تازه چه خبر

انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

با خواندن و نوشتن رشد کنید,به آینده متفاوتی فکر کنید که بیشتر از حالا با خواندن و نوشتن می‌گذرد.در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید

چالش تاپیک اختصاصی تیم اول | گروه خلسه

رای شما به عملکرد گروه اول چیست؟[تنها به یک گروه می‌توانید رای دهید و رای بدون نظر باطل می‌شود]

  • عالی و بی‌نقص

  • معمولی و خوب

  • ضعیف و قابل تامل


نتایج فقط بعد از شرکت در نظرسنجی قابل رویت است.
وضعیت
موضوع بسته شده است.
مدیر ارشد بازنشسته + نویسنده ادبی
نویسنده رسمی
مدیر بازنشسته
May
3,702
9,688
193
رَهـایـی
besm_4.gif


این تاپیک
اختصاصی گروه اول چالش ماهانه (خلسه) می‌باشد و هرگونه اسپم در آن ممنوع است!

unnamed.gif

[مدیریت تالار ادبیات]​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
Jul
12,190
58,174
270
سވހیܣ
وضعیت پروفایل
یه متن پاک شده...
1614971266970.png

سلام به همه‌ی عزیزان دل
ما تیم اول هستیم
تیم خلسه ^^
????

خلسه واژه‌ای هست زیبا و خوش‌آوا به معنی
ربودگی، ربایش،جذبه یا حالتی بین خواب و بیداری که بر اثر فضایی خوشایند ایجاد می شود.

علت انتخاب این اسم برای تیم، این هست که بتونیم هر چند اندک اما شما رو دچار خلسه‌ای شیرین بکنیم.

1614963307904.png

IMG_20210305_202529_180.jpg
IMG_20210305_202532_172.jpg

این نشان تیم ما است که به دو روش طراحی و نمددوزی تقدیم شما عزیزان شده‌ است.


1614963307904.png
 
آخرین ویرایش:
Jul
12,190
58,174
270
سވހیܣ
وضعیت پروفایل
یه متن پاک شده...
IMG_20210305_202721_478.jpg

بنر تیم ما ^^

اگه کارهامون رو دوست داشتین، می‌تونین با نظراتتون و شرکت در نظرسنجی ما رو خوشحال کنین!
با ما همراه باشین که کلی چیزای جدید و جذاب در انتظارتونه ه.ه
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
Jul
12,190
58,174
270
سވހیܣ
وضعیت پروفایل
یه متن پاک شده...
IMG_۲۰۲۱۰۳۰۵_۲۱۰۸۴۸.jpg

1614963928050.png

قبل از این‌که بریم سراغ آثار تیم، جا داره یه تشکر ویژه بکنم از اعضای تیمم.


با این‌که خودشون به شدت مشغله داشتن و واقعاً همراهی با چالش براشون دشوار بود اما پای کار بودن و با تمام قدرت فعالیت کردن. دوتا کنکوری داشتم که حتی از درس‌شون هم زدن که کمک حال تیم باشن و ممنونشون‌ هستم.

موقعی که روحیه نداشتیم و از رفتن بعضی افراد از تیم دچار یأس شده بودیم. امیر با مهربونی ذاتیش و قلم عالی‌ش، کیاناز با کمک همه جانبه‌ای توی همه چیز از طراحی تا ایده‌های خیلی‌خیلی نابش، فرشته خوش صدا و شاعر قشنگم که این مدت خیلی زحمت کشید برامون، عاطفه مهربونم که با خواهش من اومد اما با دلنوشته‌های قشنگش تیم رو منفجر کرد. متینی که شاید حضورش توی گپ کم رنگ بود اما از پشت صحنه همراهمون بود و زحمت میکس آثار به دوشش بود و هر کاری از دستش بر می‌اومد با این‌که حال مساعدی نداشت انجام داد برامون و ممنونشم.

1614963916989.png

مرسی بچه‌ها! از تک تکتون!

ما کنار هم و با هم تونستیم این همه کار رو انجام بدیم و واقعاً از لحظاتی که کنارتون گذراندم لذ*ت بردم و امیدوارم بازم افتخار همکاری باهاتون رو داشته باشم. خانواده کوچک اما صمیمی من⁦❤⁩
 
آخرین ویرایش:
Jul
12,190
58,174
270
سވހیܣ
وضعیت پروفایل
یه متن پاک شده...
1614964008074.png

فیلمی که به ما داده شده بود و ما باید با استفاده از اون داستانک و دلنوشته می نوشتیم &_&


 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
Jul
12,190
58,174
270
سވހیܣ
وضعیت پروفایل
یه متن پاک شده...
دلنوشته‌ها

1614964463830.png

دلنوشته شماره یک

در چاک به چاک مغزهای پخته، تنها تصنیفِ وهم، بر "جانم آرزوست" های مدفون، می دمند...
پنداری، منتظرِ معلق در ابهامی نابسامان، عار می داند دریدگیِ تنیده بر دریغ های لبالب را؟...چه می دانی از ننگِ دل؟...
حاصلِ ناچیز، تولد بی حسی های وجدان، بر زمینه ی جبر است.
و زمینی که وامانده ی کبودی های زیر چشم، می شکند.

1614964186264.png

دلنوشته شماره دو

گاهی، در اعماق کهکشان پیچ در پیچ احساسمان
پریزادهایی از تبار آدمیزاد،
دست‌هایمان را چون ریسمانی مستحکم،
به هم می‌دوزند گویی
انگشت‌هایمان از همان زمان آغاز خلقت
فاصله خالی میانشان را با یک‌دیگر پر کرده‌اند.
آن زمان، گویی از مدار بی‌کران زندگی،
با همان انگشت‌های کوچک،
آویخته شدیم‌ به هم!
چون ستارگانی معلق شده،
میان کیهان بی‌انتها.
درست مثل یک خلسه شیرین!

1614964227445.png


دلنوشته شماره سه

به روی خواب های ناخوشِ شهر،
طبعی سرد، در سست ترین ضربانِ ممکن می کوبد.
و سازه ی فریادی زخمی،
حبسِ شوخ را می دَرَد.
راغب!
وابسته داغ بَدَل های تیز، نشو!
اندرونِ گرمازدگی،
تنها یک خویش در خامی‌ای ناهموار پیچیده.

1614964259030.png

دلنوشته شماره چهار

من در زندگی‌ام، سراسر مسیر کهکشان چشمانت را پیش گرفته‌ام.
چنان برایم جذاب بودی که اطرافت را جز سیاهی و پوچی نمی‌دیدم.
تو تک ستاره نور امید من بودی!
در رق*ص زیبای خود غرق می‌کردی! خارق العاده و اعجاب انگیز... .
من اسیر طلسم چشمانت،
بسیار دویدم تا به کهکشان چشمانت برسم، تا شاه کلیدم شوی!
اما گویی من ثابت بودم و فقط خودم را الکی تکان می‌دادم... .
برای رسیدن به کهکشان چشم‌هایت بی‌وقفه؛ تا آخرین سوسوی توانم دیوانه‌وار دویدم!
به این امید که خواهم رسید و شاه کلیدم می شوی،
اما گویی هر چه بیشتر تقلا می‌کردم فاصله‌ای از جنس تاریکی، بیشتر و بیشتر بی‌رحمانه مرا در آغو*ش خود محصور می‌کرد.
بیا دستانت را به من برسان.
بگذار در فراسوی کهکشان و سیاره‌ نگاهت گم شوم!
این طلسم را دوست دارم! عجیب شیرین است گم شدن و معلق بودن در کهکشانت!
1614964167200.png
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
Jul
12,190
58,174
270
سވހیܣ
وضعیت پروفایل
یه متن پاک شده...
اشعار
1614964617341.png

و گذشته‌ام از هزاران کهکشان
تا برسم به راه مهتابیِ‌عشق
و غرق شوم، بدرخشم،
در آبی آسمانِ تو!
کاش، فاصله دور و قرن‌ها دروغ بود!
کاش می‌دانستند
قلب ستارگان،
در شب های غم
به درد آمده است!
1614964587873.png

سیاره چشمانت
با ماه
پیوند می‌خورد.
و من در
گسترده کائنات
می‌شوم
مشتری خنده‌هایت
حتی اگر
هزار سال نوری هم طول بکشد.
 
آخرین ویرایش:
Jul
12,190
58,174
270
سވހیܣ
وضعیت پروفایل
یه متن پاک شده...
داستانک
1614964763968.png

نور می‌چکید؛ شاید هم قطره قطره آرزوهای ذوب شده آدمیان بود که فرشتگان در عرش به کوره‌ی فراموشی سپرده بودند تا با طنین سکوت، آخرین پرتوهای درخشش امید نیمه جانشان را، نثار مردمک‌های یخ‌زده کنند و غریبانه سرد شوند؛ گرما ببخشند و ذره‌ذره روشنایی‌شان را خرج چشمان محصور در ظلمات کنند و خود را به دست انجمادی ابدی بسپارند.

بلورهای یخی که با تماشای‌شان وجودم غرق در گرمایی وصف‌ناپذیر و خلسه‌ای عمیق می شود. عمیق‌تر از اندوهی که در بطن به بطن قلب سنگ‌اندودم، ریشه دوانده و رخنه کرده است.

پدال گاز را مسرانه زیر پا می‌فشارم تا فرار کنم و بگریزم؛ از لحظاتی نه چندان دور که تلخی‌شان دیوار به دیوار ذهن فرسوده‌ام را در می‌نوردد و یادآور دریای طوفانی نگاهش می شود.

از گذشته‌ای نزدیک‌تر از نزدیک، به سوی افقی می‌گریزم که دوری بی‌حد و حصرش مهر تایید نرسیدن‌ام شده و خود می‌دانم ازاشتباهاتی که دانسته مرتکب شده‌ام به امید یافتن فراموشی جاودان، به خلسه‌ای پناه می‌برم که چشم خیره می‌کند و هوش می‌دزدد.

هوایی که تمام توانش را به خدمت گرفته تا بوی تنهایی بدهد، خساست می‌ورزد و ثانیه به ثانیه دم و بازدمش را از سینه غبار گرفته‌ام دریغ می‌کند بلکه شاید با امواج غرق در سکوت خلسه زورآزمایی کند و از اسارت گرما بخش دسته دسته فانوس‌های منجمد رو به رویم، به اسارت غم آرمیده در پیچ و خم کوچه‌های ماتم‌زدۀ تنهایی در بیایم و به پذیرفتن بی‌کسی تن بدهم.

اما حصار خوابی که چشمان بازم را احاطه کرده به بلندای عظمت کهکشان است.

کهکشان، یگانه آرزوی روح رفیعی‌است که یگانگی‌اش خط ابطال می‌کشد روی تنهایی کودکانه انسان‌هایی که که به اشتباه، قلب‌های چشم انتظار یکدیگر را دست نیافتنی‌تر از آرزو های فراموش‌شده در آتشکدۀ بی‌توجهی قاصدک‌های بی‌مقصد می‌پندارند.

ستاره‌ها در چشمانم نقشی از کنار هم ماندن را حک می‌کنند اما به راستی نورفشان‌های آویخته در صفحه شب، دست در دست یک‌دیگر، نقاش صورت‌های فلکی بودند و تنها بی‌فروغ و تاریک شدن‌شان بلیط جدایی ابدی‌شان بود؟!

یا در جایی به دور از افکار ساده انگارانه آدمی، آن‌قدر پر از تنهایی شده‌اند که اگر لحظه‌ای طعم یاری را بچشند تا آخرین تابش‌های کم فروغ‌شان راضی به ترک دیگری نشوند.

خلسه محو می‌شود و فریادهای زجرآور آسمانی که در بی‌صدایی فرو رفته، عصب‌های راکد و زنگ زده‌ام را به درد می‌آورد.

مردمک‌های یخ‌زده و غم گرفته‌ای که بوی شب می‌دهند نمی‌توانستند به اندازه نورانی‌های کوچک جا خوش کرده در پیکر آسمان خلسه‌ای از جنس آرامش هدیه دهند؟!

که این‌گونه رهسپار جاده‌ای شده‌ام که انتهایش نرسیدن است و ارمغانش تنهایی‌ست که در پس رنگ و نور آسمان نگاره‌های کهکشان‌زاد، کم‌رنگ و بی‌فروغ می‌شود.

حتی یک ثانیه بیشتر فاصله‌گرفتن، چنگ در سینه ام می‌اندازد و تصویر چهره‌ی رنگ پریده اش را پیش چشمانم پررنگ می‌کند؛ پررنگ‌تر از دریایی از چراغ‌های رقصان، در دل سایه روشن شب!

تلنگرهای درخشان آسمان با حریر پرتوهای نورافشان‌شان سنگ سخت‌شده قلبم را می شکافند و ذوب می‌کنند تا پاهای خشک‌شده‌ام از پدال دل بکنند و جاده تنهایی پایان یابد. این‌بار به امید کهکشان پنهان شده در چشم هایی باز می‌گردم که خلسه‌ای عاری از نبض، موذیانه بی‌کسی ارزانی‌ام کنند.

به صفحه مهرافروز رو به رویم پشت می‌کنم؛ کهکشانی از احساس در پشت سر، چشم انتظار حضوری‌است هرچند سرد و منجمد، تا گرمابخش لحظاتش شود.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
Jul
12,190
58,174
270
سވހیܣ
وضعیت پروفایل
یه متن پاک شده...
ترجمه‌ها
پ‌ن:
تمام آثار به پنج زبان زنده دنیا ترجمه شده‌اند ^^

?????

ترجمه دلنوشته‌ها
دلنوشته شماره یک



در چاک به چاک مغزهای پخته، تنها تصنیفِ وهم، بر "جانم آرزوست" های مدفون، می دمند...
پنداری، منتظرِ معلق در ابهامی نابسامان، عار می داند دریدگیِ تنیده بر دریغ های لبالب را؟...چه می دانی از ننگِ دل؟
حاصلِ ناچیز، تولد بی حسی های وجدان، بر زمینه ی جبر است.
و زمینی که وامانده ی کبودی های زیر چشم، می شکند.
1614965196689.png

انگلیسی

In the crack of ripe brains, only the ballad of the illusion blows on the "my soul longs" buried ...

Pendari, waiting in uncertain ambiguity, is ashamed of the tear woven on the lobbies of repentance? ... What do you know about the shame of the heart? ...

The insignificant result is the birth of the numbness of conscience, based on algebra.

And the ground that breaks the bruises under the eyes.

1614965209194.png

پرتغالی

Na rachadura de cérebros maduros, só a balada da ilusão sopra no "my soul longs" enterrado ...

Pendari, esperando em ambigüidade incerta, envergonha-se da lágrima tecida nos salões do arrependimento? ... O que você sabe sobre a vergonha do coração? ...

O resultado insignificante é o nascimento do entorpecimento da consciência, com base na álgebra.

E o chão que quebra os hematomas sob os olhos.

1614965218791.png

دانمارکی

I revnen af modne hjerner blæser kun illusionens ballade på "min sjæl længes" begravet ...

Pendari venter i usikker tvetydighed og skammer sig over den tåre, der er vævet på lobbyerne? ... Hvad ved du om hjertets stigma? ...

Det ubetydelige resultat er fødslen af følelsesløshed i samvittigheden baseret på algebra.

Og jorden, der bryder blå mærker under øjnene.
1614965231500.png


اسپانیایی

En la hendidura de cerebros maduros, solo la balada de la ilusión sopla sobre el "anhelo de mi alma" enterrado ...

Pendari, esperando en una ambigüedad incierta, ¿se avergüenza de la lágrima tejida en los lobbies del arrepentimiento? ... ¿Qué sabes de la vergüenza del corazón? ...

El resultado insignificante es el nacimiento del entumecimiento de la conciencia, basado en el álgebra.

Y el suelo que rompe los moretones debajo de los ojos.


1614965291109.png


هلندی

In het gekraak van rijpe hersenen blaast alleen de ballade van de illusie op de begraven "mijn ziel verlangt" ...

Pendari, wachtend in onzekere dubbelzinnigheid, schaamt zich voor de traan die op de lobby's geweven is? ... Wat weet je over het stigma van het hart? ...

Het onbeduidende resultaat is de geboorte van de gevoelloosheid van het geweten, gebaseerd op algebra.

En de grond die de blauwe plekken onder de ogen breekt.
 
آخرین ویرایش:
Jul
12,190
58,174
270
سވހیܣ
وضعیت پروفایل
یه متن پاک شده...
دلنوشته شماره دو

گاهی، در اعماق کهکشان پیچ در پیچ احساسمان
پریزادهایی از تبار آدمیزاد،
دست‌هایمان را چون ریسمانی مستحکم،
به هم می‌دوزند گویی
انگشت‌هایمان از همان زمان آغاز خلقت
فاصله خالی میانشان را با یک‌دیگر پر کرده‌اند.
آن زمان، گویی از مدار بی‌کران زندگی،
با همان انگشت‌های کوچک،
آویخته شدیم‌ به هم!
چون ستارگانی معلق شده،
میان کیهان بی‌انتها.
درست مثل یک خلسه شیرین!

1614965622998.png


انگلیسی

Sometimes, in the depths of the galaxy, we feel tangled

Plugs of human descent,

Our hands are like a strong rope,

They sew together

Our fingers from the beginning of creation

They have filled in the gaps between them.

At that time, as if from the infinite orbit of life,

With the same little fingers,

We are hanging out!

Because suspended stars,

Between the cosmos.

Just like a sweet trance!


1614965644533.png


ایسلندی

Stundum, í djúpi vetrarbrautarinnar, finnum við fyrir flækjum



Tappar af mannlegum uppruna,

Hendur okkar eru eins og sterkt reipi,

Þeir sauma saman

Fingrar okkar frá upphafi sköpunar

Þeir hafa fyllt í eyðurnar á milli þeirra.

Á þeim tíma, eins og frá óendanlegri braut lífsins,

Með sömu litlu fingrunum,

Við erum að hanga!

Vegna þess að hengdar stjörnur,

Milli alheimsins.

Alveg eins og sætur transi!


1614965653142.png

سوئدی

Ibland, i djupet av galaxen, känner vi oss trassliga



Pluggar av mänsklig härkomst,

Våra händer är som ett starkt rep,

De syr ihop

Våra fingrar från skapelsens början

De har fyllt i luckorna mellan dem.

Vid den tiden, som från livets oändliga bana,

Med samma små fingrar,

Vi umgås!

Eftersom upphängda stjärnor,

Mellan kosmos.

Precis som en söt trance!


1614965659644.png

آلمانی

Manchmal fühlen wir uns in den Tiefen der Galaxie verheddert

Stecker menschlicher Abstammung,

Unsere Hände sind wie ein starkes Seil,

Sie nähen zusammen

Unsere Finger vom Beginn der Schöpfung an

Sie haben die Lücken zwischen ihnen gefüllt.

Zu dieser Zeit, als ob aus der unendlichen Umlaufbahn des Lebens,

Mit den gleichen kleinen Fingern,

Wir hängen rum!

Weil schwebende Sterne,

Zwischen dem Kosmos.

Genau wie eine süße Trance!


1614965667931.png

هندی

कभी-कभी, आकाशगंगा की गहराई में, हम पेचीदा महसूस करते हैं
मानव वंशावली,
हमारे हाथ एक मजबूत रस्सी की तरह हैं,
वे एक साथ सीना
सृष्टि की शुरुआत से हमारी उंगलियां
वे उनके बीच अंतराल में भर गए हैं।
उस समय, मानो जीवन की अनंत कक्षा से,
उसी छोटी उंगलियों के साथ,
हम बाहर लटक रहे हैं!
क्योंकि निलंबित सितारे,
ब्रह्मांड के बीच।
एक मीठी तन्हाई की तरह!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
وضعیت
موضوع بسته شده است.

Who has read this thread (Total: 0) View details

بالا