اِد پس از بررسی کردن آن بدون لم*س کردنش به آشپزخانه بازگشت. اِد از دانـا پرسید: «عروسک از کجا اومده؟». دانـا جواب داد: «هدیه بود. مادرم اونو به خاطر تولدِ قبلیم بهم داد». اِد کنجکاو شد: «آیا دلیلی داره که عروسک بهت هدیه داده؟». پرستارِ جوان پاسخ داد: «نه، فقط یه چیزِ جدید بود؛ یهجور دکوری». اِد ادامه داد: «پس اینطور. اولینبار از چه زمانی متوجهی وقوعِ اتفاقات شدید؟». دانـا گفت: «حدود یه سال پیش. عروسک همینطوری خودش شروع به حرکت کردن در اطرافِ آپارتمان کرد. منظورم این نیست که بلند میشد و راه میرفت یا همچین چیزهایی. منظورم اینه که وقتی از سر کار به خونه برمیگشتیم، هرگز سر همون جایی که رهاش کردیم بود نمیموند».
آخرین ویرایش توسط مدیر: