تازه چه خبر

انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

با خواندن و نوشتن رشد کنید,به آینده متفاوتی فکر کنید که بیشتر از حالا با خواندن و نوشتن می‌گذرد.در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید

کاربر انجمن
مدیر بازنشسته
انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

حلالم کن اگر روزی گرفتار دلت بودم ……
نفهمیدم که خوش بودی و تنها مشکلت بودم
تو قاب عکس این دنیا فقط چشم تو را دیدم
حلالم کن اگه هر شب تو افکار تو چرخیدم
خودت هر روز میگفتی که از تنهائی بیزاری
بگو این لحن دلگیرو هنوز در خاطرت داری
گلوم سر شاره از بغضه،یه بغض تلخ و پژمرده
یه موسیقی پر درده از یه آهنگساز سر خورده
هوای خونمون سرده گلامون سخت بیمارن
چشام رو قاب عکس تو تگرگ اشک میبارن..؟؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
مدیر بازنشسته
دلبسته به یک ثانیه دیدارِتو بودم
این عمرکه بی حوصله ناچارِتوبودم
تونازترین حادثه در زندگی من
من شاخ ترین عاشق بی عارِتوبودم
تاآخرِ بی حوصلگی شعرنوشتم
هرشب که توخوابیدی وبیدارِتوبودم
هرثانیه آتش زده ام پیرهنم را
من ریزَعلیِ سخت فداکارِتوبودم
هرفتنه که کردی تو، مراحصرنمودند
من موسویِ خسته زِ افکارِتوبودم
بارایت یک فاجعه رفتی و دریغا
یک عمر غریبانه گرفتارِتوبودم
توشاه ترین پهلویِ حادثه بودی
من فاطمیِ خسته زِ دربارِ توبودم
ای کاش فراموش شود بینِ من وتو
آن فاصله ای را که بدهکارِتوبودم
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
مدیر بازنشسته
❤️
عشق
چیز عجیبے ست

وقتے از من
دیڪتاتورے مے سازد ، زود رنج
ڪه تنها تو را
انحصارے مے خواهد

از تو
نازڪ دلے
ڪه اشڪ مرا
تاب نمے آورد …

عشق چیز عجیبے نیست
شاید
اما
من و تو
عجیب …
عاشق شده ایم !
❤️
❤️
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
مدیر بازنشسته
زلف آشفته و خوی کرده و خندان ل*ب و م*ست
پیرهن چاک و غزل خوان و صراحی در دست

نرگسش عربده جوی و لبش افسوس کنان
نیم شب دوش به بالین من آمد بنشست

سر فرا گوش من آورد به آواز حزین
گفت ای عاشق دیرینه من خوابت هست

عاشقی را که چنین باده شبگیر دهند
کافر عشق بود گر نشود باده پرست

برو ای زاهد و بر دردکشان خرده مگیر
که ندادند جز این تحفه به ما روز الست

آن چه او ریخت به پیمانه ما نوشیدیم
اگر از خمر بهشت است وگر باده م*ست

خنده جام می و زلف گره گیر نگار
ای بسا توبه که چون توبه حافظ بشکست
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
مدیر بازنشسته
ميشود تنها شويم يک بو*سه از چشمت کنم؟
حلقه ي پيوندمان را دزدکي دستت کنم؟
ميشود هر ثانيه نام مرا نجوا کني؟
من بگويم “جان” ولي با بقيه بدتا کني؟
ميشود آغو*ش تو منزلگه جانم شود!؟
چشم تو جانم بگيرد عشق مهمانم شود؟
ميشود مردم بدانند من چقد ديوانه ام؟
جز تو ديگر هيچ بينم با همه بيگانه ام.؟!
آنقدر ديوانه ام تا هر که ميبيند مرا
آه تلخي ميکشد با خنده ميپرسد چرا؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
مدیر بازنشسته
لابد دوستت دارم هنوز
که هنوز
لاکِ پوست پیازی می زنم
و هر روز
ساعتها به ناخن هایم خیره می شوم و
گریه می کنم
لابد دوستت دارم هنوز
که هنوز
ر*ژِ بیست و چهار ساعته می خرم
و فروشنده بِرَندِ مقاوم تری پیشنهاد می دهد و
گریه می کنم
لابد دو ستت دارم هنوز
که هنوز….
فکر می کنم از هزار و صد نسخه ی این شعر
یک نسخه را تو به خانه می بری
و تو تنها تو می فهمی
چند جای این شعر،خط خورده است.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
مدیر بازنشسته
تنهاترین بهانه ی دنیای من تویی
در رو بروی آینه زیبای من تویی

وقتی که از تمام جهان خسته می شوم
آغو*ش دلنشین و پذیرای من تویی

با بوی سیب خنده ی تو زنده می شوم
تو یوسف مؤنث و عیسای من تویی

وقتی به شام آخر خود فکر می کنم
احساس می کنم که یهودای من تویی

بر لوح سرنوشت من امضای چشم توست
مُهر نماز و خاتَمِ طُغرای من تویی

وقتی که زیر گوش خدا حرف می زنم
راز و نیاز و ناله و نجوای من تویی

مجنون ترین حماسه ی دنیای تو منم
شیرین ترین تغزل شیوای من تویی
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
مدیر بازنشسته
نمی‌خواستم
این عشق را فاش کنم
ناگاه به خود آمدم،
دیدم همه کلمات راز مرا می‌دانند

این است که
هرچه می‌نویسم
عاشقانه‌ای برای تو می‌شود
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
مدیر بازنشسته
آغو*ش تو
فرودگاه ابرهاست
ب*غل ڪه بگیرے
تن ویتنامے من را
هیروشیمایے سبز
با یورش خلبان هاے جنگے چشمهاے تو
اتفاق مے افتد
من درجمهورے بازوانت
راے به خواب ابدے مے دهم
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
مدیر بازنشسته
کنار تو چه آرومم، چه آرومی کنار من
تو چشمای تو آرومه چشای بی قرار من

تو می‌فهمی که خوشحالم، تو می‌فهمی دلم تنگه
تو می‌دونی که خواب من، کدوم شب هاست که بی رنگه

تو مثل آسمون ساده، مث پرواز آزادی
مث دلبستگی امنی، مث لبخند آبادی
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Who has read this thread (Total: 0) View details

بالا