرچند کوچک و مختصرم را مدیون توام.
کبوتر سفید خوش یمنی که بر شانه‌ام نشستی
برای روزهای ارغوانی رنگی که برایم ساختی از تو ممنونم!

@زهرارمضانی
معرفی انجام شد ✅

 
مدیر تالار مشاوره + ناظر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر روابط عمومی
مدیر رسـمی تالار
نویسنده رسمی
مدرس انجمن
ناظر رمان
تیم تگ
برترین‌ مقام‌دار سال
Oct
818
4,328
103
21
آرزوهای محال
« یک نشانه‌ی عاشقی همین بود، من دوست نداشتم که کسی جویای حال من شود، الا تو.»
@VIXEN ارغنون
معرفی انجام شد ✅
 
مدیر تالار مشاوره + ناظر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر روابط عمومی
مدیر رسـمی تالار
نویسنده رسمی
مدرس انجمن
ناظر رمان
تیم تگ
برترین‌ مقام‌دار سال
Oct
818
4,328
103
21
آرزوهای محال
پشت پنجره‌ای که باران در دلش قدم زده، می‌نشینم‌. می‌نشینم به امید آفتابی که نوری بی‌افکند و چاره‌ای برای تاریکی اتاق شود؛ اما یک باره تمام امیدم نیست می‌شود. ابرها لابه‌لای هم می‌لولند و خورشید را در دل خود پنهان می‌کنند.
ناامید به سمت تاریکی اتاق برمی‌گردم و پرده حریر را محکم می‌کشم. ته مانده امیدم هم پر می‌کشد. به خودم می‌آیم و برقی از دور هویدا می‌شود. از جا بلند می‌شوم و پر شک، به سمت درخشش کوچیکی که ذهنم را مطیع خود کرده می‌روم.
نور باریک و کم جانی از لای پرده، روی کلید برق سفید افتاده. تازه می‌توانم کلید برق را ببینم. با دیدن کلید برق، حیرت زده دستم را رویش می‌کشم. به آنی نوری همه اتاق را فرا می‌گیرد. چهره‌ام از هم باز می‌شود، آخر گمان می‌کردم در این اتاق هیچ نوری نیست و به این باور رسیده بودم که چراغی وجود ندارد.
اگر می‌دانستم که از همان اول به جانش می‌افتادم.
انگار که ذهن انسان آن چیزی را که بخواهد باور می‌کند. این برایم همان معجزه‌ایست که از راه دیگری انتظارش را می‌کشیدم؛ اما از راه محالی به فریادم رسید. با خودم به این باور می‌رسم که امید، درست در لحظه ناامیدی ظهور می‌کند.


دلنوشته انسان به امید زنده است.
@HananehKH
معرفی انجام شد ✅
 
مدیر تالار مشاوره + ناظر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر روابط عمومی
مدیر رسـمی تالار
نویسنده رسمی
مدرس انجمن
ناظر رمان
تیم تگ
برترین‌ مقام‌دار سال
Oct
818
4,328
103
21
آرزوهای محال
جدیداً شب ها بی‌خوابی روحم را می‌آزارد و من هیچ کاری از توانم ساخته نیست، برعکس باقی شب‌ها که در افکارم فردا صبحم را می‌چینم، امشب به گذشته‌ها پر کشیدم.
چشمانم برای لحظه‌ای مالامال لبریز از اشک شد و آرام گریستم، خاطراتمان را هر چند گنگ به یاد آوردم و تو چه می‌دانی وقتی مانند جنون زده‌ها یا می‌خندیدم یا شیون می‌کردم!
سعی داشتم سروده‌هایت را به یاد آورم، اما لعنت به این حافظه که مرا یاری نکرد، سعی کردم سخنانی که باعث می‌شد با فکر کردن به آن می‌خندیدم را به یاد آورم که برای لحظه‌ای کوتاه موفق شدم.
از آن جک‌ها گرفته تا با لحجه صحبت کردنت، همه مانند نوار کاست از مقابل دیدگانم عبور کردند و برای لحظه‌ای کوتاه مرا خشنود ساخت.
تنها یک کلام همای شاعر!
ممنون برای آن مدت کوتاه اما
سفید!
@زهرارمضانی
معرفی انجام شد ✅
 
مدیر تالار مشاوره + ناظر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر روابط عمومی
مدیر رسـمی تالار
نویسنده رسمی
مدرس انجمن
ناظر رمان
تیم تگ
برترین‌ مقام‌دار سال
Oct
818
4,328
103
21
آرزوهای محال
«دیگر غم را حس نمی‌کردم و نمی‌دانستم چطور باید بگریم تا تمام من از سوراخ سوراخ تنم بیرون بریزد یا چطور با این تیغه‌ی براقِ ناامیدی خویشتن را بتراشم که تمام شود.»
ارغنون @VIXEN
معرفی انجام شد ✅
 
مدیر تالار مشاوره + ناظر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر روابط عمومی
مدیر رسـمی تالار
نویسنده رسمی
مدرس انجمن
ناظر رمان
تیم تگ
برترین‌ مقام‌دار سال
Oct
818
4,328
103
21
آرزوهای محال
همیشه می‌گفت:
- این چشم‌های تو بالاخره مرا وادار به یک خبط بزرگ در زندگی می‌کنند.
از بزرگ علوی در کتاب چشم‌هایش یاد گرفته بود. اهل کتاب خواندن نبود، اصلا! فقط جملات بزرگان یاد می‌گرفت و مواقع لزوم به رخ می‌کشید. آخر هم دچار خبط شد و از من گریخت.
کمی بعد، چشمانم را باز می‌کنم و به یاد می‌آورم که خاطرات چه طور ذهنم را مثل بذری در دست باد، به هرسو بُرد و در محیطی نامناسب برای رشد رهایش کرد. اکنون ذهنم با هزاران افکار پراکنده رشد کرده و چند سالیست که از آن خبط می‌گذرد.
آری. انسان امیدوار، ذهنش در هر شرایطی رشد می‌کند.

دلنوشته انسان به امید زنده است
@HananehKH
معرفی انجام شد ✅
 
وضعیت
موضوع بسته شده است.

Who has read this thread (Total: 0) View details

بالا