تازه چه خبر

انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

با خواندن و نوشتن رشد کنید,به آینده متفاوتی فکر کنید که بیشتر از حالا با خواندن و نوشتن می‌گذرد.در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید

مدیر هماهنگی
عضو کادر مدیریت
مدیریت هماهنگی
مدیر ارشد
همیار مدیر
نویسنده رسمی
مدرس انجمن
مقام‌دار آزمایشی
برترین‌ مقام‌دار سال

به‌ نام خالق بال‌های سپیدش
‌‌‌


عنوان دلنوشته: اوج نیلوفر

نگارنده: تمنای واژگان

ژانر: فانتزی

سطح: ویژه

‌منتشرشده در انجمن کافه نویسندگان- تالار ادبیات- بخش تایپ دلنوشته

پیشاهنگ:

بار دیگر بیا و تماشایم کن..
با آن دیدگان نافذ، گیسوان مخملی و قلبی بی‌محابا!
بنگر که چگونه کالبد خویش را از تباهی‌های این گیتی، رهایی می‌بخشم و نیلوفرانه به اوج می‌رسم!

و تویی آن تماشاگر خوش‌خیال من در این گیتی وهم‌ناک..


پ.ن: نیلوفر نماد و مظهر عشق، زیبایی و پاکی‌ست..
 
آخرین ویرایش:
برترین مدیر سال ۱۴۰۲
کاربر VIP
مدرس انجمن
مدیر بازنشسته
برترین‌ مقام‌دار سال
Feb
820
5,052
118
°•○°● بسم الله الرحمن الرحیم ●°○•°



نویسندگان گرامی صمیمانه از انتخاب "انجمن کافه نویسندگان" برای ارائه آثار ارزشمندتان متشکریم!


پیش از شروع تایپ آثار ادبی خود، قوانین و نحوه ی تایپ آثار ادبی در"انجمن کافه نویسندگان" با دقت مطالعه کنید.


قوانین تایپ دلنوشته



شما می‌توانید پس از 10 پست درخواست جلد بدهید.

درخواست جلد برای آثار



پس از گذشت حداقل ۱۵ پست از دل‌نوشته، می‌توانید در تاپیک زیر درخواست نقد دل‌نوشته بدهید. توجه داشته باشید که دل‌نوشته‌های تگ‌دار نقد نخواهند شد و در صورت تمایل به درخواست نقد، قبل از درخواست تگ این کار را انجام بدهید.

درخواست نقد دلنوشته




پس از 15 پست میتوانید برای تعیین سطح اثر ادبی خود درخواست تگ بدهید

درخواست تگ برای دلنوشته




همچنین پس از ارسال ۲۰ پست پایان اثر ادبی خود را اعلام کنید تا رسیدگی های لازم نیز انجام شود...

اعلام اتمام آثار ادبی




اگر بنا به هر دلیلی قصد ادامه دادن اثر ادبی خود را ندارید می توانید درخواست انتقال به متروکه بدهید تا منتقل شود...

درخواست انتقال به متروکه




قلمتان سبز و ماندگار

مدیریت تالار ادبیات انجمن کافه نویسندگان
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مدیر هماهنگی
عضو کادر مدیریت
مدیریت هماهنگی
مدیر ارشد
همیار مدیر
نویسنده رسمی
مدرس انجمن
مقام‌دار آزمایشی
برترین‌ مقام‌دار سال

قسمت اول:

کنجکاوی لاجوردی!

گوشه‌ای از فضای کوچک کلاس را برگزیده و زیر صندلی‌اش به‌حالت چمباتمه نشسته بود. گویی عادت به نشستن بر روی صندلی‌اش را نداشت. دفترچه‌‌ای با پوششی ارغوانی‌‌ را در دستان ظریف‌اش گرفته و با مدادی همرنگ دفترچه، درون آن را خط‌- خطی می‌کرد. نمی‌فهمیدم درون دفترچه یادداشت‌اش چه می‌نویسد یا چه‌ نقاشی را به روی کاغذ پیاده می‌کند و همین ذهنم را درگیر کرده بود. کسی کنارش نبود؛ بنابراین تصمیم گرفتم به سمتش بروم و بر روی صندلی کناری‌اش بنشینم.
کوله‌پشتی و کتاب‌هایم را در دست گرفتم و در محل موردنظرم جلوس کردم. با این‌که نزدیک‌اش بودم، اما باز هم از کارش سر در نمی‌آوردم. حس کنجکاوی مرا واداشت تا روی زمین بروم و کنارش باشم؛ حتی اگر این‌کار باعث کثیفی یونیفرم سپیدم می‌شد.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مدیر هماهنگی
عضو کادر مدیریت
مدیریت هماهنگی
مدیر ارشد
همیار مدیر
نویسنده رسمی
مدرس انجمن
مقام‌دار آزمایشی
برترین‌ مقام‌دار سال

قسمت دوم:

بی‌ثباتی مطلق!


با نزدیک‌شدن به او معطوف شدم که موهایش روشن‌تر از حد تخیلم بود؛ موهای خاکستری متمایل به سپیدی که تا روی ک*مرِ باریکش پیش رفته بود!
بودن در کنارش حس عجیبی داشت. در دایره‌ی لغات ذهنم کلمه‌ای برای توصیفش یافت نمی‌کنم. خوب یا بد؟ آشنا یا غریبه؟ صمیمیت یا ترس؟ کمال یا نقص؟ آه نمی‌دانم. فقط می‌دانم حسی بود که تا به‌حال تجربه نکرده بودم.
 
آخرین ویرایش:
مدیر هماهنگی
عضو کادر مدیریت
مدیریت هماهنگی
مدیر ارشد
همیار مدیر
نویسنده رسمی
مدرس انجمن
مقام‌دار آزمایشی
برترین‌ مقام‌دار سال

قسمت سوم:

سروشی سنگین!


دیگر طاقت نداشتم و کنجکاویِ همیشه‌فعالم صبر را برایم حرام کرده بود. خودم را به او نزدیک کردم. متوجه فاصله‌ی کم‌مان شد و جثه‌ی کوچکش را اندکی دورتر کرد و به پایه‌ی صندلی چسباند. دلیل کارش را نفهمیدم. بار دیگر به او نزدیک شدم ولیکن این‌بار تلاشی برای دور شدنش نکرد.




*سروش: فرشته
*سنگین: از جنس سنگ

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مدیر هماهنگی
عضو کادر مدیریت
مدیریت هماهنگی
مدیر ارشد
همیار مدیر
نویسنده رسمی
مدرس انجمن
مقام‌دار آزمایشی
برترین‌ مقام‌دار سال

قسمت چهارم:

کتابچه اسرارآمیز!


به سیمای مهتاب‌فامش چشم دوختم. خیلی مصمم درحال پرکردن صفحه‌ی دفترچه‌اش بود.
آرام نجوا کردم:

- می‌توانم... آم.. آیا امکانش وجود دارد، یک نگاه کوچک به دفترچه‌ات بیندازم؟

هیچ نگفت؛ فقط کمی دفترچه‌اش را بازتر کرد و آن را به‌طرف من گرفت. چند کلمه‌ی برهم و تو در تو با دست‌خطی نامفهوم نوشته شده بود. تنها کلمه‌ای که قادر به خواندش بودم، واژه‌ی پرواز بود.
‌‌‌
 
آخرین ویرایش:
مدیر هماهنگی
عضو کادر مدیریت
مدیریت هماهنگی
مدیر ارشد
همیار مدیر
نویسنده رسمی
مدرس انجمن
مقام‌دار آزمایشی
برترین‌ مقام‌دار سال

قسمت پنجم:

انتظاری نیلگون!


گیج شدم. آخر مفهوم کارش و خطوط اضافی که در حاشیه‌ی دفترچه‌اش بود را در‌ک نمی‌کردم. متعجب نگاهش کردم. لحظاتی بعد آرام ل*ب زدم:
- اسمت چیست؟

و باز هم سکوت؛ لیکن این‌بار در برگه‌ای جدید از دفترچه یادداشتش با دست‌خطی ناشیانه شروع به نوشتن کرد:

«بعدازظهر- کنار بزرگ‌ترین درخت جنگل‌زار»

 
آخرین ویرایش:
مدیر هماهنگی
عضو کادر مدیریت
مدیریت هماهنگی
مدیر ارشد
همیار مدیر
نویسنده رسمی
مدرس انجمن
مقام‌دار آزمایشی
برترین‌ مقام‌دار سال

قسمت ششم:

چشم‌انداز شکوهمند!


برگ‌ها و شکوفه‌های صورتی ملیح، به تنه‌ی محکم و شاخه‌های درهم تنیده‌شده‌ی مرتفع و حجیم درخت گیلاس، ظاهری ظریف و حیرت‌انگیز می‌داد.
ابرهای پنبه‌ای و مخملیِ سفید در آسمانی به رنگ دریا، موجب زیبایی و وقارِ هرچه تمامِ منظره می‌شد!

حدوداً چندین دقیقه‌ای بود که آن‌جا منتظر او بودم.
تنه‌ی سخت و پوسته‌ی خشن درخت را با انگشتان ظریفم لم*س کردم. برخلاف ظاهرِ زیبایِ درخت با لم*س‌کردن تنه‌اش، حس زمخت‌بودنش را به من القا کرد.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مدیر هماهنگی
عضو کادر مدیریت
مدیریت هماهنگی
مدیر ارشد
همیار مدیر
نویسنده رسمی
مدرس انجمن
مقام‌دار آزمایشی
برترین‌ مقام‌دار سال

قسمت هفتم:

خاطره‌ی محوشده!

‌‌
- آه بالأخره آمدی؟!

دیدگان نافذ آبی‌رنگش را به شکوفه‌های درخت گیلاس دوخته بود. گویی برایش خاطره‌ای را زنده می‌ساخت و آن خاطره جلوی چشمانش تداعی می‌شد.

بی هیچ محاوره‌ای آستین‌های لباس دکمه‌دار همرنگ موهایش را اندکی بالا کشید و خیلی باملاحظه و به‌همراه دقت فراوان از درخت بالا رفت. آرام از آن صعود می‌کرد تا شاخه‌های پرپیچ و خم آسیبی به لباس تمیزش وارد نکنند.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مدیر هماهنگی
عضو کادر مدیریت
مدیریت هماهنگی
مدیر ارشد
همیار مدیر
نویسنده رسمی
مدرس انجمن
مقام‌دار آزمایشی
برترین‌ مقام‌دار سال

قسمت هشتم:

دریاچه افسانه‌ای!


هنگامی که به بالای درخت پرشکوفه رسید، دستش را برایم تکان داد و اشاره کرد که من نیز کاری را که او انجام داده، تکرار کنم. همچون کودکی حرف‌گوش‌کن، سری تکان دادم و ضمن بالا رفتن از درخت، به چهره‌ی معصوم و درعین حال عجیب او می‌نگریستم. روی شاخه‌ای که او ایستاده بود، متوقف شدم‌‌. نگاهی به سیمایش انداختم. چشم‌هایش مناظر اطرافمان را زیر و رو می‌کردند‌. به‌دنباله‌روی از او به جوانب‌مان چشم دوختم. فقط کمی آن طرف‌تر دریاچه‌ای با آب‌های نقره‌‌فام نقش بسته بود. قایقی که روی دریاچه غوطه‌ور بود، آرام آب را می‌شکافت و باعث ایجاد موج‌ها و انحناهای کوچکی در آب‌های اطرافش می‌شد.
کم‌- کم غروب فرا رسید و رنگ آسمان به نارنجی و زرد، به همراه رگه‌هایی از آبی متغیر شد.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Who has read this thread (Total: 0) View details

بالا