- Feb
- 216
- 46
- 103
- وضعیت پروفایل
- [فرض کن حرفهای غمگین زیادی نوشتم]
پدرم ناراحت شد
اما به روی خودش نیاورد.
گفت به علاقهام احترام میگذارد
کمکم کرد.دستم را گرفت. حمایتم کرد.
و حالا این منم!
منی که از پدرم فراریام...
و میترسم حرفهایی که ده سال قبل،
جلوی خودش را گرفت و نگفت را
یکجا آوار کند... .
اما به روی خودش نیاورد.
گفت به علاقهام احترام میگذارد
کمکم کرد.دستم را گرفت. حمایتم کرد.
و حالا این منم!
منی که از پدرم فراریام...
و میترسم حرفهایی که ده سال قبل،
جلوی خودش را گرفت و نگفت را
یکجا آوار کند... .
آخرین ویرایش توسط مدیر: