تازه چه خبر

انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

با خواندن و نوشتن رشد کنید,به آینده متفاوتی فکر کنید که بیشتر از حالا با خواندن و نوشتن می‌گذرد.در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید

همگانی [ایـسـتـگـاه نِـــویـسَـنـدِگـی] ✍️

  • شروع کننده موضوع نهنــگ
  • تاریخ شروع
  • بازدیدها 2,177
  • پاسخ ها 52
سرپرست بازنشسته
مدیر بازنشسته
Jul
3,528
676
158
صداهایی هنوز در ذهنم پژواکی عجیب دارند.‌
صداهایی که باورم نداشتند و من را تبدیل به ویرانه‌ای از تبار شب کردند.‌
همیشه گفته‌ی مادرم را به یاد داشتم...
محلشان نده! هر چه می‌گویند،‌ بگویند...

مادر اما نمی‌دانست نمی‌شود زخم خوب نشدنی قلب و درد ذهن را فراموش کرد.‌


 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
سرپرست بازنشسته
مدیر بازنشسته
Jul
3,528
676
158
در اطرافم می‌خندند و من را از دردی که جان را گرفت می‌هراسانند.‌

مگر خبر ندارند...

منِ بی‌حس شده چه هراسی از خنجر بعدی دارم؟ ?
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
سرپرست بازنشسته
مدیر بازنشسته
Jul
3,528
676
158
غروب که می‌آید،‌ آسمان که رنگی می‌شود،‌ به یاد قلمی میوفتم که جوهر وجودش خشک شده است.‌
گاه که شب می‌شود،‌ گاه که به ماه نگاه می‌کنم،‌ به یاد تنهایی میوفتم که کسی درک نکرد.
گاه خورشید که می‌آید،‌ نورش که چشمانم را می‌سوزاند،‌ به یاد بی‌هدفی میوفتم که از خواب بلند شده‌ام...


گاه که نفس می‌کشم،‌ گاه که تحقیر می‌شوم... با خود می‌گویم من چرا زنده هستم؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
معاونت اجرایی بازنشسته
نویسنده رسمی
مدیر بازنشسته
May
7,313
36,571
268
25
کرج
سال‌ها بعد؛
شاید روزی دلت برای من
برای شیطنت‌هایم
برای از خنده ریسه رفتن‌هایم
برای جانم گفتن‌‌هایم
برای هرلحظه
عاشقت بودنم‌هایم تنگ شد . ..
سال‌ها بعد ؛
شاید شبی، شعری از مرا به یاد آوردی
و آهسته پشت به همسرت درتختی دونفره تلخ گریستی !!
سال‌ها بعد؛
شاید دلت هوای من رسوایت را کرد
برگشتی به گذشته !!
به جایی كه بودم و رج به رج در خاطرات تلخ و شیرینمان به دنبالم گشتی.
از آدم‌های اطرافم سراغم را گرفتی
اما...
اما عشق من؛
عزیز ِ عزیزتر از جان
یادت نرود...
دنیا گاهی خیلی زود دیر می‌شود ..!!

#آرزوهایتوخالیخودم ?
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
معاونت اجرایی بازنشسته
نویسنده رسمی
مدیر بازنشسته
May
7,313
36,571
268
25
کرج
من و تو دوتا نبودیم! ما یکی بودیم!
الان من یک نفر تنها نیستم. من یک نصفه‌ام.
یک نصفه آدم که گمشده تو خاطره‌های تو.
تو خاطره‌های خوب و بدمون.
من یک نصفه آدمم با یک قلب نصفه، یک مغز نصفه، یک صدای نصفه.
با کلی خاطره که روز به روز داره تو سرم پررنگ‌تر می‌شه.
تو توی ذهن سفید من مثل یک لکه جوهر بنفشی که حالا من به خاطرت چشم‌هام همه جا رو بنفش می‌بینه!
تو یک عشق بی‌قید و شرطی.
تو همه‌ی منی.

رمان تمنای عشق، داستانی واقعی از جنس ممنوعه
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
L

Lidiya

مهمان
در عمق من
اندوهی با ریشه های قوی
روییده!

#نوژان پارسیان‌فرد
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
Jun
1,832
4,252
148
وضعیت پروفایل
(:?
بازهم جار زدند: خماراند، خم*ار!
تعریف از خود نباشد، فرقی هم به حال من و تو نمی‌کند. همان یاس‌هایت را بچین دختر کوچک! خواب‌ها را پدران آرام می‌کنند.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Who has read this thread (Total: 0) View details

بالا