تازه چه خبر

انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

با خواندن و نوشتن رشد کنید,به آینده متفاوتی فکر کنید که بیشتر از حالا با خواندن و نوشتن می‌گذرد.در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید

مدیر هماهنگی
عضو کادر مدیریت
مدیریت هماهنگی
مدیر ارشد
همیار مدیر
نویسنده رسمی
مدرس انجمن
مقام‌دار آزمایشی
برترین‌ مقام‌دار سال

قسمت نهم:

روحیات لطیف یک کودک!


زیراندازی چارخانه با رنگ‌های صورتی و سفید بر روی علف‌های سبز، نم‌دار و شکننده قرار دادیم تا بر روی آن جلوس کنیم. سبدی همراه داشتیم که درونش را برش‌هایی از کیک اسفنجی، پیراشکی‌های داغ، توت‌فرنگی و اسپارکل* تشکیل می‌دادند.
چشمانم به‌صورت کنجکاوانه او را وارسی می‌کردند. لباسی سفید به تن داشت و کلاه آفتابی آبی‌‌رنگش با کراوات مخملی‌اش ست شده بود. دست از تماشایش برداشتم و پرسیدم:

- من الیزابتم؛ نام تو چیست؟

پاسخی نداد. پرسشم را تکرار کردم:

- آیا می‌توانم اسمت را بدانم؟

نخست مکث کرد و دیدگانش را به خرگوش بازیگوش روبه‌رویمان دوخت؛ سپس آرام و با صدایی گوش‌نواز نجوا کرد:

- آئورا!



* نوعی نو‌شید‌نی با ترکیب سیب و نعنا
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مدیر هماهنگی
عضو کادر مدیریت
مدیریت هماهنگی
مدیر ارشد
همیار مدیر
نویسنده رسمی
مدرس انجمن
مقام‌دار آزمایشی
برترین‌ مقام‌دار سال
قسمت دهم:

راز نهان او!

شب از نیمه گذشته بود؛ ولیکن ما همچنان در جنگل‌زار قدم می‌زدیم. درختان مرتفع، مانع از رسیدن مهتاب به مناظر اطرافمان می‌شد. در ظلمات، محتاطانه گام برمی‌داشتیم تا ریشه‌های پهناور گسترده‌ شده‌ی درختان، سبب لغزش و به دنبال آن زخمی‌شدنمان نشوند. چند ساعتی را درکنار هم گذرانیده بودیم، بی آنکه خسته، آزرده یا دلگیر شویم. قبول دارم که رفتارش کمی بیش از حد عجیب و غریب است؛ لیکن چه کسی خواهد دانست، او چه چیزی را پنهان می‌کند؟!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مدیر هماهنگی
عضو کادر مدیریت
مدیریت هماهنگی
مدیر ارشد
همیار مدیر
نویسنده رسمی
مدرس انجمن
مقام‌دار آزمایشی
برترین‌ مقام‌دار سال
قسمت یازدهم:

نورهای درخشان!

روی چمن‌های تازه همراه با قطرات شبنم، دراز کشیده بودیم. چشم‌دوختن به آسمان مشکی‌پوش شب، روح‌نواز بود. به نورهای درخشان موجود در آسمان خیره شده بودیم. آئورا دست خود را که ظرافت کودکانه‌اش را آشکار می‌ساخت، به منظور اشاره‌کردن به طرف آسمان بالا برد:

- آن نورهایی که در آسمان معلق‌اند، چیستند؟

برای گرفتن پاسخ خود با چهره‌ی معصومانه‌اش نگاهی به من انداخت:

- ستاره‌ها را می‌گویی؟

باحیرت نجوا کرد:

- ستاره؟

متعجب به او چشم دوختم:

- می‌خواهی بگویی نمی‌دانی ستاره چیست؟ ستاره‌ها نورهای درخشانی هستند ‌که در آسمان شب دیده می‌شوند.

پرسید:

- فایده‌ی آن‌ها چیست؟

- ستاره‌ها؟ خب از نظر من به ماه برای روشن‌کردن جهان کمک می‌کنند. شاید به آن‌ها محول شده تا ماه را در انجام وظیفه‌اش یاری دهند که خسته نشود. آخر ماه باید تمام جهان را از کابوس ظلمات نجات دهد و انسان‌ها را از خواب جاهلیت بیدار و به خوابی برای استراحت‌نمودن فرو بَرَد!

- فقط همین؟

آرام پاسخ دادم:

- آری، همین!

به‌ راستی که فایده‌ی ستاره‌ها همین است؟!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مدیر هماهنگی
عضو کادر مدیریت
مدیریت هماهنگی
مدیر ارشد
همیار مدیر
نویسنده رسمی
مدرس انجمن
مقام‌دار آزمایشی
برترین‌ مقام‌دار سال
قسمت دوازدهم:

نویسنده، خالقی بی‌همتا!

صدای ملموس و ظریفِ او، مرا از دنیای خیالی و رنگینِ خواب، بیرون کشاند. شدت خستگی شب پیشین، سبب شده بود که روی صندلی چوبیِ کتابخانه، خفتن را به کتاب‌خواندن ترجیح دهم. کتابی با جلدی قهوه‌ای‌رنگ و کلاسیک را در دستانش گرفته بود. با انگشت کوچکش به اسم نویسنده‌ی آن اشاره‌ای کرد:
- الیزابت‌.. نویسنده یعنی چه؟

- نویسنده؟ خب او کسی‌ست که دنیا را وارونه می‌نگرد؛ می‌توان گفت با نگرشی تازه! خود را در عالمی ناشناخته و سرشار از شوق، غرق می‌گرداند. با قلمی که در دستانش می‌فشارد، واژگان را به پرواز وا می‌دارد و گاه آنان را می‌رقصاند و در کرانه‌ی یکدیگر عجین می‌سازد. این‌گونه است که او اثری را که خود باورش نمی‌شود خالق آن است، پدید می‌آورد.

دستش را به حالت تفکر، تکیه‌گاهِ چانه‌اش قرار داد؛ سپس صحبت‌مان را دنبال کرد:

- آه! پس نویسنده‌‌، دیوانه‌ی عاقلی‌ست که جنون واژگان را به تصویر می‌کشد؛ این‌طور نیست؟

لبخندی بر ل*ب نشاندم:

- درست است آئورا؛ حق با توست!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مدیر هماهنگی
عضو کادر مدیریت
مدیریت هماهنگی
مدیر ارشد
همیار مدیر
نویسنده رسمی
مدرس انجمن
مقام‌دار آزمایشی
برترین‌ مقام‌دار سال
قسمت سیزدهم:

ارغوانی ناسور!

صدای خرناسِ عجیبی، گوشم را به بازی گرفته بود. آهسته بوته‌های سبزپوشِ نمگین را کنار زدم. ببری برآشفته‌ با جراحتی بر شکم، همراه با جنبش‌های آرام و متداولِ سینه‌اش بر بسترِ علف‌ها آرمیده بود.
خیلی زود واهمه، تمام قلبم را به تملک خود مبدل کرد!
باشتاب دست آئورا را در دستانم فشردم و به قصد گریز، خود را معد دویدن کردم؛ ولیکن او بدون جنبش، سر جایش میخکوب شده بود.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مدیر هماهنگی
عضو کادر مدیریت
مدیریت هماهنگی
مدیر ارشد
همیار مدیر
نویسنده رسمی
مدرس انجمن
مقام‌دار آزمایشی
برترین‌ مقام‌دار سال
قسمت چهاردهم:

طاهری بی‌باک!

آرام و با گام‌های مطمئن، به سوی جانور حرکت کرد. دستمال سپید ابریشمی‌‌ای را از جیب شلوار سرخ‌اش، بیرون آورد و آن را در دستانش گرفت. دست کوچک‌اش را به تن جاندار نزدیک کرد. بدن حیوان را با تکه‌ای پارچه بست و باریکه‌ی خون تیره را با دستمالِ تمیز، پاک کرد. شجاعت‌ و بی‌واهمه‌بودنش مرا شگفت‌زده کرده بود..
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مدیر هماهنگی
عضو کادر مدیریت
مدیریت هماهنگی
مدیر ارشد
همیار مدیر
نویسنده رسمی
مدرس انجمن
مقام‌دار آزمایشی
برترین‌ مقام‌دار سال
قسمت پانزدهم:

مردمان خوف‌انگیز!

آئورا تنِ جریحه‌دار حیوان را نوازش کرد. دَم‌های آرام، جایگزین نفس‌های مضطربِ جانور شده بود.
همچنان از بودن کنار چارپایی وحش‌خو، بیم داشتم؛ لیکن آئورا با دیدگانی رضایت‌مند از کارش، به جاندار چشم دوخته بود. حیران پرسیدم:

- نمی‌ترسی؟ این حیوان درنده است و ذات وحشی‌گری دارد!

متعجب به من چشم دوخت:

- از ذات اکثر انسان‌ها که خوف‌انگیزتر نیست..
این انسان‌ها هستند که هراس را در دل من ایجاد می‌کنند، نه جانوران!
به درستی که ما انسان هستیم؟ نه، نمی‌تواند این‌طور باشد؛ آخر انسان، طبیعت را به خون‌ آلوده و به جانداران آسیبی وارد نمی‌کند. درختان را که وارثان طبیعت‌اند، به قتل نمی‌رساند. قلب‌های هم‌نوعش را به سبب کسب قدرت بیشتر، خنجر نمی‌زند. روح مقدس خویش را به افکار و اذهان تاریک نمی‌آلودد. نه! ما نمی‌توانیم انسان باشیم. ما انسان نیستیم الیزابت. نیستیم!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مدیر هماهنگی
عضو کادر مدیریت
مدیریت هماهنگی
مدیر ارشد
همیار مدیر
نویسنده رسمی
مدرس انجمن
مقام‌دار آزمایشی
برترین‌ مقام‌دار سال
قسمت شانزدهم:

مراسم مذهبی!

یکشنبه بود. قطرات باران به شیشه‌های کثیف کلیسا برخورد می‌کرد و خاک‌ها را با برخوردش به طرف پایین سوق می‌داد. باریکه‌‌ی ناتوانِ پرتوهای خورشید، نوید زمستان را می‌داد. روی بالشت‌های مخصوص زانوزدن، نشسته بودیم و همراه با کشیش، دعای مذهبی را نجوا می‌کردیم. نگاهی نامحسوس به آئورا انداختم. کف دو دستش را به هم چسبانده بود و قاطعانه دعا را زیر ل*ب زمزمه می‌کرد.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مدیر هماهنگی
عضو کادر مدیریت
مدیریت هماهنگی
مدیر ارشد
همیار مدیر
نویسنده رسمی
مدرس انجمن
مقام‌دار آزمایشی
برترین‌ مقام‌دار سال
قسمت هفدهم:

پوشیده‌ای به نام راز!

بعد از خارج‌شدن از کلیسا و تمام‌شدن مراسم مذهبی، آهسته در فضای سرامیک‌شده‌ی روبه‌روی کلیسا قدم می‌زدیم. دست ظریف آئورا را در دستانم گرفته بودم و سعی داشتم تا حس صمیمیتم را به او القا کنم. به درختان تهی و غم‌زده چشم دوختم. آرام نجوا کردم:

- می‌دانی راز من چیست؟ اما قول بده، اگر رازم را به تو بگویم، آن را در برابر همه فاش نمی‌کنی.

آئورا نگاهی به من انداخت:

- قول می‌دهم!

آهسته گامی به جلو برداشتم:

- خب، راز من.. من تمام سکه‌هایی را که پدرم به عنوان هدیه به من می‌دهد را خرج خریدن آبنبات و راحت الحلقوم می‌کنم؛ البته این را کسی نمی‌داند و من تمام تنقلاتم را در جعبه‌ی مخفی‌ام، نگهداری می‌کنم. حالا تو رازت را به من بگو!

آئورا با سیمایی متحیر پرسید:

- راز؟ می‌توانی بگویی راز چیست؟

کمی جا خوردم‌. راز؟ واقعا چه معنی می‌دهد؟
لحظه‌ای با خود به مفهوم‌اش اندیشیدم:

- راز؟ از نظر من، سخنی‌ست که موضوعی پنهان را در بردارد. راز، گفتاری‌ مخفی می‌باشد. شخص به خودش قول می‌دهد که آن نطق را در سینه‌اش محفوظ دارد و در برابر هیچ‌کس آن را آشکار نکند.

او سخنم را مقطوع کرد:

- اما تو رازت را به من گفتی؛ پس دیگر این موضوع نمی‌تواند راز باشد..

اکنون که فکر می‌کنم،‌ او صحیح می‌گفت!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مدیر هماهنگی
عضو کادر مدیریت
مدیریت هماهنگی
مدیر ارشد
همیار مدیر
نویسنده رسمی
مدرس انجمن
مقام‌دار آزمایشی
برترین‌ مقام‌دار سال
قسمت هجدهم:

نطق نهان!

- آئورا! راز تو چیست؟

با دیدگان درشت‌اش در چشمانم خیره شد:

- اگر رازم را به تو بگویم، آیا باور می‌کنی؟

- مگر رازت چیست؟

آهسته کنار یکی از درختانِ تهی از برگ، چمباتمه زد.
من هم کنار درخت ایستادم و چروک‌های نامنظم لباسم را مرتب کردم. آئورا نفس عمیقی کشید و با دست خود دامن‌اش را فشرد:

- راستش.. راز من.. خب، نمی‌دانم چگونه باید آن را بگویم. آخر هیچ‌کس این موضوع را باور نمی‌کند.

- مهم نیست؛ تو رازت را به من بگو. می‌توانی به من اعتماد کنی.

چهره‌اش برآشفته بود. آرام و زیر ل*ب گفت:

- من یک فرشته‌ام!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Who has read this thread (Total: 0) View details

بالا