یکی از مقاماتِ استنفورد با اِد تماس میگیرد و از او میپرسد که آیا علاقهای به نگه داشتنِ این پیانو دارد یا نه. اِد میپذیرد، اما ندانسته چیزی بیش از یک پیانوی معمولی را با خود به موزهی ماوراطبیعه میآورد. اِسپرا تعریف میکند که اِد هر از گاهی صدای نواخته شدنِ این پیانو در شب را میشنید. او در ابتدا فکر میکند که یک نفر یواشکی وارد موزه شده، اما وقتی موزه را چک میکند، متوجه میشود که قفلها باز نشدهاند. بالاخره به محض اینکه یک کشیش برای متبرکسازی موزه میآید، پیانو نیز از آن به بعد ساکت میشود.
آخرین ویرایش توسط مدیر: