تازه چه خبر

انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

با خواندن و نوشتن رشد کنید,به آینده متفاوتی فکر کنید که بیشتر از حالا با خواندن و نوشتن می‌گذرد.در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید

مدیر بازنشسته + نویسنده ادبی انجمن
نویسنده رسمی
مدیر بازنشسته
Jun
4,685
22,863
218
مختصر می‌شود خیابان‌ها برای کاوش زیبایی زمین، و لرزه می‌افتد به جان ریشه‌ی درختان در خاک.
که شکوفه نمی‌دهد این درخت در ریشه‌هایی در خاک استرس زا.
درختانی رو به فلک اما خمیده بر زمین
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مدیر بازنشسته + نویسنده ادبی انجمن
نویسنده رسمی
مدیر بازنشسته
Jun
4,685
22,863
218
متلاشی شدن نگاهشان بر سنگ قبرهایی خاک خورده!
و چمن‌زارهایی که به بوته تبدیل شده‌اند و کاکتوس‌هایی که کویر شده‌اند و مدت‌هاست میوه نداده‌اند؛ تمام دیده‌یشان را پر می‌کند.
آن‌ها برای سیراب کردن تفکر مرده‌یشان نیاز دارند به همیشه دیدن این کویر.
پس به دست می‌گیرند کاکتوس مرده‌ای، که به خون آغشته می‌کند انگشتانشان را... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مدیر بازنشسته + نویسنده ادبی انجمن
نویسنده رسمی
مدیر بازنشسته
Jun
4,685
22,863
218
چه نیازی به گریه و زاری و مشکین کردن سر تا پایشان دارند؟
آن‌ها زمانی که باید می‌بودند، نبودند و حالا برای خوبی‌هایی که بعد از نبودن به یادشان می‌آید اشک می‌ریزند.
آدم‌های عجیبی دوره‌یمان کرده‌اند. بر تمام دیوارها نوشته‌اند؛ مرده‌ها حالشان خوب است به فکر زنده‌ها باشید.
چگونه نمی‌بینند و قدر یک‌دیگر را نمی‌دانند.
ساده است؛ ما هیچ‌گاه هم‌دیگر را دوست نخواهیم داشت!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مدیر بازنشسته + نویسنده ادبی انجمن
نویسنده رسمی
مدیر بازنشسته
Jun
4,685
22,863
218
آخرین بو*سه‌ی شیرین و دلچسب‌شان؛ در پنج سال بعد از پا به جهان گشودن رخ داده بود.
حرکت چروک گونه‌های پیر شده در همین سیاهی، آن‌ها را برای فردایی شکسته آماده می‌ساخت. آخرین شیرینی همان بود. از بعدش گل در گلدان رشد کرد و گلدان ترک برداشت‌.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مدیر بازنشسته + نویسنده ادبی انجمن
نویسنده رسمی
مدیر بازنشسته
Jun
4,685
22,863
218
آنچه از مغزشان فواره می‌زند را تنها خودشان می‌فهمند. نه کسی که فواره را به جان می‌خرد.
آهنگ شکستن برگ‌های پاییزی زیر کفش چرمی‌شان، یادآور شکستن قلبشان در دوران جوانی زیر همان چتر دونفره‌ای بود که دیگر دومین زیبای جهان را پناه نداد.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مدیر بازنشسته + نویسنده ادبی انجمن
نویسنده رسمی
مدیر بازنشسته
Jun
4,685
22,863
218
تصویر هر کدامشان در آینه‌های کوچک ماشین که دور را نزدیک نشان می‌دهد؛ متفاوت است.
گاهی اخم‌هایشان خیابان را جارو می‌زند و گاهی خنده‌هایشان شنوایی فلک را مشکل‌دار می‌کند.
چه خیابان امتداد یافته‌ایست زندگی‌شان!
بی‌حوصله ادامه می‌دهند برای به پایان رساندن امروز و شروع فردایی غبار گرفته.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مدیر بازنشسته + نویسنده ادبی انجمن
نویسنده رسمی
مدیر بازنشسته
Jun
4,685
22,863
218
قهوه‌ی یخ کرده بر میز چوبی، نشات گرفته از مشغول بودن افکار است.
افکار منحنی که این‌بار خود را به کافه‌ای در گوشه‌ای از شهر رسانده تا گرمی دیگری را به آغو*ش سرما بکشاند.
چه تلخ است قصه‌ی یخ کردن قهوه‌ در تمام متن‌ها. پیش پا افتاده اما مکرر، مثال افکاری در هم که دیده نمی‌شود، بیان نمی‌شود و بغضی می‌شود برای تلخ کردن قهوه‌ای که سرد می‌ماند.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مدیر بازنشسته + نویسنده ادبی انجمن
نویسنده رسمی
مدیر بازنشسته
Jun
4,685
22,863
218
گویی تُنگ جهان به جان شش‌هایشان افتاده باشد.
بی‌زارند از نفسی که می‌آید و می‌رود و در پی قطع کردن آن هستند. شاید تلخ، شاید هم خالی از مزه. اما هرچه هست، سکوتی به بلندی فریاد در سقف آسمان نقش می‌بندد که با رعدی بر سر دیگر مردم خالی می‌شود. می‌بارد بر افکار منحنیِ مردم شهر!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مدیر بازنشسته + نویسنده ادبی انجمن
نویسنده رسمی
مدیر بازنشسته
Jun
4,685
22,863
218
در میان استخوان‌های یکدیگر آواز می‌خوانند و یک به یک هم دیگر را به اوج مرگ فرا می‌خوانند.
زندگی‌شان درد دارد و مهم نیست. این روزها چیزی مهم نیست. سردی میله‌های اتو*بو*س، گرد و غبار تهرانِ عظیم و تمام زشتی‌های منحنی به افکارشان!
گویی یادشان رفته در حفاظت کامل خدا هستند.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Who has read this thread (Total: 0) View details

بالا